۷۱: ووفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها، واذا تشابهتالاعمال لا زکاها، واذا تناقضت الملل لارضاها /

تخمین زمان مطالعه: 24 دقیقه

۷۱: ووفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها، واذا تشابهتالاعمال لا زکاها، واذا تناقضت الملل لارضاها.


71: ووفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها، واذا تشابهتالاعمال لا زکاها، واذا تناقضت الملل لارضاها. ین قطعه از دعاى شریف مکارم الاخلاق حاوى سه مطلب است که امام سجاد علیه السلام به پیشگاه الهى عرض نموده و مردم جهان نیز بیش و کم با آنها مواجه بوده و خواهند بود. براى آنکه موقع برخورد با این سه مشکل ، بهترین راه را انتخاب نماییم ، باید از خداوند توانا استمداد کنیم تا او با فیض و لطف خود ما را راهنمایى فرماید. استمداد از خدا در سه امر مهم اول : بار الها! در مواقعى که امور به هم مى آمیزد و موجب اشتباه مى شود، تو مرا مشمول توفیق خود قرار ده تا آن را که به حق و صواب نزدیکتر است ، برگزینم . دوم : بارالها! در زمینه کارهاى مشابه با یکدیگر موفقّم بدار تا پاکیزه ترین و نافعترینش را انتخاب نمایم . سوم : بارالها! در مواردى که (پیروان ) ادیان و مذاهب دچار تناقض و تضادّ مى شوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضىّ تو باشد. به خواست خداوند بزرگ ، این سه جمله از دعاى حضرت على بن الحسین علیه السلام موضوع بحث و سخنرانى امروز است . نمى دانیم امام زین العابدین (ع ) چه امورى را در این سه جمله ورد توجّه قرار داده و به زبان دعا به عرض مقدّس بارى تعالى رسانده و حلّ مشکل آنها را به گونه اى هر چه بهتر درخواست نموده است ، اما مى دانیم محتواى دعاى امام (ع ) مطالبى است که در طول زندگى براى بعضى از افراد گاه به گاه پیش مى آید و اگر به پیروى از امام سجّاد (ع ) دعا کنند و در کمال خلوص ، حلّ آنها را از خداوند بخواهند، ممکن است فیض بارى تعالى شامل حالشان گردد و با استجابت دعا متوجّه بهترین راه شوند. براى آنکه مضامین این قسمت از دعا براى شنوندگان محترم به خوبى روشن گردد، راجع به هر یک از سه خواسته امام (ع ) مثالى ذکر مى شود، امید است مفید و سودمند افتد. پى بردن قاضى به واقع پنهان در محاکم قضا، گاه دعوایى طرح مى شود بسیار پیچیده و مبهم و افرادى که در این دعوا به حقیقت امر واقف اند و مى توانند پرده ابهام را بر کنار نمایند و مطلب را آنطور که هست بگویند، لب باز نمى کنند و حرفى نمى زنند و قاضى پس از تعمّق و مطالعه پرونده ، سرانجام یا با دشوارى از رویداد آگاه مى گردد و راءى مى دهد و یا گاه از پى بردن به واقع ، ماءیوس مى شود. در دنیاى امروز با پیشرفتهایى که در رشته هاى مختلف علون تصیب بشر گردیده ، قاضى مى تواند در مواردى با کمک علم از حقیقت امر آگاهى یابد و طبق واقع راءى بدهد. امّا در قرون گذشته که این قبیل وسایل علمى در دسترس قضات نبود، کار قضاوت و دست یافتن به امر واقعى اشکال بسیار داشت . آفریدگار جهان حضرت على بن ابیطالب (ع ) را به گونه اى ممتاز آفریده و ذخایر گرانقدرى را در وجود مقدّسش به ودیعه گذراده که مایه شگفتى است . از آن جمله هوش و سرعت انتقال فوق العاده ان حضرت است که در امر قضاوت و پى بردن به واقعیتها پنهان و دقایق ناشناخته اثر بسیار