تناقض عرفان کیهانی با آیات قرآن /

تخمین زمان مطالعه: 54 دقیقه

مقاله‌ای که در ذیل می‌آید به بررسی محتوایی جریان شعور کیهانی و نقد افکار آقای محمدعلی طاهری موسس جریان شبه عرفانی می‌پردازد. وی مدتی پیش به اتهام برخی از افکار انحرافی توسط مراجع ذیربط بازداشت شد.


مقاله‌ای که در ذیل می‌آید به بررسی محتوایی جریان شعور کیهانی و نقد افکار آقای محمدعلی طاهری موسس جریان شبه عرفانی می‌پردازد. وی مدتی پیش به اتهام برخی از افکار انحرافی توسط مراجع ذیربط بازداشت شد. درآمد الف‌. انسان امروز با وجود نابسامانی‌ها، پریشانی‌ها، نگرانی‌ها و گرفتاری‌ها و تلاش برای رهایی از بحران‌ها، در پی راهی هماهنگ‌تر و کم‌تعارض‌تر با خواسته‌های خود می‌گردد. در این میان ظهور مکاتب مختلف فکری و معنوی با رویکردی هر چند موافق‌تر و کم‌تنش‌تر با خواسته‌های انسان رو به فزونی است. به بیان دیگر انسان امروزه گرفتار است و برون رفتی می‌جوید اما برون‌رفتی تا حد امکان، موافق با خواسته خود. از این رو روح حاکم بر مکاتب معنوی نوظهور روح انسان‌محورانه است. در این عرفان‌ها یا خدا نیست و یا در حاشیه است. ب‌. پایه‌گذاری مکتب عرفانی، مبتنی بر دیدگاه خاصی در خداشناسی، جهان‌شناسی و انسان‌شناسی است. این سه حوزه ستون‌های فکری یک مکتب را تشکیل می‌دهد و چگونگی یک مکتب عرفانی به نوع نگاه آن مکتب به این سه حوزه وابسته است. ت‌. یکی از مکاتب نوظهور معنوی، مکتبی با عنوان «عرفان کیهانی» یا «عرفان حلقه» است. هدف اصلی این مکتب «ایجاد آشتی بین دنیای مذهب، عرفان و علم و نیز رفع سوء تفاهم‌های موجود بین آن‌ها»1، «کمک به انسان در راه رسیدن به کمال و تعالی»2 یعنی حرکت انسان‌ها به سوی وحدت و دوری از تفرقه3 و درمان انواع بیماری‌ها4 و کسب «اعتباری بی‌سابقه برای عرفان ایران در دنیا»5 است. راهکار عملی که در این زمینه ارائه نموده اتصال به شبکه‌ی شعور الهی است6. ث‌. پایه‌گذار این مکتب تاکنون دو کتاب به نام‌های «عرفان کیهانی» و «انسان از منظری دیگر» منتشر نموده است و این مکتب را « قادر به ارایه‌ی آسان، ساده و همه فهم این عرفان»7 معرفی نموده است و سایر مکاتب را به «کلی‌گویی و حرف‌های صرفا زیبا»8 مبتلا دانسته و از نوعی رقابت سخن گفته است اما واقعیت این است که با ملاحظه متن کتاب «عرفان کیهانی» این کتاب را پر از مبهم‌گویی و یا خلاف تصریحات قرآنی می‌یابیم. بیشتر اصل‌های این کتاب و بلکه مقدمه آن نیز حرف‌های مبهم دارد. این ابهامات ممکن است این مکتب را برای افراد غیر متخصص در زمینه معارف دینی، بزرگ جلوه داده و آنان را گمراه نماید اما از نگاه کسانی که با اصطلاحات دینی آشنایی دارند یا نویسنده از روی غرض‌ورزی مطالب خود را چنین بیان کرده است و یا ناآشنا به معارف دینی است. اگر چنین کاری از روی غرض‌ورزی باشد که قضاوت آن با خود نویسنده است و اگر از روی ناآشنایی باشد این سؤال جدّی مطرح می‌شود که چرا کسی که نسبت به معارف اسلامی آشنایی کامل ندارد دست به تأسیس یک مکتب عرفانی بزند. آیا در طول تاریخ کم نبوده‌اند کسانی که بر اثر عدم آشنایی کامل به مبانی دین اسلام و ساده انگاشتن دین الهی با تلفیق مطالبی از این و آن و افزودن چند مطلب و اصطلاح دینی، به ایجاد مکاتب و فرقه‌های متعدد دست زده‌اند. در این نوشته و ان شاء الله در نوشته‌های آتی به موارد یاد شده خواهیم پرداخت. ج‌. قرآن کریم ظالمترین انسان‌ها را کسی معرفی می‌کند که بر خدا افترا زده و دیگران را از راه او باز دارد « وَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أوْ قَالَ اُوحِیَ إِلَیَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَمَنْ قَالَ سَاُنْزِلُ مِثْلَ مَا أنْزَلَ اللَّهُ«9 (چه کسى ستمکارتر است از کسى که دروغى به خدا ببندد یا بگوید وحى بمن فرستاده شده در حالى که وحى به او نشده باشد و کسى که بگوید من هم همانند آنچه خدا نازل کرده نازل می‌کنم). از این روست که سخن پیرامون دین الهی و راه رسیدن به تعالی و رفتن به سوی خدا بس دقیق و حساس است و لغزشگاه‌های فراوانی دارد. کاش عرفان کیهانی قبل از عرضه عمومی، بر بزرگان دین و عرفان این سرزمین عرضه می‌شد تا درستی و نادرستی آن به عنوان مکتب عرفانی آشکار گردد. عرفانی که قصد اعتلای عرفان ایران10 را دارد نباید به توهین آن بیانجامد. ح‌. کتابهای «عرفان کیهانی» و «انسان از منظری دیگر» تا به حال در دهها هزار نسخه به چاپ رسیده است. قطعا هر کتابی در موضوع خود تأثیری مستقل بر خواننده می‌گذارد و نباید انتظار داشت که خواننده حتما پس از خواندن یک کتاب از نویسنده، کتابهای دیگر وی را نیز بخواند. مقصود این که قضاوت درباره یک کتاب وابسته به کتاب دیگر نیست و هر کتابی به طور مستقل قابل ارزیابی است. ما در این نوشته به مواردی اشاره می‌کنیم که در کتاب عرفان کیهانی آمده و با آیات قرآن، متناقض و ناسازگار است. بی‌شک در مواردی که یاد شده نقدهای دیگری نیز به چشم می‌خورد که در مقالات دیگر به آنها اشاره خواهد شد. خ‌. چون متن کتاب به صورت اصل‌های پی در پی آمده و مجموعا شامل 83 اصل است. ما اصل‌ها را به خاطر سهولت ارجاع در متن مقاله، شماره‌گذاری کردیم و در پاورقی نیز به صفحات کتاب ارجاع شده است. د‌. در ترجمه آیات، غالبا از ترجمه حضرت آیت الله مکارم شیرازی استفاده شده است. نمونه اول: شناخت خدا ممکن نیست در اصل 59 اساسنامه عرفان کیهانی آمده: انسان نمی تواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت خدا عاشق انسان می‌شود و انسان معشوق می‌باشد و مشمول عشق الهی. و انسان می‌تواند فقط عاشق تجلیات الهی، یعنی مظاهر جهان هستی، شود و پس از این مرحله است که مشمول عشق الهی می‌گردد.11 در این اصل شناخت خدا غیرممکن دانسته شده است « انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست». مطلوب نویسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختی است؟ سرتاسر قرآن در صدد شناساندن خدا به انسان است. برخی از این آیات عبارتند از: سوره اخلاص: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أحَدٌ».12 بگو: خداوند، یکتا و یگانه است؛ خداوندی است که همه نیازمندان قصد او می‌کنند؛ (هرگز) نزاد، و زاده نشد، و برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است. سوره حشر: «هُوَ اللهُ الذِی لا إِلهَ إِلا هُوَعَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِهُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ هُوَ اللهُ الذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ المَلِکُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ العَزِیزُ الجَبَّارُ المُتَکَبِّرُسُبْحَانَ اللهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ».13 او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است و خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزّه است، به کسی ستم نمی‌کند، امنیّت بخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکست‌ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح می‌کند و شایسته عظمت است خداوند منزّه است از آنچه شریک برای او قرارمی‌دهند او خداوندی است خالق، آفریننده‌ای بی‌سابقه، و صورتگری (بی‌نظیر)؛ برای او نامهای نیک است؛ آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او می‌گویند؛ و او عزیز و حکیم است. سوره حدید: «سَبَّحَ لِلهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ لَهُ مُلکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَى کُل شَیْءٍ قَدِیرٌ هُوَ الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُل شَیْءٍ عَلِیمٌ هُوَ الذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى العَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا یَعْرُجُ فِیهَا وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُ مْوَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ لَهُ مُلکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ یُولِجُ اللیْلَ فِی النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللیْلِ وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ».14 آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى گویند، و او عزیز و حکیم است مالکیت (و حاکمیت ) آسمانها و زمین از آن او است ، زنده مى کند و مى میراند، و او بر هر چیز قادر است . اول و آخر و ظاهر و باطن او است ، از هر چیز آگاه است. او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران ) آفرید، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت ) آنچه را در زمین فرومى رود مى داند و آنچه را از آن خارج مى شود، و آنچه از آسمان نازل مى گردد و آنچه به آسمان بالا مى رود، و او با شماست هر جا که باشید و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهید بیناست . مالکیت آسمانها و زمین از آن او است ، و همه چیز به سوى او باز مى گردد. شب را داخل روز مى کند، و روز را داخل شب ، و او به آنچه بر دلها حاکم است داناست . امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ العُقُولَ عَلَى تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه ».15 عقول و خردها را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و (با این حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است. ممکن است توجیهی آورده شود که منظور از فهم، شناخت نیست بلکه درک ماهیت خداست و چون خدا ماهیت ندارد پس نمی‌توان او را فهمید و شناخت و در نتیجه نمی‌توان عاشق او شد. اما اگر به ادامه همین اصل توجه کنیم می‌بینیم نویسنده از عشق به تجلیات سخن گفته است. این بدان معناست که تجلیات را می‌توان فهمید و در نتیجه می‌توان عاشق آنها شد. فهمیدن تجلیات به چه معناست؟ آیا به معنای فهمیدن ماهیت آنهاست یا به معنای فهمیدن کمال الهی متجلی در آنها؟ اگر منظور فهمیدن ماهیات باشد عشق به ماهیات معنا ندارد چون ماهیت از خود چیزی ندارد و اگر منظور عشق به کمال الهی متجلی در مخلوقات باشد این معنا درست خواهد بود اما در این صورت عشق به تجلیات الهی به پشتوانه کمالی است که از خدا گرفته‌اند بنابراین همان طور که می‌توان عاشق تجلیات شد می‌توان عاشق خدا شد بلکه انسان اول عاشق خدا می‌شود و بعد عاشق تجلیات او. نمونه دوم: عشق به خدا ممکن نیست نویسنده در همان اصل 59 می‌گوید: انسان نمی تواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت خدا عاشق انسان می‌شود و انسان معشوق می‌باشد و مشمول عشق الهی.16 عشق به معنای محبت شدید است17. چگونه نمی‌توان عاشق خدا شد. این مطلب با آیات قرآن سازگاری ندارد. «یَا أیُّهَا الذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ...».18 اى کسانى که ایمان آورده اید هر کس از شما از آئین خود باز گردد (به خدا زیانى نمى رساند) خداوند در آینده جمعیتى را مى آورد ، که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند.... در آیه دیگر نیز فرمود: «قُل إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».19 بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروى کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد، و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزنده مهربان است. آیه صریح‌تر می‌فرماید: «..وَالذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلهِ...».20 آنها که ایمان دارند عشقشان به خدا (از مشرکان نسبت به معبودهاشان) شدیدتر است. به اصل 66 توجه می‌کنیم که می‌گوید: انگیزه عبادت بر سه نوع تقسیم می‌شود: - عبادت بردگان یا عبادت از روی ترس (مرگ و قبر ودوزخ و...) - عبادت مزدوران یا عبادت از روی طمع مزد و پاداش (بهشت و حوری و...) - عبادت آزادگان یا عبادت از روی عشق الهی نوع عبادت و خواسته‌ی هر کسی، بستگی به میزان درک و فهم او از خداوند دارد، و همان گونه که یک بچه آب نبات چوبی را به دنیایی از آگاهی‌ها ترجیح می‌دهد، ممکن است که کسی هم حوری را به عشق الهی ترجیح دهد. در عرفان کیهانی (حلقه)، عبادت از روی عشق الهی مورد نظر می‌باشد.21 اگر قرار باشد انسان نتواند عاشق خدا باشد(طبق اصل 59) پس عبادت از روی عشق الهی معنا ندارد؟ و چون «نوع عبادت و خواسته‌ی هر کسی، بستگی به میزان درک و فهم او از خداوند دارد» عبادت خدا هم امکان ندارد. بنابراین برآیند این دو اصل، گزاره نادرست زیر است: نمی‌توان خدا را فهمید(اصل 59) + عشق به خدا، وابسته به فهمیدن خداست(اصل 66) = نمی‌توان عاشق خدا شد. نمونه سوم: عبادت خدا ممکن نیست برآیند دیگر اصل 59 و 66 که در نمونه دوم آمد امکان نداشتن عبادت خداست. به صورت زیر: نمی‌توان خدا را فهمید(اصل 59) + هر نوع عبادت خدا بستگی به میزان فهمیدن خدا دارد(اصل 66) = نمی‌توان خدا را عبادت کرد. بر این اساس عبادت خدا معنا ندارد. حال که عبادت خدا امکان ندارد چه کنیم؟ می‌گوییم عبادت تنها به معنای خدمت به خلق خداست. این نتیجه در اصل 65 آشکارا ذکر شده است. ببینید: عبادت، یعنی عبد بودن و به جا آوردن رسالت بندگی. عبادت بر دو نوع است: عبادت نظری و عبادت عملی. عبادت نظری، ارتباط کلامی با خداوند و عبادت عملی در خدمت خداوند بودن است و چون او بی نیاز از هر عمل ما می‌باشد، از این رو خدمت ما صرفاً می‌تواند معطوف به تجلیات او شود. در نتیجه، عبادت عملی در خدمت جهان هستی بودن است؛ یعنی خدمت به انسان، طبیعت و....22 البته در این اصل به بی‌نیاز بودن خدا از عمل ما اشاره شده(«چون او بی نیاز از هر عمل ما می‌باشد»). این نکته دلیل دوم نویسنده بر عدم عبادت خدا محسوب می‌شود. بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که عبادت خدا به دو دلیل معنا ندارد: الف: ما خدا را نمی‌توانیم بفهمیم ب: خدا از هر عمل ما بی‌نیاز است و در نتیجه فقط باید به خلق خدا خدمت کرد. قرآن کریم بارها و بارها صریحا از عبادت خدا سخن می‌گوید از جمله: «قُلِ اللهَ أعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دِینِی».23 بگو من تنها خدا را مى پرستم ، در حالى که دینم را براى او خالص ‍ مى کنم. «وَأنِ اعْبُدُونِی هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ».24 و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است. «قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتَانِیَ الکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا».25 (عیسى زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدایم به من کتاب (آسمانى) داده و مرا پیامبر قرار داده است. شهید مطهری در این باره می‌گوید: یکى از ارزشهاى قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را صددرصد تأیید مى کند و واقعاً ارزشى انسانى است، خدمتگزارِ خلق خدا بودن است. در این زمینه پیغمبر اکرم زیاد تأکید فرموده است. قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر مى فرماید: «لَیْسَ البِرَّ انْ تُوَلوا وُجوهَکُمْ قِبَلَ المَشْرِقِ وَ المَغْرِبِ وَ لکِنَّ البِرَّ مَنْ امَنَ بِاللهِ وَ الیَوْمِ الاخِرِ وَ المَلائِکَةِ وَ الکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ و اتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى القُرْبى وَ الیَتامى وَ المَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السّائِلینَ وَ فِى الرِّقابِ»..26 اما انسانى مثل سعدى مى گوید(البته سعدى در عمل این طور نبوده؛ زبان شعر است): «عبادت به جز خدمت خلق نیست»؛ همین یکى است و بس. [عده اى با گفتن این سخن ] مى خواهند ارزش عبادت را نفى کنند، ارزش زهد را نفى کنند، ارزش علم را نفى کنند، ارزش جهاد را نفى کنند، این همه ارزشهاى عالى و بزرگى را که در اسلام براى انسان وجود دارد یکدفعه نفى کنند. مى گویند: مى دانید «انسانیت» یعنى چه؟ یعنى خدمت به خلق خدا. مخصوصاً بعضى از این روشنفکرهاى امروز خیال مى کنند به یک منطق خیلى عالى دست یافته اند و اسم آن منطق خیلى عالى را انسانیت و انسان گرایى مى گذارند. انسان گرایى یعنى چه؟ [مى گویند:] یعنى خدمت کردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت مى کنیم. [مى گوییم:] باید هم به خلق خدا خدمت کرد، اما خود خلق خدا چه مى خواهد باشد؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم؛ تازه ما به یک حیوان خدمت کرده ایم. اگر ما براى آنها ارزش بالاترى قائل نباشیم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگرى وجود داشته باشد و نه در دیگران، تازه خلق خدا مى شوند مجموعه اى از گوسفندها، مجموعه اى از اسبها. شکم یک عده حیوان را سیر کرده ایم، تن یک عده حیوان را پوشانده ایم. البته اگر انسان شکم حیوانها را هم سیر کند به هرحال کارى کرده است، ولى آیا حد اعلاى انسان این است که در حیوانیت باقى بماند و حد اعلاى خدمت من این است که به حیوانهایى مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایى مثل خودم هم حد اعلاى خدمتشان این است که به حیوانى مثل خودشان- که من باشم- خدمت کنند؟! نه، خدمت به انسان [ارزش والایى است ] ولى انسان به شرط انسانیت. همیشه این حرف را گفته ایم: لومومبا انسان است، موسى چومبه هم انسان است. اگر بنا باشد فقط مسئله خدمت به خلق مطرح باشد، موسى چومبه یک خلق است و لومومبا هم یک خلق دیگر، پس چرا میان اینها تفاوت قائل مى شوید؟ چه فرقى است میان ابوذر و معاویه؟ پس اینکه انسانیت یعنى خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگرى مطرح نیست، باز یک نوع افراط دیگرى است.27 در جای دیگر می‌گوید: سعدى در اینجا منظور دیگرى دارد و منظور او آن عده از متصوّفه است که کارشان فقط تسبیح و سجاده پهن کردن و دلق درویشى پوشیدن است و اساساً از کارهاى خیرخواهانه چیزى سرشان نمى شود. سعدى با اینکه خودش یک درویش است، خطابش به آن درویشهایى است که از خدمت به خلق چیزى نمى فهمند. منتها اول با یک لسان مبالغه آمیزى مى گوید: عبادت به جز خدمت خلق نیست. گاهى همین مطلب را با تعبیرات دیگرى مى گویند که تعبیرات نادرستى است: مى بخور منبر بسوزان، مردم آزارى نکن. از نظر اینها فقط در دنیا یک بدى وجود دارد و آن مردم آزارى است و یک خوبى وجود دارد و آن احسان به مردم است. مکتب محبت حرفش این است که فقط یک کمال و یک ارزش و یک نیکى وجود دارد و آن خیر رساندن به مردم است، و فقط یک نقص و یک بدى وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است .28 و نوشته است: مى گویند: «عبادت به جز خدمت خلق نیست- به تسبیح و سجاده و دلق نیست» بلى عبادت تنها به تسبیح و سجاده و دلق نیست ولى تنها به خدمت خلق هم نیست. قرآن «اقیموا الصلوة» را با «اتوا الزکوة» همیشه توأم کرده است. در قدیم عده اى عبادت را فقط به تسبیح و سجاده و دلق مى خواستند و امروز عده اى دیگر برعکس، اما حقیقت غیر هر دو است.29 نمونه چهارم: عضویت خدا در حلقه در اصل 19 آمده: دو نوع کلی اتصال به شبکه شعور کیهانی وجود دارد: الف. راه‌های فردی (اُدعُونی أستَجِب لَکم): راه فردی راهی است که هیچ گونه تعریفی نداشته و در آن، شخص به واسطه‌ی اشتیاق بیش از حد خود، به شبکه‌ی شعور کیهانی اتصال پیدا نموده باشد. برای این گونه اتصال، وجود اشتیاق زایدالوصفی نیاز است. ب. را ه جمعی (اِعتَصموّا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً ولا تَفَرَّقُوا30): راه جمعی راهی است که در آن فرد در حلقه وحدت قرار می‌گیرد. این حلقه، مطابق شکل، سه عضودارد: شعور کیهانی، فرد متصل کننده و فرد متصل شونده. با تشکیل حلقه، بلافاصله فیض الهی در آن به جریان افتاده، انجام کارهای مورد نظر در چارچوب این عرفان با تشکیل حلقه‌های مختلف تحقق می‌پذیرد. برای وارد شدن به این حلقه‌ها، وجود سه عضو -شبکه‌ی‌ شعور کیهانی، فرد متصل کننده و متصل شونده-کافی است. در این صورت، عضو چهارم، الله خواهد بود. عرفان کیهانی (حلقه) بر مبنای راه جمعی (اعتصوا)، ایجاد اتصال نموده، فیض الهی نیز با تشکیل حلقه‌ی مربوط، در آن جای می‌گردد. تشکیل این حلقه مطابق شکل زیرصورت می‌گیرد.31 در این اصل چند نکته جای تأمل است. اما آنچه با این گفتار مناسب است این که چینش اعضای این حلقه با آیات قرآنی ناسازگار است؛ زیرا قرار گرفتن خدا در حلقه به عنوان عضو چهارم به چه معناست؟ در آیات قرآن از دو گونه معیّت(همراهی) خدا با بندگان سخن به میان آمده است: معیت قیومیة که نسبت به همه مخلوقات وجود دارد. معنای این معیّت این است که موجودات همگی قائم به خدا هستند و هیچکس بدون عنایت او هستی ندارد.32 آیه ذیل از این دست است: «وَهُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُمْ».33 او با شماست هر کجا که باشید. و معیّت تشریفیه که نسبت به برخی بندگان دارد؛ آنان که اهل احسان، پرهیزگاری، اطاعت و... هستند؛ «إِنَّ اللهَ مَعَ الذِینَ اتَّقَوْا وَالذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ».34 خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کرده‌اند، و کسانی که نیکوکارند. «قَالَ لا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أسْمَعُ وَأرَى».35 فرمود: نترسید من با شما هستم (همه چیز را) می‌شنوم و می‌بینم. در معیت قیومیه هیچ شرطی برای معیّت مطرح نیست یعنی خدای متعال با همه موجودات هست و همه موجودات در وجود خود به او وابسته هستند چه کافر و چه مؤمن و چه حیوان و چه انسان و... اما در معیت تشریفیه آنان که اهل پیروی از دستورات الهی هستند از این معیّت بهره می‌برند. حال سخن این است که در عرفان کیهانی منظور از این همراهی و معیت خدا (قرار گرفتن به عنوان عضو چهارم) کدام نوع است؟ اگر معیت قیومیه منظور باشد دیگر شرطی ندارد و نیاز به تشکیل حلقه نیست تا اول سه عضو فراهم شود و سپس خدا به عنوان عضو چهارم به این حلقه بپیوندد و اگر معیت تشریفیه منظور باشد چرا در عرفان کیهانی گفته می‌شود: «همه‌ی انسان‌ها صرف نظر از نژاد، ملیت، دین، مذهب و عقاید شخصی، می‌توانند جنبه‌ی نظری آن را پذیرفته و جنبه‌ی عملی آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند».36 خدا با معیت تشریفیه خود با هر انسانی همراه نمی‌شود. بنابراین درباره عضویت خدا در این حلقه نه معیت قیومیه معنا دارد و نه معیّت تشریفیه! نکته دیگر این که رابطه خداوند با موجودات رابطه احاطه است نه تعدد؛ یعنی نمی‌توان خدا را به گونه‌ای در کنار اشیا و جدای از آنها به عنوان عضوی جداگانه تصویر نمود.37 نمونه پنجم: حق تفویض در اصل 18 آمده است: برای بهره برداری از عرفان عملی عرفان کیهانی (حلقه)، نیاز به ایجاد اتصال به حلقه های متعدد شبکه‌ی شعور کیهانی می‌باشد و این اتصالات، اصل لاینفک این شاخه‌ی عرفانی است. جهت تحقق بخشیدن به هر مبحث درعرفان عملی، نیاز به حلقه‌ی خاص و حفاظ های خاص آن حلقه می‌باشد. اتصال به دو دسته کاربران و مربیان ارایه می‌شود، که تفویضی بوده، در قبال مکتوب نمودن سوگندنامه های مربوطه، به آنان تفویض می‌گردد. تفویض ها، توسط مرکزیت که کنترل و هدایت کننده‌ی جریان عرفان کیهانی (حلقه) می‌باشد، انجام می‌گیرد.38 1- از اصول مسلم عرفانی انحصار صفات کمال(چه صفات جلال و چه صفات جمال) در خدای متعال است. قرآن کریم سرتاسر بر انحصار کمال در خدای متعال تصریح نموده است. نمونه‌هایی از این دست عبارتند از: الف: آیاتی که به صفاتی مانند السمیع، العلیم، الحکیم، القادر، العزیز و مانند آن ختم می‌شود. ب: آیاتی نظیر: «أنَّ القُوَّةَ لِلهِ جَمِیعًا».39 توانایی تماما از آن خداست. «إِنَّ العِزَّةَ لِلهِ جَمِیعًا».40 عزت تماما از آن خداست. یکی از این موارد انحصار شفابخشی در خدای متعال است که در سخن حضرت ابراهیم علیه السلام آمده؛ فرمود: «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ».41 وقتی من بیمار می‌شوم تنها او مرا شفا می‌دهد. و نیز درباره قرآن فرمود: «یَا أیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَ هُدًى وَرَحْمَةٌ لِلمُؤْمِنِینَ».42 ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینه‌هاست؛ (درمانی برای دلهای شما؛) و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان. درباره عسل فرمود: «ثُمَّ کُلِی مِنْ کُل الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ ألوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لایَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».43 سپس از تمام ثمرات (و شیره گلها) بخور و راه‌هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، براحتی بپیما. از درون شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای مختلف خارج می‌شود که در آن، شفا برای مردم است به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که می‌اندیشند. بنابراین هر کمالی از آن خداست. 2- نکته دیگر این که خدای متعال هر کس از بندگانش را که بخواهد از کمال خود بهره‌مند می‌کند. چنان که درباره عزّت (که در آیات پیشین منحصرا از آن خدا دانست) فرمود: «مَنْ کَانَ یُرِیدُ العِزَّةَ فَلِلهِ العِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ..».44 کسی که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت برای خداست؛ سخنان پاکیزه به سوی او صعود می‌کند، و عمل صالح را بالا می‌برد. «..وَلِلهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ المُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ».45 عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی‌دانند. 3- نکته سوم این که بهره‌مندی از کمالات الهی نیاز به شایستگی دارد. به این آیه توجه کنید: «وَلِلهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ المُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ».46 خدای متعال عزت را به منافقین نمی‌دهد. در آیه دیگر فرمود: «الله أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ».47 خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد. 4- از این نکات نتیجه می‌گیریم که عنصر شفابخشی که از کمالات الهی است تنها به افراد شایسته داده می‌شود. از این شایستگی می‌توان به حسن فاعلی تعبیر نمود. کسی که می‌خواهد شأن الهی پیدا کند باید شایستگی آن را داشته باشد. به این آیه توجه کنید که می‌فرماید: «..أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ..». حتی ممکن است کسی از کمالات و نشانه‌های الهی بهره‌مند باشد اما با از دست دادن حُسن فاعلی آن کمال از او سلب شود؛ چنان که در سوره اعراف داستان شخصی را بازگو نموده که از آیات الهی(اسم اعظم) بهره‌مند بود48 ولی صلاحیت خود را از دست داد در نتیجه خدای متعال نیز عنایت خود را از او گرفت: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ الذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الغَاوِینَ».49 و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. 4- یکی از شرایط حسن فاعلی این است که شخصی که مدعی کمالی از کمالات الهی و سِمَتی از جانب اوست دست بندگان خدا را گرفته و در دست خدا بگذارد و هیچگونه ادعایی نداشته باشد. فرمود: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أنْ یُؤْتِیَهُ اللهُ الکِتَابَ وَالحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلمُونَ الکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ».50 برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید. بلکه (سزاوار مقام او این است که بگوید:) مردمی الهی باشید، آن‌گونه که کتاب خدا را می‌آموختید و درس می‌خواندید (و غیر از خدا را پرستش نکنید). 5- در عرفان کیهانی چند نکته آمده که نشانگر ناسازگاری با این اصل قرآنی است. زیرا از یک سو ادعای درمان و شفابخشی مطرح شده است آن هم با این ساز و کار که یک شعور کیهانی وجود دارد و همه را با یکدیگر متصل می‌کند و با این اتصال، امکان درمان، حاصل می‌شود و از سوی دیگر برای دریافت این درمان باید حلقه‌ای از چهار عضو فراهم شود: عضو اول درمانگیر، عضو دوم درمانگر، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم خدا. نکته مهم این است که درمانگر که زمینه اتصال و درمان را فراهم می‌کند باید از مرکزیت عرفان کیهانی که کنترل و هدایت کننده‌ی جریان عرفان کیهانی (حلقه) را به دست دارد سوگندنامه‌ای را امضا کند. در اصل 18 آمده: اتصال به دو دسته کاربران و مربیان ارایه می‌شود، که تفویضی بوده، در قبال مکتوب نمودن سوگندنامه های مربوطه، به آنان تفویض می‌گردد. تفویض ها، توسط مرکزیت که کنترل و هدایت کننده‌ی جریان عرفان کیهانی (حلقه) می‌باشد، انجام می‌گیرد.51 و در اصل 44 آمده: درمانگری با مکتوب نمودن سوگند نامه،مبنی بر استفاده‌ی مثبت و انسانی به فرد تفویض می‌شود و با دریافت لایه‌ی محافظ که درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معیوب سلولی و سایر تشعشعات منفی و تداخل موجودات غیر ارگانیک محافظت می‌نماید، آغاز می‌گردد.52 سؤال این است که حق تفویض از کجا به دست آمده است؟ آیا نوعی خودمحوری و دعوت به خود نیست. این جز ادعایی بیش نیست. توصیه قرآن کریم این است که هیچ کس تحت هیچ عنوانی مردم را به سوی خود جلب نکند بلکه تنها و تنها مردم را به سوی خدا دعوت نماید «وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ». اگر عرفان کیهانی مدعی درمان است و اگر درمان و شفا تنها از آن خداست و اگر خدا کسی را واسطه بین خود و خلق خود قرار می‌دهد پس چرا یک نفر بدون داشتن سِمت خاص از جانب خدا اهل تفویض و دستور باشد؟! این سؤال درباره هر شخصی که بخواهد اهل تفویضِ این اتصال باشد مطرح است. توجه داشته باشید این تفویض تنها برای امکان اتصال نیست بلکه برای « دریافت لایه‌ی محافظ که درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معیوب سلولی و سایر تشعشعات منفی و تداخل موجودات غیر ارگانیک محافظت می‌نماید»53 نیز می‌باشد. یعنی مفوّض(تفویض کننده) هم امکان اتصال را فراهم می‌کند و هم لایه‌ی محافظ می‌دهد. این نوعی حق تکوینی و موجب تصرف در عالم (در مقابل تشعشات شعور معیوب سلولی و سایر تشعشعات منفی و تداخل موجودات غیر ارگانیک) است. درواقع آیه 79 سوره آل عمران یکی از شاخصه‌های مکاتب ساختگی بشری را به دست می‌دهد و آن این که هدف این مکاتب این است که خود را مطرح کنند و مردم را به سوی خود کشانده و منافع خود را تأمین نمایند. البته ممکن این هدف آگاهانه باشد و یا این که به طور ناخودآگاه(در اثر وارد شدن بی‌حساب در راهی ناامن) به چنین هدفی کشیده شوند. نمونه ششم: درهای آسمان به این سه مطلب توجه کنید: الف: عرفان کیهانی (حلقه) نوعی سیر و سلوک عرفانی است، که مباحث عرفانی را مورد بررسی نظری و عملی قرار می‌دهد؛ و از آن جا که انسان شمول است، همه‌ی انسان‌ها صرف نظر از نژاد، ملیت، دین، مذهب و عقاید شخصی، می‌توانند جنبه‌ی نظری آن را پذیرفته و جنبه‌ی عملی آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.54 ب: اصل 17: در مسایل آسمانی (معنوی) تسلیم و در مسایل زمینی(دنیوی) تلاش، عوامل تعیین کننده هستند.55 ج: اصل 33: تسلیم در حلقه، تنها شرط تحقق موضوع حلقه‌ی مورد نظر است؛ در غیر این صورت، باید از توان‌های فردی استفاده شود که آن نیزمحدودیت خواهد داشت.56 حاصل جمع این سه فراز این است که در عرفان کیهانی برای تشکیل حلقه و اتصال به شعور کیهانی و کسب فیض خدا و درمان، دین و مذهب شخص مهم نیست؛ زیرا این مکتب انسان‌شمول است. از سوی دیگر چون جریان اتصال کیهانی امری آسمانی(معنوی) است و در مسایل آسمانی (معنوی) تسلیم تعیین کننده است تنها کافی است شخص تسلیم باشد تا موضوع حلقه مورد نظر تحقق یابد. بنابراین درهای آسمان برای هرکسی با هر دینی باز خواهد بود. این معنا با آیه قرآن که می‌فرماید: «إِنَّ الذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوَابُ السَّمَاءِ وَلا یَدْخُلُونَ الجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الجَمَلُ فِی سَمِّ الخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی المُجْرِمِینَ».57 کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و در برابر آن تکبّر ورزیدند، (هرگز) درهای آسمان به رویشان گشوده نمی‌شود؛ و (هیچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه، گنهکاران را جزا می‌دهیم! تناقض داشته و ناسازگار است. اگر در این مکتب برای هیچ انسانی محدودیتی نیست و به اصطلاح انسان‌شمول است پس هر کسی با هر مکتب و مذهبی که دارد می‌تواند در این جریان وارد شود هر چند آیات الهی را تکذیب ‌کند، جنابت ‌کند، خیانت کند، علیه قرآن حرف بزند، به احکام شریعت عمل نکند و در جامعه فساد و فحشا راه بیاندازد و.... در حالی که قرآن می‌فرماید: کسانی که آیات الهی را تکذیب می‌کنند و سرپیچی می‌نمایند یعنی آگاهانه بر خلاف آن رفتار می‌کنند درهای آسمان برای آنان باز نمی‌شود. بی‌شک منظور از آسمان در این آیه شریفه آسمان مادی نیست. بنابراین دست کم برخی از انسان‌ها از برکات آسمانی محروم خواهند بود و این با انسان‌شمول بودن نمی‌سازد. یادآوری آیه‌ای دیگر در اینجا بجاست که فرمود: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ذَلِکَ بأنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَاللهُ لا یَهْدِی القَوْمَ الفَاسِقِینَ».58 چه برای آنها استغفار کنی، و چه نکنی، (حتّی) اگر هفتاد بار برای آنها استغفار کنی، هرگز خدا آنها را نمی‌آمرزد! چرا که خدا و پیامبرش را انکار کردند؛ و خداوند جمعیّت فاسقان را هدایت نمی‌کند این آیه خطاب به پیامبر اکرم ص است درباره مشرکین و می‌فرماید: آنان قابلیت خود را از دست داده‌اند: براى شان آمرزش بخواهى یا براى شان آمرزش نخواهى، اگر هفتاد بار براى آنان طلب آمرزش کنى، پس خدا آنان را نمى آمرزد! این بدان سبب است که آنان به خدا و فرستاده اش کفر ورزیدند و خدا گروه نافرمانبرداران را راهنمایى نمى کند. نمونه هفتم: چرا روح القدس در اصل 23 آمده: هنگامی که انسان درخواستی داشته باشد، مستقیماً از خدا درخواست می‌کند(فَاستَقِیمُوا اِلیه) ولی جواب درخواست او از طریق شبکه‌ی شعور کیهانی (ید الله، روح القدس، جبرئیل و...) پاسخ داده خواهدشد.59 چه دلیلی بر این تعیین واسطه‌گری روح القدس وجود دارد؟ در کجای عرفان و معارف اسلامی چنین مطلبی یافت می‌شود! چه دلیلی براین مطلب دارید آیا به صرف این که انسان ادعا کند دو نفر با یکدیگر حلقه وحدت(ان هم وحدت ادراکی؟) تشکیل دهند روح القدس حاضر می‌شود! «هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».60 در آیه «وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ».61 پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا شما را بپذیرم کسانی که از عبادت من تکبّر می‌ورزند به زودی با ذلّت وارد دوزخ می‌شوند سخن از این است که هر گاه انسان درخواستی از خدای متعال داشته باشد خود او اجابت می‌کند. در آیه هیچ واسطه‌ای در میان نیست. حضرت ابراهیم علیه السلام نیز فرمود: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِین».62 رابطه روح القدس و درمان را در چه مکتبی می‌توان یافت؟ در نقدهای دیگر به این موضوع اشاره خواهیم داشت. نمونه هشتم: صراط مستقیم همگانی در اصل 35 آمده: هر انسانی صرف نظر از نژاد، دین و ملت،تحول خواه و کمال پذیر بوده می‌تواند در صراط مستقیم قراربگیرد.63 اگر معنای عبارت این است که برای هر کسی این امکان وجود دارد که در صراط مستقیم قرار بگیرد این معنا درست خواهد بود ولی چرا در این صورت عبارت « صرف نظر از نژاد، دین و ملت» آورده شده که عبارت را ابهام آمیز نماید و اگر منظور این است که صراط مستقیم ربطی به دین انسان ندارد و هر کس با هر دینی می‌تواند در صراط مستقیم باشد این معنا درست نبوده به معنای پلورالیسم دینی است و با قرآن تعارض خواهد داشت؛ زیرا صراط مستقیم یک اصطلاح قرآنی است و قرآن برای آن شرایطی را بیان نموده است و اصطلاح قرآنی را باید به همان معنایی که در قرآن آمده به کار برد. واژه صراط در قرآن کریم 45 بار آمده است که 33 مورد آن با صفت مستقیم همراه است. تأکید قرآن کریم این است که صراط مستقیم راه عبادت پروردگار و اطاعت از اوست. به این آیات توجه کنید: «اهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقیمَ صِراطَ الذینَ أنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ المَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضَّالینَ».64 ما را به راه راست هدایت کن؛ راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی؛ نه کسانی که بر آنان غضب کرده‌ای؛ و نه گمراهان. «وَأنِ اعْبُدُونِی هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ».65 و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است. «إِنَّ اللهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ».66 خداوند، پروردگار من و شماست؛ او را بپرستید (نه من، و نه چیز دیگر را)! این است راه راست. «فَاسْتَمْسِکْ بِالذِی اُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ».67 آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی. «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ».68 هر کس به خدا تمسّک جوید، به راهی راست، هدایت شده است. نمونه نهم: قداست انسان در اصل 54 آمده: جهان هستی تجلی الهی و ناشی از شعور و آگاهی خداوند است، لذا کلیه‌ی اجزای آن باید مورد احترام انسان قرار داشته باشد. هتک حرمت و پوشاندن تقدس هر جزء از جهان هستی، کفر محسوب می‌شود.69 در اصل 67 آمده: بیت الله فقط به انسان اطلاق می‌شود، زیرا تنها مکانی است که خداوند از روح خود در آن دمیده است (نَفَخَتُ فیه مَن رُوحی) لذا نزدیک شدن به حریم انسان ها، باید با تقدس کامل صورت گیرد و هیچ انسانی حق تجاوز به حریم دیگران را نخواهد داشت.70 اصل 42: فرا کل نگری، نگرشی است نسبت به انسان که در آن به انسان به عظمت و وسعت جهان هستی دیده می‌شود. در این دیدگاه، انسان متشکل است از کالبدهای مختلف، مبدل‌ها‌ی انرژی، کانال‌های انرژی،حوزه‌های انرژی، شعورسلولی، فرکانس ملکولی و... و بی نهایت اجزای متشکل ناشناخته دیگر.71 در این اصل‌ها جایگاه جهان و انسان بازگو شده و با استناد به تجلی و نفخ روح، هم جهان و هم انسان دارای تقدس شمرده شده‌اند و سپس به تشکیل شدن انسان از کالبدها و اجزای ناشناخته اشاره کرده است(که در مقالات‌ بعدی پیرامون آنها سخن خواهم گفت). در قرآن نیز به کرامت انسان‌ها تصریح شده می‌فرماید: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلنَاهُمْ فِی البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا».72 ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا (بر مرکبهای راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهای پاکیزه به آنان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کرده‌ایم برتری بخشیدیم. نویسنده بر پایه این نگاه به انسان، در این مکتب عرفانی از جنبه دیگر انسان غفلت نموده است. جنبه دیگر یعنی باورها و عملکرد انسان. درست است که خدا انسان را آفریده و از روح خود در او دمیده اما قضیه کرامت و تقدس انسان به اینجا پایان نمی‌یابد این گونه تقدس، تقدسی تکوینی بر اساس وابستگی تکوینی به خدای متعال است. برای انسان لایه دیگری از احترام و تکریم و تقدس نیز وجود دارد و آن، باورهای ناب و پایبندی به دستوراتی است که از سوی همان خالق متعالی رسیده است. به بیان دیگر حوزه احترام و تقدس را نباید در اصل آفرینش خلاصه نمود بلکه به تمام آنچه از جانب خدا رسیده باید سرایت داد. غرض از بیان این نکته این است که وقتی حوزه تقدس و حریم احترام انسان در جنبه تکوینی خلاصه شود لازمه‌اش این است که در مکتب عرفانی، باورهای افراد و دین و مذهب و پایبندی‌های آنان برای ارتباط با شعور الهی(به تعبیر نویسنده) مهم نباشد و « هر انسانی صرف نظر از نژاد، دین و ملت،تحول خواه و کمال پذیر بوده،می‌تواند در صراط مستقیم قراربگیرد»73 به عبارت دیگر از این گونه بیان تنها یک صنف انسان به دست می‌آید و آن صنف، همه انسان‌هاست با هر دین، نژاد و... که داشته باشند. قرآن گذشته از احترام تکوینی و نوعی انسان با نگاهی دیگر از دو دسته انسان سخن به میان می‌آورد: گروهی که نزد خدا گرامی‌اند چون به باورهای ناب رسیده و عملکرد منطبق با دستورات الهی دارند (آمنوا و عملوا الصالحات) و گروهی که اهل عناد و تکذیب و انکار و خودمحوری بوده‌اند. می‌توان نگاه اول را نگاه به انسان دانست و نگاه دوم را نگاه به انسانیت. یک وقت ما به جنبه خلقت انسان به عنوان مکانی که خداوند از روح خود در آن دمیده است توجه می‌کنیم و برای او تقدس قائل می‌شویم و یک وقت به جنبه‌های انسانی یعنی باورها و عملکردهای او نظر می‌کنیم. از نگاه اول انسان‌ها یک صنف‌اند و فرقی بین خوب و بد مثلا امام حسین علیه السلام و یزید نیست و عرفان کیهانی هر دو را شامل می‌شود ولی از نگاه دوم انسان‌ها دو دسته‌اند که در آیات مختلف قرآنی از این تقسیم یاد شده است؛ از جمله: «أفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لا یَسْتَوُونَ».74 آیا کسی که باایمان باشد همچون کسی است که فاسق است! نه، هرگز این دو برابر نیستند. «مَثَلُ الفَرِیقَیْنِ کَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَل یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا أفَلا تَذَکَّرُونَ».75 حال این دو گروه ( مؤمنان و منکران‌)، حال «نابینا و کر» و «بینا و شنوا» است؛ آیا این دو، همانند یکدیگرند؟ آیا پند نمی‌گیرند؟ «أفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أهْوَاءَهُمْ».76 آیا کسی که دلیل روشنی از سوی پروردگارش دارد، همانند کسی است که زشتی اعمالش در نظرش آراسته شده و از هوای نفسشان پیروی می‌کنند. «أفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِیرُ».77 آیا کسی که از رضای خدا پیروی کرده، همانند کسی است که به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جایگاه او جهنم، و پایان کار او بسیار بد است. به همین جهت برخی انسان‌ها اوج می‌گیرند و برخی به حضیض می‌افتند؛ در سوره طین فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِینَ إِلا الذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ».78 ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم سپس او را به پایین‌ترین مرحله بازگرداندیم مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند که برای آنها پاداشی تمام‌نشدنی است. در باره برخی انسان‌ها فرمود: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا اُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَل هُمْ أضَل اُولَئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ».79 به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آنها دلها [= عقلها]یی دارند که با آن (اندیشه نمی‌کنند و) نمی‌فهمند و چشمانی که با آن نمی‌بینند و گوشهایی که با آن نمی‌شنوند آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراهتر، اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه‌گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند). اما چگونه است که یک مکتب عرفانی به این جنبه و دو سویگی انسان توجه نمی‌کند(مگر عرفان نباشد). شهید مطهری در اینجا سخنی جامع داشته می‌گوید: انسان دوستى و فلسفه بشردوستانه یعنى چه؟ آیا معنى انسان دوستى، شخص انسان دوستى است؟ پس هر عاشقى که معشوق خود را دوست دارد انسان دوست است. و یا اینکه همه انسانها را اعم از خوب و بد، صالح و طالح، ستمگر و عادل، عفیف و ناپاک همه را یکسان [دوست ] داشته باشیم؟ و یا انسان دوستى یعنى انسانیت دوستى و انسانیت دوستى یعنى راه انسانیت و هدف انسانیت را در خلقت، و کمال انسانیت را دوست داشته باشیم؟ على دوستى انسان دوستى است، زیرا هیچ کس على را به خاطر شخصش دوست نمى دارد، به این جهت دوست مى دارد که او تجسمى بود از انسانیت. او عالم بود، حق پرست بود، پاک بود، شجاع بود، حرّ بود، خصم ظالم و عون مظلوم بود، عادل بود، از خود گذشته بود، پرهیزکار بود، بنده حق بود، دوست حق بود، استثمارگر نبود، تنبل نبود، راحت طلب نبود، مجاهد بود. یا باید انسان دوست بود و یا انسانیت دوست. لومومبا و چومبه هر دو انسانند، یزید و امام حسین هر دو انسانند، ولى در دو قطب مخالف قرار گرفته اند. اگر این دو قطب را دوست [داشته ] باشیم معنى اش این است: ما نسبت به انسانیت و ضدانسانیت بى تفاوتیم، پس انسانیت دوست نیستیم. اسلام انسانیت‌دوستى دارد نه انسان دوستى. یک نکته اساسى در اسلام این است که مکتب انسانیت دوستى است نه مکتب انسان دوستى. هومانیسم انسان دوستى است و صلح کل است و این ضد انسانیت دوستى است. و لهذا در اسلام نوع پرستى وجود ندارد، فضیلت پرستى وجود دارد. نوع پرستى انسان پرستى است، و فضیلت و کمال پرستى انسانیت پرستى است. اصل در انسانها انسانیت است. البته یک نکته هست در مکتب اسلام که از نظر اسلام هر انسانى بالفطره داراى انسانیت و فضیلت است و انحراف از انسانیت و فضیلت تحت تأثیر عوامل خارجى [پدید مى آید.] «کل مولود یولد على الفطرة ...». به عبارت دیگر اصل در انسانها انسانیت است. راز تفاوت انسان دوستى و انسانیت- دوستى در فرض لطیفه قدسى و عدم آن است: راز تفاوت میان انسان دوستى و انسانیت دوستى در مسأله سرشت انسانى نهفته است که آیا انسان همین پیکر است و تنها یک ماشین است و آثار و اعمالش نتیجه یک جبر ماشینى است و یا آنکه حقیقتى مقدس در او نهفته است که نور الهى و روح الهى است؟ بنا بر فرض اول، انسان دوستى صحیح است نه انسانیت دوستى، زیرا انسانیت از خصایص این ماشین است و خصیصه جبرى ماشینى است و علت ندارد که کار ماشینها به آنها قداست بدهد. ولى بنا بر نظر دوم، انسانیت عبارت است از بروز و ظهور و تجلى همان حقیقت قدسى. دین انسانیت نمى تواند صلح کل باشد، به خلاف دین انسان. از اینجا معلوم مى شود اینکه برخى دنبال دین انسانیت مى روند و با بیرنگ کردن همه چیز حتى توحید و تثلیث، بت پرستى و آتش پرستى، [مى خواهند] همه را متحد کنند اشتباه مى کنند؛ دین انسانیت نمى تواند با همه ادیان سازگار شود، دین انسان مى تواند صلح کل باشد و با همه سازگار درآید. اینها به دنبال دین انسان مى روند و نام آن را دین انسانیت مى گذارند. این تفاوت میان انسان و انسانیت از مختصات انسان است. در حیوان فرقى میان فرس و فرسیّت نیست، میان غنم و غنمیّت، سگ و سگى، الاغ و الاغى، گربه و گربه اى نیست، زیرا آنها بالفعل به دنیا مى آیند و قضا و قدر آنها به دست خودشان نیست. ولى انسان موجودى است که بالقوة والفطرة انسان است و خود باید خود را انسان بالفعل بسازد.80 با توجه به آنچه گذشت نگاه فراکل‌نگرانه به انسان که در عرفان کیهانی مطرح است و بر پایه آن نوعی عرفان پایه‌گذاری می‌شود در واقع از باب به کار گیری یک عنوان خاص(عرفان) برای موضوع عام (انسان با نگاه فراکل‌نگرانه) است. سخن مفید دیگری شهید مطهری دارد: مسئله آزادى عقیده، امروز به عنوان حقى از حقوق بشر شناخته شده. مى گویند حقى است طبیعى و فطرى که هرکسى اختیار دارد هر عقیده اى که دلش مى خواهد انتخاب کند. اگر کسى بخواهد به خاطر عقیده شخص دیگر متعرض او بشود، با حقى که طبیعت و به اصطلاح خلقت به بشر داده است مبارزه کرده و در واقع ظلم کرده است. ولى اساس این حرف دروغ است. بشر حق فطرى و حق طبیعى دارد ولى حق طبیعى و فطرى بشر این نیست که هر عقیده اى را که انتخاب کرد، به موجب این حق محترم است. مى گویند انسان از آن جهت که انسان است محترم است، پس اراده و انتخاب انسان هم محترم است. هرچه را انسان خودش براى خودش انتخاب کرده، چون انسان است و به اراده خودش انتخاب کرده کسى حق تعرض به او را ندارد. ولى از نظر اسلام این حرف درست نیست. اسلام مى گوید انسان محترم است ولى آیا لازمه احترام انسان این است که انتخاب او محترم باشد؟! یا لازمه آن این است که استعدادها و کمالات انسانى محترم باشد؟ لازمه احترام انسان این است که استعدادها و کمالات انسان محترم باشد یعنى انسانیت محترم باشد. مثالى عرض مى کنم: انسان که انسان است به موجب یک سلسله استعدادهاى بسیار عالى است که خلقت در انسان قرار داده است. قرآن هم مى فرماید: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى ادَمَ «1» ما بنى آدم را محترم و مورد کرامت خودمان قرار داده ایم. انسان فکر و اندیشه دارد، استعداد علمى دارد و این در حیوانات و نباتات و جمادات نیست. به همین دلیل انسان نسبت به یک حیوان یا گیاه محترم است. «وَ عَلمَ ادَمَ الاسْماءَ کُلها» خداوند همه اسماء و شئون خودش را به آدم آموخت. نمى گوید به گوسفند یا اسب یا شتر آموخت. کمال انسان در این است که عالِم باشد. انسان یک سلسله استعدادهاى اخلاقى و معنوى دارد، مى تواند شرافتهاى بزرگ اخلاقى داشته باشد، احساسات بسیار عالى داشته باشد که هیچ حیوان و گیاهى این گونه چیزها را نمى تواند داشته باشد. انسان بودن انسان به هیکلش نیست که همین قدر که کسى روى دو پا راه رفت و سخن گفت و نان خورد، این دیگر شد انسان. این انسانِ بالقوّه است نه انسان بالفعل. بنابراین ممکن است بزرگترین جنایتها را بر انسان، خود انسان بکند یعنى من به عنوان یک انسان انسانیت خود را به دست خودم از بین ببرم، انسانى باشم جانىِ بر انسان. من اگر به اراده خودم علیه کمالات انسانى خودم اقدام کنم، انسان ضد انسانم و در واقع حیوان ضد انسانم. من اگر دشمن علم از آب درآمدم و گفتم علم براى بشر بد است، یک انسان ضد انسانم و بلکه غلط است بگویند انسان ضد انسان، باید بگویند حیوان ضد انسان، یک انسان بالقوّه بر ضد انسانیت واقعى و حقیقى. من اگر بر ضد راستى و امانت که شرافتهاى انسانى است قیام کنم و مثل ماکیاول طرفدار سیادت باشم و بگویم اساساً اخلاق و انسانیت و شرافت و امانت، حربه افراد قوى است علیه ضعفا، و اساسْ سیادت است، یک انسان ضد انسانم. شریفترین استعدادهایى که در انسان هست بالا رفتن به سوى خداست (یا ایُّهَا الانْسانُ انَّکَ کادِحٌ الى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه)، مشرّف شدن به شرف توحید است که سعادت دنیوى و اخروى در گرو آن است. حالا اگر انسانى بر ضد توحید کارى کرد، او انسان ضد انسان است یا بگوییم حیوان ضد انسان است. بنابراین ملاک شرافت و احترام و آزادى انسان این است که انسان در مسیر انسانیت باشد. انسان را در مسیر انسانیت باید آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب کرده باید آزاد گذاشت ولو اینکه آنچه انتخاب مى کند برضد انسانیت باشد. کسانى که اساس فکرشان در آزادى انسان آزادى خواست انسان است یعنى هرچه انسان بخواهد در آن آزاد باشد، گفته اند: «انسان در انتخاب عقیده آزاد است.» بسا عقیده اى که انسان انتخاب مى کند بر ضد انسان و بر ضد خودش است. 81 نمونه دهم: فقط انسان، بیت الله است در اصل 67 آمده: بیت الله فقط به انسان اطلاق می‌شود، زیرا تنها مکانی است که خداوند از روح خود در آن دمیده است (نَفَخَتُ فیه مَن رُوحی) لذا نزدیک شدن به حریم انسان ها، باید با تقدس کامل صورت گیرد و هیچ انسانی حق تجاوز به حریم دیگران را نخواهد داشت.82 انتساب به خدا اختصاص به انسان ندارد؛ مکان، زمان، کتاب، و غیره نیز به خدا انتسای پیدا می‌کنند. در آیات قرآن موارد زیادی از انتساب را مشاهده می‌کنیم؛ از جمله «بیت الله» بر خانه کعبه اطلاق شده: «وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِیمَ مَکَانَ البَیْتِ أنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئًا وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالقَائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ».83 (به خاطر بیاور) زمانی را که جای خانه (کعبه) را برای ابراهیم آماده ساختیم (تا خانه را بنا کند و به او گفتیم:) چیزی را همتای من قرار مده و خانه‌ام را برای طواف‌کنندگان و قیام‌کنندگان و رکوع‌کنندگان و سجودکنندگان (از آلودگی