۲۷- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ سَدِّدْنِى لِأَنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِى بِالنُّصْحِ /

تخمین زمان مطالعه: 24 دقیقه

۲۷- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ سَدِّدْنِى لِأَنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِى بِالنُّصْحِ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


27- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ سَدِّدْنِى لِأَنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِى بِالنُّصْحِ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم این جمله از دعاى شریف ((مکارم الاخلاق )) به خواست بارى تعالى موضوع سخنرانى امروز است . امام سجاد علیه السلام پس از درود بر محمد و آلش به پیشگاه خداوند عرض مى کند: بارالها! مرا به راه صواب تاءیید کن تا با کسى که فریبم داده و به من خیانت نموده است با لطف و خیرخواهى مقابله نمایم . در این عبارت دو کلمه است که باید مورد بررسى قرار گیرد تا معناى کلام امام سجاد (ع ) روشن شود: یکى کلمه ((غش )) است و آن دیگر کلمه ((نصح )). غش به معناى ناخالص و مشوب است و نصح به معناى خالص و غیر مشوب . غش و نصح در لغت عرب معانى متعددى دارند: غشه اظهر له خلاف ما اضمره ، زین له غیر المصلحه ، خدعه و خانه غش نمودن با دیگرى به معناى ظاهر نمودن چیزى است خلاف آنچه پنهان نموده است ، غش به معناى زینت نمودن و زیبا جلوه دادن چیزى است که خلاف مصلحت مى باشد، غش به معناى خدعه و خیانت است . نصحه وعده ، اخلص له الموده . الناصح الخالص من العسل و غیره ، ناصح الجیب اى نقى القلب لاغش ‍ فیه او را نصیحت کرد یعنى موعظه نمود، یعنى مودت خود را درباره او خالص ساخت . ناصح به معناى خالص ‍ است ، عسل خالص باشد یا غیر عسل . به کسى که قلب پاک و خالى از غش دارد مى گویند ((ناصح الجیب )). این جمله که مورد بحث امروز است و چند جمله که بعد از آن در کلام امام سجاد (ع) آمده از سجایاى انسانى و کرایم اخلاق است . باید توجه داشت که به کار بردن کرامت خلق و گذشتهاى بزرگ انسانى جنبه فردى و خصوصى دارد و شامل گناهان عمومى و جرمهاى اجتماعى نمى شود، به عبارت دیگر، کرامت اخلاق در اسلام عبارت از این است که اگر فردى نسبت به فرد دیگر ستم نمود و به حق او تجاوز کرد شخصى که مورد ستم واقع شده از نظر قانون مى تواند او را تعقیب کند و کیفر دهد، ولى اگر شخص متجاوز لایق عفو و اغماض باشد و بر اثر گذشت و چشم پوشى ممکن است اصلاح شود او را مى بخشد و با کرامت خوب از وى مى گذرد. در همین جمله مورد بحث ، امام (ع) عرض مى کند: بارالها! مرا موفق بدار تا با کسى که به شخص من ستم نموده و فریبم داده است از راه نصیحت و خیرخواهى با وى مقابله نمایم . براى آنکه مطلب دعاى امام (ع) هر چه بهتر و بیشتر روشن شود و بدانیم کدام غش است که جنبه خصوصى دارد و دعاى امام سجاد (ع) شامل آن مى شود و کدام غش است که مشمول دعاى امام سجاد نیست ، لازم است عین احادیثى که در آنها از ((غش )) نام برده شده ذکر شود تا بدانیم دعاى امام ناظر به کدام غشى است که مى شود با لطف و خیرخواهى با آن مقابله نمود و کدام غشى است که دعاى امام سجاد آن را در بر نمى گیرد و نمى توان با لطف و اندرز از آن چشم پوشى کرد. معاملات و دادوستد از جمله امورى است که در روایات اولیاى دین