دارد. رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله ضمن روایات متعددى ، قدرت بى نظیر قضاوت على (ع ) را به مسلمانان خاطر نشان فرمود و جامعه را از این برترى و مزیّت آگاه ساخت . در زمان عمر، دو شاهد به شرب خمر یک فرد شهادت دادند، ولى در شهادت آن دو نفر دو مشکل به نظر عمر رسید که لازم دانست جمعى از اصحاب پیمبر (ص ) را گرد آورد و مطلب را با آنان در میان بگذارد. برترى على (ع ) در امر قضا و ارسل عمر الى اناس من اصحاب رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله ، منهم امیر المؤ منین علیه السلام ، فقال له : ما تقول یا اباالحسن فانک الذى قال فیک رسول اللّه (ص ): انت اعلم هذه الامة و اقواها بالحق . (231) عمر از پى چند نفر از اصحاب پیمبر (ص ) فرستاد، از آن جمله على (ع ) بود. به حضرت عرض کرد: اى اباالحسن ! در این باره چه مى گویى ؟ شما کسى هستى که پیغمبر اکرم (ص ) درباره ات فرمود: تو در بین این امت از همه عالمتر و در امر قضاوت از دیگران برتر و بالاترى . على (ع ) دو مشکل عمر را فورا جواب داد و او نیز طبق پاسخ آن حضرت عملا اقدام نمود. مادر واقعى و نفى ولد در کتب روایات قضاوتهایى از على (ع ) نقل شده و آن حضرت براى حلّ مشکلها و روشن نمودن مبهمها از فیزیک و شیمى ، روان شناسى و روانکاوى ، غریزه حبّ ذات و غریزه حبّ اولاد، وجدان اخلاقى فطرى ، و وجدان اخلاقى تربیتى دینى استفاده نموده و حقایق پنهان را آشکار ساخته است . در اینجا براى روشن شدن جمله اول دعاى امام سجاد(ع ) که موضوع بحث امروز است ، دو مورد از قضاوتهاى آن حضرت را به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رساند. قاسم بن عمره مى گوید: جوانى در مدینه به صداى بلند مى گفت : اى خدایى که بهنرین حکم کننده اى ! بین من و مادرم حکم کن . عمر که نزدیک بود و صداى او را مى شنید، گفت : از مادرت چه شکایت دارى ؟ جواب داد: او نه ماه مرا در شکم پرورده و دو سال تمام شیرم داده ، چون بزرگ شدم و نیک و بد را شناختم و به جوانى رسیدم . عمر گفت : مادرت کجاست ؟ جواب داد: در سقیفه بنى فلان . عمر دستور داد زن را احضار کنند. زن به اتفاق چهار برادر خود و چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر به جوان گفت : چه مى گویى ؟ گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد نمود که این زن مادر من است ، نه ماه در شکمش بودم و دو سال شیرم داده است . عمر به زن گفت : این پسر چه مى گوید؟ زن جواب داد: به خداى نادیده قسم و به حق نبىّ اکرم قسم ، من این پسر را نمى شناسم و نمى دانم از کدام خاندان است ، او مى خواهد مرا در عشیره و خانواده ام رسوا کند، من زنى از خاندان قریشم و تا کنون شوهر نکرده ام و مهر بکارتم محفوظ است . عمر گفت : شاهد دارى ؟ زن جواب داد: اینها همه شهود من هستند. چهل نفر که هم قسم شده بودند، به عنوان شاهد شهادت دادند که پسر به دروغ ادعاى فرزندى زن را مى نماید و مى خواهد بدین وسیله زن را درخانواده و عشیره اش رسوا کند. شهادت دادند که زن باکره است و تا کنون شوهر نکرده است . عمر گفت : پسر را زندانى کنید تا درباره شهود تحقیق شود، اگر صحّت گفتارشات ثابت شد، پسر را به عنوان مفترى مجازات خواهم کرد. ماءمورین او را به طرف زندان بردند. بین راه با على (ع ) بر خورد نمود. پسر فریادى زد و گفت : یا على ! من جوان مظلومى هستم و شرح حال خود را به عرض ‍ رسانید و گفت : عمر به زندان امر کرده است . حضرت فرمود: پسر را نزد عمر برگردانید. چون برگشتند، عمر گفت : من دستور زندان دادم ، چرا جوان را برگرداندید؟ گفتند: على (ع ) به ما دستور داد و ما از شما شنیده ایم که مى گفتید: با امر على بن ابیطالب مخالفت نکنید. حکم على (ع ) بر وفق رضاى خداوند در این بین على (ع ) وارد شد. فرمود: مادر پسر را بیاورید، آوردند. حضرت به جوان فرمود: آیا موافقى که من در این باره قضاوت کنم ؟ عمر گفت : سبحان اللّه ! چطور موافق نباشم ؟ من از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: على بن ابیطالب از همه شما داناتر است . حضرت به زن فرمود: آیا در ادّعاى خود شاهد دارى ؟ گفت : بلى ، چهل شاهد، همه نزدیک آمدند و مانند دفعه قبل اداى شهادت کردند. على (ع ) فرمود: اینک به رضاى خدا حکم مى کنم ، حکمى که رسول اکرم (ص ) به من آموخته است . سپس به زن فرمود: آیا در کار خود بزرگ و صاحب اختیارى دارى ؟ جواب داد: بلى ، این چهار نفر برادر و صاحبان اختیار دارى ؟ جواب داد: بلى ، این چهار نفر برادر و صاحبان اختیار من هستند. حضرت به برادران زن فرمود: آیا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار مى دهید؟ گفتند: بلى ، شما درباره ما و خواهرمان مجاز و مختارید. حضرت فرمود: به شهادتخداوند بزرگ و به شهادت تمام مردمى که در این مجلس حاضرند، این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم ، به مهریّه چهارصد درهم وجه نقد که از مال خودم پرداخت کنم و به قنبر فرمود: فورا چهارصد درهم حاضر کن . قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت پولها را ریخت در دست جوان . فرمود: بگیر و برخیز و مهریّه را در دامن زنت بریز و فورا زنت را بردار و ببر و نزد ما برنگردى ، مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى . پسر از جا حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت : برخیز برویم . وجدان دینى و اعتراف مادر فنادت المراءة : النار النار! یابن عم محمد اترید ان تزوجنى من ولدى ؟ هذا واللّه ولدى زوجنى اخوتى هیجنا فولدت منه هذا فلما ترعرع و شب امرونى ان انتفى منه واطرده وهذا واللّه ولدى وفؤ ادى یتغلى اسفا على ولدى . اقل : ثم اخذت بید الغلام وانطلقت ونادى عمر: واعمراه ! لولا على لهلک عمر. (232) در این موقع زن فریاد برآورد: آتش ، آتش . اى پسر عمّ پیغمبر، آیا مى خواهى مرا به همسرى پسرم درآورى ؟ به خدا قسم این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به مردى پست شوهر دادند، پدرش عرب بود، اما مادرش ‍ کنیزى بود آلوده دامن . این پسر را من از او آورده ام . وقتى بزرگ شد و به جوانى رسید به من گفتند از او دورى کنم و او را طرد نمایم . این بچه به خدا فرزند من است و دلم از تاءسف بر او ناراحت و در جوش و اضطراب بود. آنگاه برخاست ، دست پسر را گرفت و از مجلس ‍ قضا خارج شد. در این موقع عمر از قضاوت حیرتزاى آن حضرت با صداى بلند گفت : اگر على نمى بود، عمر هلاک شده بود. این یکى از قضاوتهاى على (ع ) بود که مطلب پیچیده و مشکلى را، بدون اینکه پسر یا مادر براى اعتراف به واقع زندانى شوند یا در معرض فشار و شکنجه قرار گیرند، از راه وجدان دینى و حرمت ازدواج