بتها و از هر گونه آلودگی) پاک ساز. گفتنی است تعبیر «بیتی» (خانه من) از تعبیر «بیت الله» نیز بالاتر است چنان که تعبیر «عبدی» یا «عبده» از عبد الله بالاتر است. «إِنَّ الذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللهِ وَأقَامُوا الصَّلاةَ وَأنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ».84 کسانی که کتاب الهی را تلاوت می‌کنند و نماز را برپا می‌دارند و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کنند، تجارتی (پرسود و) بی‌زیان و خالی از کساد را امید دارند. «وَلَقَدْ أرْسَلنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أنْ أخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بأیَّامِ اللهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لایَاتٍ لِکُل صَبَّارٍ شَکُورٍ».85 ما موسی را با آیات خود فرستادیم؛ (و دستور دادیم) قومت را از ظلمات به نور بیرون آر و «ایّام اللّه» را به آنان یاد آور. در این، نشانه‌هایی است برای هر صبر کننده شکرگزار. نمونه یازدهم: شعور الهی، تنها واسطه در اصل 53 آمده: نام خداوند در رأس همه‌ی نام‌ها قرار دارد و خواندن و استعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرک است (اصل اجتناب از من دون الله). مهم ترین مصادیق بارز شرک عبارتند از: شخص پرستی، روح پرستی، مرده پرستی، مکان پرستی، کتاب پرستی، خود پرستی، دنیا پرستی، ظاهر پرستی. بین انسان و خدا، تنها واسطه‌ای که وجود دارد هوشمندی و شعور الهی (ید الله) است، که به صورت‌های مختلف نقش یداللهی خود را ایفا نموده، پل ارتباط عالم پایین و عالم می‌باشد.86 نویسنده شعور الهی را به ید الله، روح القدس، جبرئیل، حکمت الهی و آگاهی خداوند تعبیر می‌کند که به نظر می‌رسد با تنوع عبارتی که در نوشته ایشان مشاهده می‌شود منظورشان ازهمه اینها یک چیز است. روشن‌ترین تعبیر از این میان تعبیر روح القدس و جبرئیل است. بنابراین ایشان واسطه بین خدا و انسان را تنها جبرئیل می‌داند. این مطلب با آیات قرآن ناسازگار است. علامه طباطبایی در کتاب الرسائل التوحیدیه(که شامل سه رساله است) یک رساله را به بحث از وسائط بین خدا و موجودات اختصاص داده‌اند. در این رساله از وساطت اسما و صفات الهی، حُجُب، لوح، قلم، عرش، کرسی و ملائکه بر اساس آیات و روایات سخن گفته‌اند.87 بنابراین انحصار وساطت بین خدا و انسان در جبرئیل با آیات قرآن ناسازگار است. قرآن کریم در چند جا از جبرئیل نام می‌برد: «مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلهِ وَمَلائِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلکَافِرِینَ».88 کسی که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میکائیل باشد (کافر است و) خداوند دشمن کافران است. «قُل مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِکَ بِإِذْنِ اللهِ».89 بگو: «کسی که دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست) چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است. «إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ المُؤْمِنِینَ وَالمَلائِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ».90 اگر شما (همسران پیامبر) از کار خود توبه کنید (به نفع شماست، زیرا) دلهایتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهید، (کاری از پیش نخواهید برد) زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند. و در چند جا نیز از روح القدس سخن گفته است: «قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالحَقِّ لِیُثَبِّتَ الذِینَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلمُسْلِمِینَ».91 بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحقّ نازل کرده، تا افراد باایمان را ثابت‌قدم گرداند؛ و هدایت و بشارتی است برای عموم مسلمانان «إِذْ قَالَ اللهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أیَّدْتُکَ بِرُوحِ القُدُسِ..».92 (به خاطر بیاور) هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: یاد کن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم. زمانی که تو را با روح القدس تقویت کردم. در این موارد جبرئیل(که در قرآن به صورت جبریل آمده) منشأ نزول وحی بر پیامبر اکرم(ص)، یاور پیامبر و مایه تأیید حضرت عیسی شمرده شده است. آنچه قابل توجه است این که در آیه 98 سوره بقره جبرئیل در کنار میکال(میکائیل) به عنوان یکی از ملائکه آمده است. خداوند در قرآن از فرشتگان دیگری مانند ملک الموت و مالک، مدبّرات، زاجرات و... نیز یاد نموده است مانند: «قُل یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ المَوْتِ الذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ».93 بگو: «فرشته مرگ که بر شما مأمور شده (روح) شما را می‌گیرد سپس بسوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید. وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُمْ مَاکِثُونَ».94 آنها فریاد می‌کشند: «ای مالک دوزخ (ای کاش) پروردگارت ما را بمیراند (تا آسوده شویم)» می‌گوید: «شما در این جا ماندنی هستید». «فَالمُدَبِّرَاتِ أمْرًا».95 و آنها که امور را تدبیر می‌کنند. نمونه دوازدهم: شبکه منفی و اطلاعات محرمانه اصل 31: اسرار حق، اطلاعات محرمانه‌ای است که افشای آن‌ها نقض کننده‌ی عدالت و ستارالعیوب بودن او است، که افراد اجازه‌ی واردشدن به حریم آن را ندارند و ورود به آن، فقط با کمک شبکه‌ی منفی امکان پذیر است وشبکه‌ی مثبت این اطلاعات را در اختیار کسی قرار نمی دهد. (اصل الله عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُور)96 این اصل با آیه: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».97 بگو: «عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می‌بینند! و بزودی، بسوی دانای نهان و آشکار، بازگردانده می‌شوید؛ و شما را به آنچه عمل می‌کردید، خبر می‌دهد ناسازگار است. در این آیه صریحا آگاهی خدا، پیامبر و مؤمنان نسبت به حقیقت عمل انسان بیان شده است. علامه طباطبایی در معنای آیه می فرماید: هر عمل خوب یا بدی که انجام دهید حقیقت آن در دنیا مشهود خدای دانای غیب و شهادت و رسول او و مؤمنان است و سپس در روز قیامت مشهود خودتان خواهد بود. بنابراین آیه می‌خواهد مردم را نسبت به اعمالشان توجه دهد و یادآوری می‌کند که اعمال آنان چه خوب باشد و چه بد، حقایقی پوشیده داشته و نگهبانانی شاهد وجود دارد که بر حقایق آنها آگاه خواهند شد این شاهدان عبارتند از: رسول خدا و مؤمنانی که شاهدان عمل‌اند و خدای متعال که محیط بر همه آنان است لذا هم خدا آنها را می‌بیند و هم رسول خدا و شاهدان اعمال. سپس خدا در روز قیامت از این حقایق برای خود عمل‌کنندگان پرده بر می‌دارد چنان که فرمود: «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الیَوْمَ حَدِیدٌ».98. 99 بنابراین آیا آگاه شدن رسول و مؤمنان نسبت به اعمال مردم، نقض کننده عدالت الهی است؟! به این جمله نویسنده توجه کنید: «ورود به آن، فقط با کمک شبکه‌ی منفی امکان پذیر است وشبکه‌ی مثبت این اطلاعات را در اختیار کسی قرار نمی دهد». قرآن کریم در آیه دیگری از افشای اسرار منافقان خبر داده می‌فرماید: «یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُل لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبّأنَا اللهُ مِنْ أخْبَارِکُمْ وَسَیَرَى اللهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».100 هنگامی که بسوی آنها (که از جهاد تخلّف کردند) باز گردید، از شما عذرخواهی می‌کنند؛ بگو: «عذرخواهی نکنید، ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد! چرا که خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ و خدا و رسولش، اعمال شما را می‌بینند سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگشت داده می‌شوید و او شما را به آنچه انجام می‌دادید، آگاه می‌کند (و جزا می‌دهد). هنگامى که به سوى آنها (که از جهاد تخلف کردند) بازگردید از شما عذر خواهى مى کنند، بگو عذر خواهى مکنید، ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد چرا که خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته ، و خدا و رسولش اعمال شما را مى بینند، سپس به سوى کسى که آگاه از پنهان و آشکار است باز مى گردید و او شما را به آنچه انجام مى دادید آگاه مى کند (و جزا میدهد). در روایات بسیاری آمده است که اعمال ما بر رسول خدا و امامان معصوم علیهم السلام عرضه می‌شود اما چون بنای این نوشته تنها استناد به آیات قرآن است از ذکر آنها صرف نظر می‌کنیم.101 ------------------------------------ پی‌نوشت: 1. مهندس محمد علی طاهری، عرفان کیهانی(حلقه)، ص 50. 