کلمه ((غش )) درباره آنها به کار برده شده است . عن النبى صلى الله علیه و آله : من غش مسلما فى شراء اوبیع فلیس منا و یحشر یوم القیامه مع الیهود لانهم اغش الخلق للمسلمین (560) رسول اکرم فرموده است : کسى که با مسلمانى در خرید یا فروش خیانت نماید و تقلب کند از ما نیست و در قیامت با یهودیان محشور مى گردد زیرا یهودى ها نسبت به مسلمانان خائنترین خلق اند. و عنه صلى الله علیه و آله : نهى عن شوب اللبن بالماء اذا ارید به البیع لانه یکون غشا(561) و نیز از آن حضرت حدیث شده است که فرمود: شیر را وقتى براى معامله عرضه مى کنید با آب مخلوط ننمایید، زیرا این کار غش در معامله است . قال رسول الله صلى الله علیه و آله لرجل یبیع التمر: یافلان ! اما علمت انه لیس من المسلمین من غشهم (562) رسول اکرم (ص ) به مردى که خرما مى فروخت فرمود: فلانى ! آیا نمى دانى از مسلمانان نیست کسى که در معامله با آنان خیانت نماید. گویى مرد خرما فروش مقدارى خرماى خوب و مرغوب را روى نامرغوب چیده تا مشترى جمع شود ولى موقع توزین و تحویل از قسم نامرغوب به مشترى مى دهد. بدبختانه در عصر ما نیز بعضى از مسلمانان اینچنین عمل مى کنند و موقع بسته بندى میوه براى عرضه کردن چند دانه از مرکبات یا سیب مرغوب یا چند خوشه انگور خوب را روى بار مى گذارند و نامرغوبها را زیر بار پنهان مى کنند و به فرموده رسول گرامى با این عمل خویشتن را از صف مسلمین جدا مى نمایند. انى سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول : لایحل لا حد ییبع شیئا الا بین ما فیه ولایحل لمن علم ذلک الا بینه (563) راوى مى گوید از رسول گرامى شنیدم که فرمود: حلال نیست براى احدى چیزى را بفروشد مگر آنکه نقائصش را بیان کند و همچنین براى کسى که به عیوب آن متاع واقف گردیده ، حلال نیست بدون بیان نقائص ‍ معامله نماید. مثلا اگر فرشى رفو شده یا بید خورده است ، فرش فروش باید در موقع معامله به مشترى بگوید و او را از نقائص متاع آگاه سازد. همچنین خریدار آگاه شده اگر بخواهد بعدا آن را به دگرى بفروشد، باید عیوب فرش ‍ را بیان نماید تا آگاهانه معامله شود. در گذشته که معاملات با سکه هاى طلا و نقره انجام مى شد کسانى خیانت مى کردند و سکه هایى با فلزات غیرطلا و نقره به صورت پول رایج مى ساختند و با پولهاى واقعى مخلوط مى نمودند و معامله مى کردند. افرادى که پول تقلبى را تشخیص مى دادند آنها را از پول واقعى جدا مى ساختند. امروزه هم که بجاى مسکوک طلا و نقره اسکناس در جریان است کسانى که دست به تقلب مى زنند و اسکناسهاى داخلى یا خارجى را مى سازند و به جاى پول واقعى به دست مردم مى دهند. اگر کسى جنسى فروخت و در مقابل به او اسکناس تقلبى دادند و بعدا فهمید حق ندارد با آن پول ساختگى چیز بخرد که این عمل ، خیانت و غش در معامله است . عن موسى بن بکر قال : کنا عند ابى الحسن علیه السلام فاذا دنانیر مصبوبه بین یدیه . فنظر الى دینار فاخذ بیده ثم قطعه بنصفین ثم قال لى : القه فى البالوعه حتى لابیاع شیئى فیه غش (564) موسى بن بکر مى گوید: در حضور حضرت اباالحسن علیهماالسلام بودیم . چند دینار مقابل حضرت روى زمین ریخته بود. به یکى از آنها با دقت نظر کرد و متوجه شد که تقلبى است . حضرت آن را برداشت و با فشار انگشت نصف نمود، سپس به من فرمود: این را ببر در چاه فاضلاب بینداز تا با آن معامله اى نشود که در آن غش و خیانت صورت