با مادر، قضیّه را روشن نمود و با حکم واقعى به دعوا خاتمه داد. امام صادق (ع ) فرمود: مردى از اهل جبل در زمان خلافت على (ع ) عازم حج بیت اللّه شد. غلام جوانى داشت ، همراه خود برد. غلام در بین راه مرتکب تقصیرى شد، آقاى او براى تاءدیب وى را زد. غلام جسورانه به مولاى خود متوجه شد و گفت : تو مولاى من نیستى ، بلکه من مولاى تو هستم و پیوسته در راه یکدیگر را تخویف و تهدید مى نمودند و سخنان تند با هم ردّ و بدل مى کردند تا کوفه آمدند و حضور على (ع ) شرفیاب شدند. قضاوت جالبى از على (ع ) فقال الذى ضرب الغلام اصلحک اللّه هذا غلام لى و انه اذنب فضربته . فوثب على وقال الاخر هو واللّه غلام لى ان ابى ارسلنى معه لیعلمنى و انه وثب على یدعینى لیذهب بمالى . قال فاخذ هذا یحلف وهذا یحلف وهذا یکذب هذا وهذا یکذب هذا. قال فقال انطلقا فتصادقا فى لیتکما هذه ولاتجیئانى الا بحق . قال فلمّا اصبح امیرالمؤ منین (ع ) قال لقنبر: اثقب فى الحائط ثقبین قال و کان اذا اصبح عقب حتى تصیر الشمس على رمح یسبح . فجاء الرجلان واجتمع الناس . فقالوا لقد وردت علیه قضیة ما ورد علیه مثلها لا یخرج منها. فقال لهما: ما تقولان . فحلف هذا ان هذا عبده و حلف هذا ان هذا عبده . فقال لهما، فانى لست اراکما تصدقان . ثم قال لاحدهما: ادخل راءسک فى هذا الثقب ، ثم قال الاخر: ادخل راءسک فى هذا الثقب . ثم قال : یا قنبر! على بسیف رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله . عجل . اضرب رقبة العبد منهما. قال فاخرج الغلام راءسه مبادرا. فقال على (ع ) للغلام : الست تزعم انک لیس بعید؟ ومکث الاخر فى الثقب . فقال : بلى ولکنه ضربنى و تعدى على . قال فتوثق له امیرالمؤ منین (ع ) ودفعه الیه . (233) دعوایى پیچیده و مبهم آنکه غلام را زده بود به حضرت عرض کرد: این غلام من است ، مرتکب گناه شد، او را زدم . حضرت متوجه دومى شد. او گفت : به خدا قسم ، این غلام من است ، پدرم مرا با او فرستاده که معلم من باشد و اکنون مدعى است که مولاى من است و مى خواهد اموالم را ببرد. هر یک به نفع خود قسم یاد مى کرد و دیگرى را تکذیب مى نمود. امام (ع ) فرمود: هر دو بروید و امشب با هم توافق کنید که راست بگویید و صبح نزد من بیایید، جز آنکه بحق سخن نگویید. صبح فرا رسید، على (ع ) به قنبر فرمود: در این دیوار دو شکاف بزرگ ایجاد کن که عمق هر یک به قدرى باشد که سر و سینه یک فرد را رد خود جاى دهد. رسم امام (ع ) این بود که چون صبح مى شد، تسبیح مى گفت تا آفتاب به بلندى یک نیزه بالا بیاید. در این موقع آن دو نفر آمدند و مردم نیز اجتماع نمودند، با خود مى گفتند: قضیّه اى به على (ع ) مراجعه شده که نظیر نداشته و على (ع ) نمى تواند از آن بیرون بیاید. حضرت به آن دو نفر رو کرد، فرمود چه مى گویید؟ هر دو نفر قسم یاد کردند که آن دیگرى بنده من است . حضرت فرمود: برخیزید، نمى بینم که شما راست بگویید. به یکى از آن دو فرمود: خم شو و سرت را در داخل شکاف دیوار ببر، و به دیگرى فرمود: تو نیز چنین کن . سپس با صداى بلند که هر دو نفر مى شنیدند فرمود: قنبر! عجله کن ، خیلى زود شمشیر رسول اکرم (ص ) را بیاور که من گردن غلام را بزنم . غلام از ترس جان سر را از شکاف بیرون آورد و آن دیگرى سر را همچنان در شکاف دیوار نگاه داشته بود. على (ع ) به او فرمود: مگر تو عقیده نداشتى که بنده نیستى ، چرا سر را از شکاف بیرون آوردى ؟ عرض کرد: اعتراف مى کنم ، من بنده هستم ، ولى او به من تعدّى نمود و مرا زد. على (ع ) از مولاى غلام عهد و پیمان گرفت که از این پس او را نزند و آنگاه غلام را به وى سپرد. غریزه حبّ ذات و رفع ابهام در این دعواى پیچیده و مبهم که نوشته اى در کار نبود و هر یک از طرفین دعوا به حقانیّت خود و بطلان گفته طرف مقابل قسم یاد مى کرد، على (ع ) از راه غریزه حبّ ذات و عشق به زندگى ، این مشکل را از پرده ابهام بیرون آورد و قضاى شرعى طبق واقع و بدون شکنجه و زندان ، انجام پذیرفت . امام سجاد(ع ) در جمله اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض ‍ مى کند: و وفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها. بارالها! در مواقعى که با امور مبهم و مشکل مواجه مى شوم ، موفقم بدار تا آن را که به حقّ و صواب نزدیکتر است ، انتخاب نمایم . در دو موردى که مذکور افتاد، على (ع ) با دو قضیه مشتبه و پیچیده مواجه گردید و به فضل الهى با بهترین صورت به حقّ و صواب دست یافت و طبق واقع قضاوت نمود. شاید بتوان گفت این دو مورد از مصادیق دعاى حضرت على بن الحسین علیه السلام است . امام سجّاد(ع ) در جمله دوم دعاى مورد بحث امروز، عرض مى کند: واذا تشابهت الاعمال لازکاها. بار الها! در زمینه کارهایى که مشابه یکدیگرند، موفقم بدار تا پاکیزه ترین و نافعترینش را انتخاب نمایم . در این جمهل ، کلام امام (ع ) ناظر به مطلق اعمال خوب و خیر است ، خواه آن اعمال از گروه عبادات باشد یا تحصیل علم یا هر کار خوبى که به وسیله مال یا قلم و قدم انجام مى شود، از خدا مى خواهد در این قبیل اعمال که در خوبى با یکدیگر مشابهند، موفقم بدار تا آن را که منزهتر و مایه سعادت فزونتر است ، برگزینم . مثالى در توضیح کلام امام (ع ) براى آنکه این جمله از دعاى امام (ع ) روشن شود، مثالى را به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رسانم : شخص متدیّن و عفیفى را در نظر بگیرید که تا اندازه اى از تمکّن مالى برخوردار است . او به منظور سیر و گردش عازم سفر مى شود. روزى نزدیک روستایى مى رسد، مى بیند عده اى از زنان و دختران و پسران ، ظرفهاى آبى را بر سر گذارده و راه روستا را در پیش گرفته اند، و عدّه دیگر ظرفهاى خالى را در دست دارند و در جهت مخالف حرکت مى کنند. مرد متدیّن وارد روستا مى شود، توقّف مى کند، از ماشین بیرون مى آید، به کسانى که در آن حدود بودند نزدیک مى گردد و راجع به وضع ده سؤ الاتى مى نماید و سرانجام متوجه مى شود که مردم این روستا در داخل ده نه آب مشروب دارند و نه درمانگاه ، همه روزه بعضى از اعضاى هر خانواده باید به قدر یک کیلومتر راه برود و از چشمه اى که زیر کوه مى جوشد براى مصرف خانواده آب بردارد و اگر کسى مریض شود، باید به وسیله اتومبیل چند فرسخ او را ببرند تا به شهر برسد، نزد طبیب برود، دستور بگیرد، دوا تهیه نماید و برگردد. مسافر با ایمان سخت متاءثّر مى شود، تصمیم مى گیرد خدمتى به اهل این روستا بنماید. اگر به قدر مصارف لوله کسى آب و ساختن درمانگاه و قرارداد بستن با پزشک تمکّن مالى مى داشت ، هر دو را انجام مى داد، امّا او فقط به یکى از این دو کار قدرت دارد. با کسانى در داخل روستا و خارج روستا مشورت مى کند، بعضى مى گویند