2. همان، ص 56. 3. همان، ص 56. 4. همان، ص 110. 5. همان، ص 51. 6. همان، ص 80. 7. همان، ص 50. 8. همان، ص 44. 9. انعام، آیه 93. 10. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 47 و 50. 11. همان، ص 124. 12. سوره اخلاص. 13. حشر، آیات 22 – 24. 14. حدید، آیات 1-6. 15. نهج البلاغه، خطبه 49. 16. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 124. 17. جمیل صلیبا، المعجم الفلسفى، ج 2، ص، ص 74. محى الدین ابن عربى ، الفتوحات (4 جلدی)، جلد2، ص 323 : هو إفراط المحبة و کنى عنه فی القرآن بشدة الحب فی قوله «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه». عشق یعنی زیادگی محبت و در قرآن با تعبیر شدت محبت از آن یاد شده است در‌ آیه: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه . 18. مائده، 54. 19. آل‌عمران، 31. 20. بقره 16. 21. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 139. 22. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 137. 23. زمر، 14. 24. یس، 61. 25. مریم، 30. 26. بقره، 177. 27. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 23، ص 116. 28. همان، ج 23، ص 280. 29. مرتضی مطهری، مجموعه یادداشت هاى استاد مطهرى، ج 5، ص 452. 30. آل عمران، 103. 31. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 82. 32. میرزا محمد رضا قمشه‌ای در پاورقی شرح فصوص الحکم می‌گوید: «فی قولی «هو معکم» أی المعیة الحقیقیة التی تستلزم الاتحاد لا المعیة بحسب الانضمام کمعیة البیاض مع الجسم و غیره». معیت در آیه «هُوَ مَعَکُمْ» معیّت حقیقی است که مستلزم اتحاد از نوع اتحاد حقیقت و رقیقه است نه اتحاد انضمامی مانند همراهی سفیدی با جسم. محمد داوود قیصرى رومى ، شرح فصوص الحکم ، ص 33. فی قولی «هو معکم» أی المعیة الحقیقیة التی تستلزم الاتحاد لا المعیة بحسب الانضمام کمعیة البیاض مع الجسم و غیره. 33. حدید، 42. 34. نحل، 128. 35. طه، 46. 36. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 55. 37. ملا صدرا در اسفار می‌گوید: نقد و تحصیل : اعلم أن القول بأن العالم غیر موجود مع الحق فی مرتبة وجوده- قول محصل لا شبهة فیه عند العلماء لکن الثابت بالبرهان و المعتضد بالکشف و العیان- أن الحق موجود مع العالم و مع کل جزء من أجزاء العالم و کذا الحال فی نسبة کل علة مقتضیة بالقیاس إلى معلولها فالمعلول لأجل نقصه و إمکانه غیر موجود مع العلة فی مرتبة ذاتها الکمالیة و لکن العلة موجودة مع المعلول فی مرتبة وجود المعلول من غیر مزایلة عن وجودها الکمالی و من أمعن فی تحقیق هذه المسألة أوتی خیرا کثیرا و الدلیل على ما ذکرنا قوله سبحانه هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ و قوله وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ و قوله فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و غیر ذلک من الآیات القرآنیة و الأحادیث النبویة. فإذا تقرر هذا نرجع و نقول إن الحق المنزه عن الزمان موجود فی کل وقت من الأوقات لا على وجه الاختصاص و التعلیق و الحق المنزه عن المکان موجود فی کل واحد واحد من الأمکنة لا على وجه التقیید و التطبیق کما یقوله المشبهة و لا على وجه المباینة و الفراق کما یقوله المنزهة من العلماء الذین لم یبلغوا فی العلم إلى درجة العرفاء لیعرفون أن تنزیههم ضرب من التشبیه و التقیید لجعلهم مبدأ العالم محصور الوجود بالتجرد عن بعض أنحاء الوجود بالمباینة و المغایرة و قد ثبت أن واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات و الحیثیات و لیست فی ذاته المحیطة بالکل جهة إمکانیة فهو مع کل موجود بکل جهة من غیر تقیید و لا تکثر فهو فی کل شی ء و لیس فی شی ء و فی کل زمان و لیس فی زمان و فی کل مکان و لیس فی مکان- بل هو کل الأشیاء و لیس هو الأشیاء. (الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 7، ص: 331.) 38. همان، ص 80. 39. بقره، 165. 40. یونس، 65. 41. شعراء، 80. 42. یونس، 57. 43. نحل، 69. 44. فاطر، 10. 45. منافقون، 8. 46. منافقون، 8. 47. انعام، 124. 48. بر اساس برخی روایات نام این شخص بلعم باعورا است که اسم اعظم داشته است. ر.ک. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 337. 49. أعراف، 175. 50. آل‌عمران، 79. 51. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 18. 52. همان، ص 110 53. همان، ص 110. 54. همان، ص 55. 55. همان، ص 78. 56. همان، ص 100. 57. اعراف، 40. 58. توبه، 80. 59. همان، ص 86. 60. نمل: 64. اگر راست می‌گویید دلیل آشکار خود را بیاورید. 61. غافر، 60. 62. شعراء، 80. 63. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 102. 64. فاتحه، 6 و 7. 65. یس، 61 . 66. آل‌عمران، 51. 67. زخرف: 43 . 68. آل‌عمران، 101. 69. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 121. 70. همان، ص 141. 71. همان، ص 109. 72. إسراء، 70. 73. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 102. 74. سجده، 18. 75. هود، 24. 76. محمد، 14. 77. آل‌عمران، 162. 78. تین، 4-6. 79. اعراف، 179. 80. مرتضی مطهری، مجموعه یادداشت هاى استاد مطهرى، ج 1، ص 404. 81. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری ، ج 26، ص 353. 82. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 141. 83. حج: 26. نیز ر.ک. بقره، 125. 84. فاطر، 29. 85. ابراهیم، 5. 86. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 119. 87. سید محمد حسین طباطبایی، الرسائل التوحیدیة، ص 122 به بعد. 88. بقرة، 98. 89. بقرة، 97. 90. تحریم، 4. 91. نحل، 102. 92. مائده 110 نیز ر.ک. بقره 87 و 253. 93. سجده، 11. 94. زخرف، 77. 95. نازعات، 5. نیز دست کم ر.ک. به سوره‌های ذاریات، نازعات، مرسلات، نازعات، قدر، عادیات. 96. عرفان کیهانی(حلقه)، ص 97. 97. توبه، 105. 98. ق، 22. (به او خطاب می‌شود:) تو از این صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملاً تیزبین است. 99. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص، ص 380. 100. توبه، 94. 101. ر.ک. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه جلد 8 صفحه 125 و علامه مجلسی، بحار الانوار ج 23 ص 333. منابع: 1. علامه مجلسی، بحار الانوار(110 جلد)، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 هـ. ق. (با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 2، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى ) 2. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه ، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1374. (با استفاده از نرم افزار جامع تفاسیر نور، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى ) 3. صدر الدین محمد الشیرازی، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981. 4. سید محمد حسین طباطبایی، الرسائل التوحیدیة، تحقیق: مؤسسة النشر الاسلامی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، 1415 هـ. ق. 5. محمد داوود قیصرى رومى ، شرح فصوص الحکم ، به کوشش استاد سید جلال الدین آشتیانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1375. 6. مهندس محمد علی طاهری، عرفان کیهانی(حلقه)، تهران، انتشارات اندیشه ماندگار، بهار 1388. 7. محى الدین ابن عربى، الفتوحات المکیة (4 جلدى)، تحقیق: عثمان یحیی، بیروت، دار صادر، 1405 هـ. ق. (استفاده از نرم افزار عرفان، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى ) 8. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار مجموعه آثار استاد شهید مطهری، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى ) 9. مرتضی مطهری، مجموعه یادداشت هاى استاد مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار یادداشت هاى استاد مطهرى، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى ) 10. جمیل صلیبا، المعجم الفلسفى، بیروت، الشرکة العالمیة للکتاب ، 1414 هـ. ق.(با استفاده از نرم افزار کتابخانه حکمت اسلامی، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى ) 11. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فى تفسیر القرآن ، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم ، 1417 هـ.ق. 12. سید شریف رضی، نهج البلاغه، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، 1417 هـ. ق. تهیه و تنظیم: علی ناصری راد منبع: جام جم آنلاین .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image