گیرد. یکى دیگر از مواردى که در روایات کلمه ((غش )) به کار برده شده ، درباره کسى است که در مشورت خیانت مى کند و به مشورت کننده راه خلاف مصلحت را ارائه مى نماید. عن على علیه السلام قال : من غش المسلمین فى مشوره فقد برئت منه (565) على (ع) فرموده است : کسى که با مسلمانان غش در مشورت نماید و به آنان خیانت کند من از او برى و بیزارم . خیانت در مشورت دروغ گفتن است و دروغگویى عملى است غیر وجدانى و خلاف فطرت و اگر کسى این روش نادرست را در پیش گیرد تدریجا به انحراف فکرى دچار مى شود و از واقع بینى و مال اندیشى باز مى ماند. عن على علیه السلام قال : من غش مستشیره سلب تدبیره (566) على (ع) فرموده : کسى که با مشورت کننده خود غش و خیانت نماید تدبیر و مال اندیشى از وى سلب مى شود. به موقع است در اینجا تذکر داده شود که گاهى انسان به انجام کارى که خلاف مصلحت اوست علاقه بسیار دارد. براى شناخت صلاح و فساد با انسان عاقل و خیرخواهى شور مى کند ولى در باطن میل دارد که او نظر موافق بدهد تا هر چه زودتر اقدام نماید و به تمایل درونى خویش جامه تحقق بپوشاند، ولى آن انسان خیرخواه و عاقل از روى کمال خلوص و پاکدلى مى گوید: مصلحت نیست . این پاسخ صریح و بر وفق مصلحت در ذائقه مشورت کننده تلخ و ناگوار مى آید، ولى باید با آن تلخى بسازد و سعادت خود را از دست ندهد. عن على علیه السلام قال : مراره النصح انفع من حلاوه الغش (567) على (ع) فرموده : ناگوارى خیر و صلاح نافعتر از شیرینى غش و خیانت است . از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که در روایات اسلامى ، کلمه ((غش )) و کلمه ((نصح )) در معاملات و دادوستدها و همچنین در مشورتها مکرر به کار برده شده است . امام سجاد(ع) در این جمله از دعاى ((مکارم الاخلاق )) که موضوع سخنرانى امروز است به غشها و نصحهایى از این قبیل نظر دارد و کرامت خلق را در مواردى اینچنین اعمال مى فرماید: امام (ع) در پیشگاه خدا عرض مى کند: و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح بارالها! مرا به راه صواب تاءیید کن تا با کسى که فریبم داده و به من غش و خیانت نموده است با نصح و خیرخواهى مقابله نماییم . مثلا اگر امام از کسى جنسى خریده است که در آن نقائص و عیوبى وجود داشته ، ولى فروشنده آنها را توضیح نداده و غش در معامله نموده است ، امام مى تواند به عنوان خیار عیب متاع را برگرداند و معامله را فسخ نماید، مى تواند به فروشنده مراجعه کند و ما به التفاوت را بگیرد، مى تواند نزد او برود، به سرش فریاد بزند و از اینکه عیوب متاع را نگفته و در معامله خیانت نموده است توبیخش نماید، ولى امام از حقوق قانونى خود استفاده نمى کند، بلکه از روى بزرگوارى و کرامت خلق با گشاده رویى نزد فروشنده مى رود و در کمال خلوص و خیرخواهى مقابله نمایم . مثلا اگر امام از کسى جنسى خریده است که در آن نقائص و عیوبى وجود داشته ، ولى فروشنده آنها را توضیح نداده و غش در معامله نموده است ، امام مى تواند به عنوان خیار عیب متاع را برگرداند و معامله را فسخ نماید، مى تواند به فروشنده مراجعه کند و مابه التفاوت را بگیرد، مى تواند نزد او برود، به سرش فریاد بزند و از اینکه عیوب متاع را نگفته و در معامله خیانت نموده است توبیخش نماید، ولى امام از حقوق قانونى خود استفاده نمى کند، بلکه از روى بزرگوارى و کرامت خلق با گشاده رویى نزد فروشنده