درمانگاه ساختن مفیدتر است و بعضى مى گویند لوله کشى آب بهتر. او در شرایط دعاى امام سجّاد (ع ) قرار مى گیرد: واذا تشابهت الاعمال لازکاها. بار الها! در زمینه کارهاى خوب و مشابه یکدیگر موفّقم بدار تا آن را که منزّهتر و مایه سعادت بیشتر است انجام دهم . توفیق انجام کار بهتر دعا مى کند، از خداوند راهنمایى مى خواهد، سرانجام مصمّم مى شود آب چشمه را به وسیله مهندس متخصّص مهار کند، به طورى که چیزى از آن هدر نرود. تمام آب را با لوله به روستا آورد و به هر منزل ، انشعابى داد و بر اثر این کار خیر، اولا نیروهایى که همه روزه براى تهیه آب مصرف مى شد در مجارى تولید به کار افتاد و در رفاه و آسایش مردم اثر گذارد، ثانیا به واسطه سالم شدن آب مشروب ، قسمتى از بیمارى هاى روستاییان کاهش یافت و به سلامت اهالى کمک قابل ملاحظه نمود. این جمله از دعاى امام (ع ) به ما مى آموزد موقعى که بین دو عمل خیر قرار مى گیریم و مى خواهیم یکى از آن دو را که برتر و بهتر است و بیش از آن دیگرى مرضىّ بارى تعالى است انجام دهیم ، مى توانیم دست دعا به پیشگاه الهى برداریم و از ذات اقدس او راهنمایى بخواهیم . ممکن است خداوند هدایت خود را بر دل ما الهام فرماید و بهترین آن دو را در قلب ما بیفکند و در نتیجه خدمت بزرگترى انجام شود و خیر بیشترى عاید گردد. در جمله سوّم دعاى مورد بحث امروز، امام سجّاد (ع ) به پیشگاه خداوند عرض مى کند: واذا تنا قضت الملل لارضاها. بار الها! موقعى که ادیان و مذاهب دچار تناقص و تضادّ مى شوند، موفقم بدار تا به راهى گرایش یابم که هر چه بیشتر مرضىّ تو باشد. الملة بالکسر الشریعة او الدین . قیل الملة والطریقة سواء وقد تطلق على الباطل ک الکفر ملة واحدة . (234) ملة به معناى شریعت و دین است . بعضى گفته اند معناى ملة و طریقة یکى است ، و گاهى کلمه ملّة در مورد باطل نیز به کار برده مى شود، مثل اینکه مى گویندکفر یک ملت است . شرح و تفسرهاى متعدّدى بر صحیفه سجّادیه نوشته شده ، بعضى از آنها را که دیده ام در شرح این عبارت توضیحى نداده ، فقط به ترجمه لفظى قناعت نموده و از آن گذشته اند، فقط علامه سید على خان ذیل این جمله به مناسبت کلمه ارضیها سؤ الى را طرح نموده و پاسخى داده است که در اینجا نقل مى شود: سخنى از علامه سید على خان فان قلت افعل التفضیل انما یصح فى شیئین یشتر کان فى معنى ثم یکون للفضل فضل على الاخر فیه و کیف یتصور فى غى هذه الملة رضا اللّه تعالى حتى یستقیم هذا التفضیل . قلت لا شى ء من الملل الاّ وفیه نوع مما یرضى اللّه تعالى او یرضاه اللّه تعالى کالاعتراف باللّه سبحانه ومکارم الاداب وقوانین السّیاسات الا ان بعض الخلل ابطل الکل فصح التفضیل واللّه اعلم . (235) اگر بگویى افعل التفضیل در جایى صحیح است که دو چیز در معنى مشترک باشند ولى یکى از آن دو بر دیگرى برتر است ، چگونه تصوّر مى شود که در غیر دین اسلام رضاى الهى باشد تا بگوییم رضاى او در اسلام برتر است . پاسخ مى گویم که هیچ یک از ادیان و ملل نیست مگر آنکه در آن چیزى از رضاى الهى هست یا چیزى که خداى را راضى مى کند در آن وجود دارد، مثل اعتراف به خداوند و آداب کریمه و قوانین سیاسى پسندیده و چون در آن ملل و ادیان خللى راه یافته ، تمام دین را ابطال نموده است ، پس تفضیل و برترى صحیح است . در پایان مى گوید: خدا مى