تخمین زمان مطالعه: 1 دقیقه

با سلام خدمت شما من فرزند دوم واخر خانه هستم برادر بزرگم دو سال است که ازدواج کرده و رفته. هر قدر پدر ومادرم اصرار کردند که خانه را نصف کن وهمینجا بمان و یا در نزدیکی ما باش ولی او در نقطه دوری خانه خرید(البته در همین شهر)ورفت . پدر و مادرم با وجود من خیلی احساس تنهایی میکنند چه برسد که من ازدواج کنم و بروم .حتی وقتی که بخواهم دراتاقم برای ارشد یا ازمون استخدامی درس بخوانمم مادرم احساس تنهایی میکند ودلش میگیرد البته ممکن است به زبان نیاورد ولی من میفهمم من حتی سعی کردم فکر ارشد را از ذهنم بیرون کنم انها میگویند درس بخوان ولی چگونه ؟برای همین موضوع مهم من با خودم شرط کردم اگر خواستم ازدواج کنم شرط اصلی من جدا نشدن از والدینم باشد که فکر نمیکنم کسی حاضر شود. من هرگز نمی خواهم خودم راحت و خوش باشم ولی پدر ومادرم تنها باشند . ضمنا پدر ومادرم با هم خیلی تفاهم ندارند وپدرم بیشتر دوست دارد بیرون وبا دوستانش باشد تا با ما. اگر با هم خیلی مهربان وصمیمی بودند نگرانی من نصف میشد حالا واقعا من در مانده ام و نمدانم اگر برایم خواستگاری بیاید من چطور شرطم را بیان کنم و کی ؟ ومیدانم که پدرم هم حاضر نیست نصف خانه را به نام دامادش کند که بیاید ونصف خانه را بسازد واصلا چطور میشود خواستگاری را راضی کرد که بیاید وطبقه بالا بسازد یا خانه را نصف کند لطفا کمکم کنید. باتشکر


سلام/ تصمیم شما کاملا عاطفی است و مشکل را حل نمی کند  بهتر است به جای تحمیل این خانه به خواستگار آتی، پدر به حضور موثر و تعامل بیشتر با همسرش ترغیب شود. خود را فدا نکن که حاصلی ندارد درست را اگر هدفگذاری عاقلانه کرده ای ادامه بده و هیچ خواستگاری را بی دلیل رد نکن. .

موتور جستجوی پرسش و پاسخ دینی امین

مرجع:

ایجاد شده در 1401/04/03



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image