مى رود و در کمال خلوص و خیرخواهى او را موعظه مى کند و به وى مى گوید: در معاملات از غش و خیانت بپرهیز، دامن انسانیت را آلوده مکن و خویشتن را در پیشگاه الهى شرمنده نساز. او را با این اخلاق انسانى متنبه مى کند، از کارهاى ناروایش باز مى دارد و به راه صلاح و سعادت هدایتش ‍ مى نماید. درخواست امام سجاد (ع) از پیشگاه الهى در این جمله از دعاى ((مکارم لاخلاق )) آن است که در تمام خیانتهاى فردى و غشهاى خصوصى مورد تاءییدش قرار دهد تا با کسانى که به او خیانت و غش مى نمایند به نصح و خیرخواهى مقابله کند و عمل آنان را با اندرزهاى حکیمانه خود تلافى نماید. غشها و خیانتهایى که فرد نسبت به فرد انجام مى دهد و روایات آن مذکور افتاد مشمول دعاى امام سجاد (ع) است . ولى در روایات اسلامى از غشها و خیانتهاى دیگرى نام برده شده که دعاى امام سجاد (ع) شاملشان نمى شود و نمى توان با نصح و خیرخواهى با آنها مقابله نمود مانند خیانت به خدا و غش در عبادت ، خیانت به پیمبر و امام ، خیامت به جامعه مسلمین ، و همچنین خیانت به دین مردم و غش و خیانت آدمى به نفس خودش . براى توضیح و تعیین این قسم خیانتها باقیمانده وقت سخنرانى به آنها اختصاص داده مى شود و روایات رسیده در این باره مورد بحث قرار مى گیرد. عن النبى صلى الله علیه و آله قال : ثلاث لایغل علیهن قلب امرء مسلم : اخلاص العمل لله و النصیحه لائمه المسلمین و اللزوم لجماعتهم (568) رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در مسجد خیف خطبه خواند و ضمن بیانات خود فرمود: سه چیز است که قلب شخص مسلمان باید نسبت به آنها منزه از غش باشد: اول آنکه اعمال دینى را با خلوص نیت و عارى از هر شائبه اى انجام دهد، دوم آنکه نسبت به پیشوایان دین و ائمه مسلمین جدا نشود، وحدتشان را حفظ کند و موجبات تفرق و پراکندگى آنان را فراهم نیاورد. اخلاص عمل براى خدا روح عبادت و حقیقت پرستش اوست . عمل خالص در اسلام این است که شخص ‍ مکلف ، عبادت را فقط براى خدا و به منظور اطاعت امر او انجام دهد و نیت پاک خود را با هیچ غشى آلوده ننماید. عن النبى صلى الله علیه و آله قال : لیس فى الصلوه قیامک و قعودک انما الصلوه اخلاصک و ان ترید بها وجه الله تعالى (569) رسول اکرم فرموده است : نماز، قیام و قعودت نیست بلکه نماز، اخلاص تواست براى خدا و اینکه قصدت در انجام عمل نماز فقط اطاعت امر الهى باشد و بس . و عنه صلى الله علیه و آله : ان لکل حق حقیقه و ما بلغ عبد حقیقه الاخلاص حتى لایحب ان یحمد على شى ء من عمل لله (570) رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده : براى هر حقى حقیقتى است و بنده به حقیقت اخلاص نایل نمى گردد تا به آنجا برسد که دوست نداشته باشد در کارى که براى خدا انجام داده کسى از او تمجید کند. عبادت خدا را براى غیر خدا و به منظور جلب توجه دیگران انجام دادن ریاکارى و غش در عبادت است و روایات اسلام ریاى در عبادت را شرک به خدا شناخته است . عن الصادق جعفر بن محمد علیهما السلام ان رسول الله صلى الله علیه و آله سئل فى ما النجاه غدا فقال : انما النجاه فى ان لا تخادع الله فیخد عکم فانه من یخادع الله یخدعه و یخلع منع الایمان و نفسه یخدع لو یشعر. فقیل له : و کیف یخادع الله ؟ قال : یعمل بما امره الله ثم یرید به غیره فاتقوا الله و اجتنبوا الریاء فانه شرک بالله (571) حضرت جعفر بن محمد علیهما السلام حدیث نمود که از رسول گرامى سؤ ال شد: فرداى قیامت نجات در چیست ؟ فرمود: نجات در این است که با خداوند خدعه نکنید که با شما خدعه مى کند و ایمانتان را زایل مى نماید و خدعه کننده اگر بفهمد با عمل خود خویشتن را فریب مى دهد. به حضرت عرض شد: چگونه یک انسان با خداوند خدعه مى کند؟ فرمود: به چیزى که خدا امر نموده عمل مى نماید ولى در ضمیر خود غیر خدا را اراده مى کند. از این کار بپرهیزید و از ریا اجتناب نمایید که ریا شرک به خداوند است . شرک در عبادت یعنى غش و خیانت در پرستش بارى تعالى ، آنقدر مهم است که اگر کسى مشرک بمیرد، به صریح قرآن شریف ، در قیامت مغفرت الهى شامل حالش نمى شود. ان الله لایغفر ان یشرک به (572) خداوند کسى را که به او شرک آورده و مشرک مرده است نمى آمرزد. رسول اکرم در خطبه مسجد خیف پس از ذکر خلوص عمل براى خدا از نصیحت مردم مسلمان نسبت به پیشوایان دین سخن گفته و فرموده است : النصیحه لائمه المسلمین راغب مى گوید: النصح تحرى فعل او قول فیه صلاح صاحبه نصح به معناى طلب خیر و صلاح عملى یا قولى براى شخص مورد نظر است . اقرب الموارد مى گوید: نصح له وعظه و اخلص له الموده او را نصیحت کرد یعنى اندرزش داد و مودت خود را نسبت به وى خالص و عارى از شائبه نمود. نصیحت به معناى موعظه معمولا در جایى گفته مى شود که گوینده و شنونده با هم مواجه باشند ولى نصح به معناى خیرخواهى یا مودت خالص شرطش مواجهه نیست . از این رو در روایات اسلامى خاطرنشان گردیده است که نصحیت مؤ من نسبت به مؤ من در حضور و غیاب است . عن ابیعبد الله علیه السلام قال : یجب للمؤ من على المؤ من النصیحه له فى المشهد والمغیب (573) امام صادق (ع) فرموده : نصیحت مؤ من نسبت به مؤ من هم باید در حضور باشد و هم در غیاب . و عنه علیه السلام : للمسلم على اخیه المسلم من الحق ان یسلم علیه اذا لقیه و یعوده اذا مرض و ینصح له اذا غاب (574) و نیز فرموده است : از حقوق مسلمانان به برادر مسلمانش این است که موقع ملاقاتش سلام گوید و چون بیمار شد عیادتش نماید و موقعى که از او دور مى شود و غائب مى گردد ناصحش باشد. ائمه مسلمین که پیمبر گرامى نصیحت و مودت بى شائبه آنان را به مردم توصیه فرموده است داراى دو جنبه هستند: یکى جنبه فردى و شخصى و آن دیگر جنبه امامت و اجتماعى . اگر کسى از جهت فردى به امام غش ‍ و خیانت نماید امام مى تواند غش او را با لطف و خیرخواهى مقابله کند و با موعظه و اندرز به مسیر صحیح رهبریش فرماید، همانطور که امام سجاد (ع) در جمله دعاى موضوع بحث امروز از خداوند این توفیق را خواسته است که اگر کسى نسبت به او غش و خیانتى نماید از نظر خیرخواهى با وى مواجهه کند و او را براه سعادت هدایت بنماید. اما اگر کسى به جنبه امامت امام ، یعنى شاءن رهبرى و پیشوائیش ، خیانت نماید و در جامعه ، مفاسد بزرگ به بار آورد نمى توان از راه نصح و خیرخواهى با وى مقابله نمود و خیانتش را نادیده گرفت و شاهد روشن این مطلب ، غش و خیانتى است که معاویه در مورد امامت على (ع) مرتکب شد و بر اثر آن ، هزارها مسلمان کشته و ضربات سنگین و غیرقابل جبرانى به اسلام و مسلمین وارد آمد و در اینجا گوشه اى از آن خیانت توضیح داده مى شود: به موجب روایت بسیارى که علماى عامه در کتب صحاح خود آورده اند و همچنین روایاتى که در سایر کتب آمده است ، رسول اکرم صلى الله علیه و آله در ایام حیات خود مکرر و با