داند این پاسخ من با واقع منطبق است یا نه . اطلاق کلمه دین در قرآن شریف براى توضیح این جمله ، احتمالى به نظر مى رسد که با ذکر دو مقدّمه تقدیم شنوندگان محترم مى گردد. اول : کلمه دین در قرآن شریف به دین حقّ و دین باطل اطلاق شده است ، و در سوره کافرون پیمبر گرامى اسلام (ص ) از طرف بارى تعالى ماءموریت یافته به کسانى که غیر خدا را پرستش مى کنند، بفرمایید: لکم دینکم ولى دین . (236) دین شما براى شما و دین من براى من . کلمه ملّة نیز همانند کلمه دین به طریق حقّ و به تمام طرق باطل اطلاق مى گردد. الکفر ملة واحدة . دوم : مکّة به معناى دین است ، و گاهى کلمه ملّة به کار مى رود و اهل ملّة اراده مى شود، بر اساس حذف مضاف ، از قبیل : واساءل القریة ، یعنى اءهل القریة کلامى از حضرت رضا(ع ) در عللى که فضل بن شاذان از حضرت على بن موسى الرضاعلیه السلام شنیده راجع به جعل اولوالامر، سه علت ذکر شده و در علت دوم چنین فرموده است : ومنها انا نجد فرقة من الفرق ولاملة من الملل بقوا وعاشوا الا بقیم و رئیس ولما لابد لهم منه فى امر الدین والدنیا فلم یجز فى حکمة الحکیم ان یترک الخلق مما یعلم انه لابد له منه ولاقوام لهم الا به فیقاتلون به عدوهم و یقسمون فیئهم ویقیم لهم جمعهم وجماعتهم ویمنع ظالمهم عن مظلومهم . (237) ضرورت فرمانروا در جامعه هیچ طایفه اى از طوایف و هیچ اهل دینى را از ادیان نمى یابیم که باقى مانده و زندگى کرده باشند، مگر آنکه سرپرست و رئیسى داشته اند و همچنین براى ضروریّات امر دین و دنیاى خویش از وجود فرمانروایى برخوردار بوده اند. با توجه به این اصل مسلّم ، جایز نیست در حکمت حکیم که خلق را بدون سرپرست ترک گوید با آنکه مى داند این امر براى آنان ضرورى است و بدون رئیس نمى توانند بر پا باشند، با دشمنان مقاتله کنند، بیت المال را بین خویشتن تقسیم نمایند، جمع و جماعتشان را بر پا دارد و مانع ستم ظالمشان به مظلومشان گردد. ملاحظه مى کنید که حضرت رضا(ع ) در آغاز سخن کلمه ملّة را به کار برده ، ولى در توضیح مطلب روشن مى شود که اهل ملة و مردم متدیّن را اراده فرموده است ، بنابراین شاید بتوان گفت که جمله سوم دعاى امام سجاد(ع ) نیز از این قبیل است . واذا تناقضت الملل لارضاها. بار الها! در مواردى که پیروان ادیان و مذاهب دچار تناقض و تضادّ مى شوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضىّ تو باشد. و این تناقض و تضاد بین پیروان مذاهب در عصر رسول اکرم (ص ) و همچنین ائمه معصومین علیه السلام مکرّر روى داده و در اینجا به ذکر مورد اکتفا مى شود. در قرآن شریف آمده است : انا انزلنا الیک بالحق لتحکم بین الناس بیما ارابک اللّه ولا نکن للخائنین خصیما. (238) ما به حق قرآن را بر تو فرو فروستاده ایم ، براى آنکه حکومت بین مردم به گونه اى باشد که خداوند به تو ارائه نموده و به نفع خیانتکاران مدافع نباشى . نزول این آیه به مناسبت واقعه اى بود که در عصر رسول اکرم (ص ) روى داد و مفسّرین این قضیّه را با تفاوتهایى ذیل آیه در کتب تفسیر نقل نموده اند و در اینجا خلاصه اى از آن ذکر مى شود، کسانى که مایل اند از جریان امر آگاهى بیشترى یابند، مى توانند به کتب تفاسیر مراجعه نمایند. سه منافق بنى اببرق سه برادر بودند از منافقین به نام بشر و بشیر و مبشّر، و کینه بشر، اباطعمه بود. او به ضرر اسلام و مسلمین شعر مى گفت و اصحاب رسول اکرم (ص ) را هجو مى نمود و اشعار را مستند به اشخاص دیگر مى ساخت . رفاعة بن زید، مسلمان محترنى بود. کیسه آردى در منزل داشت که شمشیر و زره خود را در آن پنهان نموده بود. ابوطعمه به منزل او نقبى زد و آن کیسه آرد را با محتویات آن ربود و به سرقت بود و آن را در منزل مردى یهودى که در همسایگى وى بود به امانت سپرد. نام یهودى ، زید بن شعیر بود و چون کیسه در منزل او یافت شد، به سرقت متهم گردید. مرد یهودى حضور پیشواى اسلام (ص ) شرفیاب شد و جریان امر را گفت . بنو ابیرق حضور حضرت آمدند، صحبت کردند و خواستند که پیمبر اسلام (ص ) به نام مسلمانى و مسلمانان از آنان دفاع نماید و جمعى از قوم بنى ابیرق نیز حضور پیشواى اسلام (ص ) آمدند و به نفع آنان شهادت دادند. تناقض بین مسلمان و یهود خلاصه ، تناقض و تضادّ بین دو ملّت یهود و مسلمان شدّت گرفت و جریان امر را بنى ابیرق و بستگان مسلمانشان به گونه اى فراهم آوردند که زمینه مجرومیّت یهودى فراهم مى شد. خداوند، پیمبر اسلام (ص ) را در ارائه حقّ و حقیقت یارى فرمود و او را مخاطب ساخت : ولا تجادل عن الذین یختانون انفسهم ان اللّه لایحب من کان خوانا اثیما. (239) اى پیمبر گرامى ! به نفع کسانى که خائن به خود هستند جدل منما که خداوند، خیانتگران گناهکار را دوست ندارد. قال ابن عباس فى معنى الایة : لاتجادل عن الذین یظلمون انفسهم بالخیانة و یرمون بالخیانة غیرهم ، یرید به سارق الدرع ، سرق الدرع ورمى بالسرقة الیهودى فصار خائنا بالسرقة واثیما فى رمیه غیره بها. (240) ابن عباس در معناى آیه مى گوید: دفاع مکن از کسانى که مرتکب ستم مى شوند و به نفس خود خیانت مى کنند و سپس آن خیانت را به غیر خود مستند مى نمایند. از این جمله ، سرقت زره اراده شده ، زره را دزدیده اند و به یهودى نسبت داده اند. پس به سبب سرقتى که مرتکب شده اند، خائن اند و بر اثر استناد به دگران ، گناهکارند. تناقض مسلمین بعد از رسول اکرم على (ع ) در نامه اى که به مردم مصر نوشته و توسط مالک اشتر فرستاده است ، درباره اوضاع مسلمانان بعد از مرگ رسول اکرم (ص ) فرموده : فلمّا مضى علیه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده . وقتى پیشواى اسلام از دنیا رفت ، مسلمانان در امر جانشینى بعد از آن حضرت به اختلاف و نزاع گراییدند، گروهى از دستور آن حضرت اطاعت نموده به قرآن و عترت متمسّک شدند و عدّه اى حسبنا کتاب اللّه گفتند و عترت را ترک نمودند. در این موقع تناقض و تضادّ بین پیروان دین اسلام پدید آمد. زبان حال على (ع ) به پیشگاه الهى همان جمله سوم دعاى امام سجاد(ع ) است : واذا تناقضت الملل لارضاها. بار الها! زمانى که پیروان ادیان دچار تناقض و تضادّ مى شوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضىّ تو باشد. على (ع ) و ضرورت تغییر روش در همان نامه ، على (ع ) به مردم مصر نوشته : فامسکت یدى حتى رایت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمد(ص ). (241) از بیعت خوددارى نمودم تا وقتى که دیدم کسانى مى خواهند از فرصت سوء استفاده کنند، از دین حق برگردند، و موجبات هدم اسلام را فراهم آورند، از این رو تغییر روش دادم ، زیرا اساس اسلام را در خطر مى دیدم . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image