تعبیرهاى مختلف درباره ولایت و زمامدارى على (ع) بعد از خودش سخن گفت و نسبت به این مطلب مهم که حافظ وحدت مسلمین و عامل پیشرفت آنان بود اتمام حجت فرمود. اما پس از آنکه پیشواى اسلام از دار دنیا رفت ، سخنان آن حضرت را نادیده انگاشتند و براى امر خلافت مسیر دگرى در پیش گرفتند و براساس آن مسیر ابى بکر و عمر و عثمان انتخاب شدند و پس از قتل عثمان ، مردم با شور و هیجان بى نظیرى متوجه على (ع) گردیدند و با اصرار و جدیت از آن حضرت خواستند که امر خلافت را بپذیرد و زمان امور مسلمین را به دست بگیرد. مهاجر و انصار و تمام افراد نامى از آن جمله طلحه و زبیر با امام بیعت نمودند و حضرتش را بر کرسى خلافت و زمامدارى مستقر ساختند. سپس على (ع) براى معاویه ابن ابى سفیان ، که فرمانرواى منطقه وسیع شام بود، نامه نوشت تا از جریان امر آگاهش سازد و طبق وظیفه با آن حضرت بیعت نماید. امام (ع) در نامه خود نوشت : انه با یعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان على مابا بعوهم علیه ، فلم یکن للشاهد ان یختار و لالغائب ان یرد(575) مردمى که با ابى بکر و عمر عثمان بیعت کردند با من بیعت نمودند، طبق همان بیعتى که با آنان انجام دادند، بنابراین نه آنکه حاضر است حق گزینش روش دگرى را دارد و نه آنکه غائب است مى تواند بیعت را رد نماید. لما بویع امیرالمؤ منین على بن ابیطالب علیه السلام بلغه ان معاویه قد توقف عن اظهار البیعه له و قال ان اقرنى على الشام و اعمالى التى ولنیها عثمان بایعته فجاء المغیره الى امیر المؤ منین فقال له یا امیر المؤ منین ! ان معاویه قد عرفت فقد ولاه الشام من کان قبلک فوله انت کیما تتسق عرى الامور، ثم اعزله ان بدالک . فقال امیر المؤ منین اتضمن لى عمرى یا مغیره فیما بین تولیته الى خلعه ؟ قال لا. قال لایساءلنى الله عزوجل عن تولیته على رجلین من المسلمین لیله سوداء ابدا و ما کنت متخذ المضلین عضدا لکن ابعث الیه و ادعوه الى ما فى یدى من الحق ، فان اجاب فرجل من المسلمین له ما لهم و علیه ما علیهم و ان ابى حاکمته الى الله تعالى (576 ) پس از آنکه بیعت با على (ع) پایان پذیرفت به آن حضرت خبر دادند که معاویه از بیعت خوددارى نموده و گفته است اگر على (ع) مرا در حکومت شام تثبیت مى کند و اختیاراتى را که عثمان به من داده است تاءیید مى نماید بیعت مى کنم . مغیره حضور على (ع ) آمد و عرض کرد: معاویه را مى شناسى و خلیفه قبل از شما به او حکومت داده است ، شما نیز با حکومت او موافقت فرمایید تا امر خلافت شما تحکیم یابد، سپس اگر لازم دانستید عزلش نمایید. على (ع) به مغیره فرمود: آیا تو ضمانت مى کنى از زمانى که او را مى گمارم تا زمانى که خلعش مى نمایم زنده باشم ؟ گفت : نه . فرمود: نمى خواهم خداوند از من موآخذه نماید که چرا یک شب او را بر دو مسلمان مسلط و حاکم قرار دادى ، من گمراهان را به کمک نمى گیرم . براى او پیغام بده و دعوتش کن به حقى که در دست من است ، اگر قبول کرد او هم مانند یک مسلمان در منافع و مضار با سایر مسلمین شریک خواهد بود و اگر ابا کرد با او در پیشگاه خداوند محاکمه مى نمایم . وقتى معاویه دانست على (ع) او را در حکومت شام ابقا نمى نماید و باید آن مقام را هر چه زودتر ترک گوید، به فکر افتاد درباره امام مسلمین برخلاف حق و مصلحت ، اقداماتى بنماید و از راه غش و خیانت در جامعه ایجاد اختلاف کند و براى نیل به این هدف در اولین قدم نامه اى به این مضمون براى زبیر نوشت : بسم الله الرحمن الرحیم ، لعبد الله الزبیر امیر المؤ منین من معاویه بن ابى سفیان . سلام علیک . اما بعد، فانى قد بایعت لک اهل الشام فاجابوا و استوثقوا الحرت فدونک الکوفه والبصره لایسبقنک لها ابن ابیطالب فانه لاشى ء بعد هذین المثلین و قد باتعت لطلحه بن عبیدالله من بعدک فاظهرا الطلب بدم عثمان و ادعوا الناس الى ذلک ولیکن منکم الجد والتشمیر(577) نامه اى است براى بنده خدا زبیر امیر المؤ منین از معاویه بن ابى سفیان . پس از سلام . من از مردم شام براى شما بیعت گرفتم ، همه اجابت نمودند و به پایدارى سوگند یاد کردند. بر شما باد که پیش از آنکه پسر ابوطالب بر شما سبقت گیرد به امر کوفه و بصره بپردازید، چه آنکه پس از تنظیم امر کوفه و بصره مشکلى در راه نیست و در پایان نامه نوشت بعد از شما از مردم شام براى طلحه بن عبیدالله بیعت گرفته ام . باید هر دو نفر باهم خون عثمان را طلب کنید و مردم را به آن راه سوق دهید و در این عمل با اراده جدى و آمادگى کامل اقدام بنمایید. این نامه فریبنده ، حس طمع را در ضمیر طلحه و زبیر بیدار کرد، زمزمه مخالفت را آغاز نمودند و بعضى که از عدل على (ع) و رعایت تساوى حقوق مردم ناراضى بودند به آن دو پیوستند. دوستان واقعى امام که به اندیشه باطل آنان پى برده بودند سخت ناراحت شدند. در آن موقع على (ع) به خارج مدینه رفته بود. فاجتمع عماربن یاسر و ابوالهیثم و رفاعه و ابو ایوب و سهل بن حنیف فتشاوروا ان یرکبوا الى على علیه السلام بالقناه ؛ فیخبروه بخبر القوم فرکبوا الیه فاخبروه باجتماع القوم و ما هم فیه من اظهار الشکوى و التعظیم لقتل عثمان و قال له ابوالهیثم : یا امیر المؤ منین ! انظر فى هذا الامر. فرکب بغله رسول الله صلى الله علیه و آله و دخل المدینه و صعد المنبر فحمد الله و اثنى علیه واجتمع اهل الخیر والفضل من الصحابه والمهاجرین فقال على علیه السلام : لیس لاحد فضل فى هذا المال و هذا کتاب الله بیننا و بینکم و نبیکم محمد صلى الله علیه و آله و سیرته . ونزل عن المنبر و جلس ناحیه المسجد و بعث الى طلحه والزبیر فدعاهما ثم قال لهما الم تاتیانى و تبایعانى طائعین غیر مکرهین ؟ فما انکرتم ، اجور فى حکم اواستیثار فى فى ء؟ قالا: لا. قال : افى امر دعوتمانى الیه من امرالمسلمین فقصرت عنه ؟ قالا: معاذ الله . قال : فما الذى کرهتما من امرى حتى رایتما خلافى ؟ قالا: خلافک عمربن الخطاب فى القسم و انتقاصنا حقنا من الفى ء(578) عمار یاسر، ابوالهیثم ، رفاعه ، ابو ایوب و سهل بن حنیف گرد آمدند و شور نمودند که سوار شوند به خارج شهر مدینه در قنات که محل اقامت على (ع) است بروند و جریان امر را به اطلاع برسانند. تصمیم خود را عملى نمودند، حضور حضرت رسیدند، عرض کردند عده اى جمع شده اند از تقسیم متساوى بیت المال شکایت دارند و قتل عثمان را نیز مهم مى شمردند. على (ع) بر قاطر پیمبر سوار شد، به مدینه آمد. مستقیما به مسجد رفت ، بر منبر قرار گرفت . اهل خیر و فضیلت از اصحاب و مهاجر جمع شدند. امام به توقع نابجاى کسانى که به تساوى حقوق مسلمین در تقسیم بیت المال اعتراض داشتند پاسخ داد و فرمود: هیچکس را در اموال عمومى بر دگرى برترى نیست و این حکم کتاب خداوند است که در دست ماست و روش پیغمبر گرامى اسلام است . سپس از منبر به زیر آمد و در نقطه اى از مسجد نشست . طلحه و زبیر را به حضور طلبید، به آن دو فرمود: آیا شما به رغبت و بدون اکراه با من بیعت نکردید؟ اکنون چه باعث شده است که راه انکار در پیش گرفته اید؟ آیا جورى در حکم یا پرداختى نابجا از بیت المال پیش آمده ؟ گفتند نه . آیا در کارى که خیر مسلمین در آن بوده و دعوتم نموده اید من کوتاهى کرده ام ؟ گفتند نه . فرمود: پس چه چیز موجب مخالفت شما گردیده ؟ آنها از خون عثمان سخنى نگفتند زیرا مى دانستند دروغ است و على (ع) کمترین مداخله اى در این امر نداشته ، از این رو در پاسخ امام (ع) از تقسیم بیت المال سخن گفتند و اظهار داشتند شما روشى برخلاف عمر بن خطاب اتخاذ نموده اید و در تقسیم بیت المال ما را با دگران مساوى قرار داده اید و در واقع آن را ماده اعتراض خود خواندند. ولى حقیقت غیر از آن بود که گفتند. غش و خیانت معاویه به شخص على (ع) نبود، بلکه او به مقام امامت و رهبرى مسلمین خیانت نموده است ، غش و خیانتى که موجب خونریزى هاى بزرگ در بصره و صفین و نهروان گردید، غش و خیانتى که براى اسلام و مسلمین زیانهاى غیر قابل جبران به بار آورد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله در خطبه مسجد خیف فرموده بود: سه چیز است که دل هیچ مسلمانى در زمینه آنها نباید به غل و غش آلوده باشد: اول اخلاص ‍ عمل براى خدا، دوم خیرخواهى و محبت خالص براى ائمه مسلمین و معاویه با اعمال ظالمانه خویش ‍ مخالفت صریح خود را با دومین دستور پیمبر اسلام آشکار ساخت ، به امام مسلمین خیانت نمود و بذر اختلاف و پراکندگى در قلوب مسلمانان افشاند. امام سجاد (ع) در جمله دعاى ((مکارم الاخلاق )) که موضوع بحث امروز است از غش فردى و خیانت شخصى افراد سخن گفته و از پیشگاه خدا درخواست نموده : و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح بارالها! مرا موفق بدار تا با کسى که مورد خدعه و فریبم قرار داده و به من غش و خیانت نموده است به نصح و خیرخواهى مقابله نمایم . اما امام على (ع) درباره غش و خیانت معاویه هرگز چنین دعایى نمى کند زیرا معاویه به شخص على (ع) خیانت ننموده ، بلکه خیانت او به مقام امامت و رهبرى آن حضرت بوده و در واقع به خدا و پیامبر و قرآن شریف و به اسلام و مسلمین خیانت نموده است . چنین شخصى شایسته عذاب عظیم الهى است نه آنکه خیاتش را با وعظ و اندرز پاسخ گوییم و با غش و مکرش به نصح و خیرخواهى مقابله نماییم . سومین امرى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مسجد خیف خاطرشان ساخت این بود: واللزوم لجماعتهم باید مسلمانان همواره باهم باشند و متحد، از غل و غش نسبت به یکدیگر که مایه پراکندگى است پرهیز نمایند. به موجب روایات ، اگر دل مسلمانى بى جهت نسبت به برادر دینیش ناخالص و آلوده به غش باشد پیوسته در سخط الهى خواهد بود مگر آنکه به خود آید و آن اندیشه ناپاک را از صفحه خاطر بزداید، و در اینجا به ذکر یک روایت اکتفا مى شود: قال علیه السلام : من بات و فى قلبه غش لاخیه المسلم بات فى سخط الله واصبح کذلک و هو فى سخط الله حتى یتوب و یراجع (579) کسى که شب را به صبح آورد و در دلش غشى نسبت به برادر مسلمانش باشد آن شب را در غضب خداوند صبح خواهد کرد و اگر شب را صبح کند و همچنان در دلش غش باشد آن روز نیز در سخط خداوند خواهد بود تا وقتى که به خود آید، توبه کند، و دل را از آن اندیشه ناپاک منزه سازد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image