ادیان و مذاهب /

تخمین زمان مطالعه: 23 دقیقه

اخيراً محافل سني و وهابي روي كتاب 65 صفحه اي «سرخاب و سفيدآب» مانورهاي زيادي مي دهند. آيا تا كنون رديه اي بر اين كتاب عرضه شده است؟


در پاسخ اين سئوال بايد گفت: گويا رديه مستقلي بر بطلان شبهات و سئوالات مطرح شده در کتاب (سرخاب و سفيد آب) نوشته نشده و شايد دليل آن اين باشد که در آن کتاب شبهه جديد و مطلبي جديد به چشم نمي خورد بلکه نقطه اساسي همه هجمه هاي اين نويسنده همانند هم قطاران او مسأله اختلافي امامت و انکار دلائل قرآني و روائي و تاريخي آن مي باشد و اين مسأله جديدي نيست، بلکه از همان زمان رحلت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تا حالا مورد نقض و ابرام و انکار و اثبات بوده است. شيخ مفيد از اعلام شيعه مي گويد: اختلاف بين شيعه و سني هم در اصل مسأله امامت است که شيعه آن را از اصول دين و اهل سنت از فروع دين مي داند و هم در امور متفرع بر آن از قبيل ضرورت وجود امام، عصمت امام و تنصيصي بودن مقام امامت و انحصار آن در دوازده نفر. و مي توان گفت سرّ اين نفي و اثبات در اين مسأله است که مفهوم امامت نزد شيعه با مفهوم آن نزد اهل سنت بسيار متفاوت است: مقام امامت به اعتقاد شيعه مقام جانشيني پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ درتوضيح، تبيين، بيان، حفظ و اجراي قوانين الهي و نيز تربيت نفوس مي باشد زيرا امام ـ عليه السلام ـ به جز وحي همه مقامات پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را دارا است و به اعتقاد شيعه که براهين عقلي و نقلي آن را پشتيباني مي کند، جز مقام عصمت به آن نائل نمي شود و دليل آن آيه 124 سوره بقره است که امامت را عهد الهي خوانده و آن را از ظالمين (اعم از ظلم به خود و ديگران) نفي و آنان را از رسيدن به امامت محروم دانسته است. اما اهل سنت، امامت بعد از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را صرف يک مسئوليت ظاهري در حد رياست حکومت ديني و آن را از فروع دين مي دانند و معتقدند جانشيني پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يک امر انتخابي و واگذار شده به خود مردم است. با اين مقدمه به جواب برخي از سئوالات تکراري اهل سنت که در «سرخاب و سفيدآب» آمده است و نويسنده از هر مطلبي و از هر سخني حتي سخنان عوامانه مردم کوچه و بازار؛ مدرک نداشتن اعتقادات شيعه و به خصوص امامت ائمه ـ عليهم السلام ـ را نتيجه گرفته و آن را نتيجه تحقيقات منصفانه خود خوانده است، اشاره مي شود. الف: از مقدمه اي که بيان شد پاسخ سئوال 23 و 27 و 47 روشن شد که در يک جا پرسشگر معترض مي گويد اگر مقام امامت منصب الهي است پس چگونه خلفاء توانستند آن را غصب کنند و در يک جا مي گويد چرا اين مقام را علي در کلامش نکوهش نموده و آن را آب بدمزه و لقمه گاوگير شمرده است (خطبه نهج البلاغه) و کم ارزش تر از آب بيني بزغاله دانسته (خطبه 3)؟ چون آنچه را حضرت نکوهش کرده حکومت و خلافت پيشنهادي ابوسفيان است که به قصد ايجاد اختلاف آمده با حضرت بيعت کند و حضرت چنين حکومتي را که از راه به وجود آمدن اختلاف به دست آيد نکوهش مي کند چون هدف وسيله را توجيه نمي‌کند. پس آنچه نکوهش شده و قابل غصب است حکومت ظاهري دنيا است که بخشي از مسأله امامت است و آن را عادل و ظالم مي تواند تصاحب کند امّا مقام امامت به دليل آيه 124 سوره بقره موهبت الهي مي باشد که به انسان معصوم عطا مي شود. ب: در سئوال 46 که پرسشگر آن را از سئوال هايي مي داند که شيعه هرگز جوابي براي آن ندارد و هر چه مي گويد کذب است، به شدت مسأله ظلم و ستم ابوبکر و عمر نسبت به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و مسأله آتش زدن در خانه علي، شهادت محسن و بردن حضرت امام علي ـ عليه السلام ـ به مسجد براي بيعت گرفتن، مورد انکار قرار گرفته و ايراد خطبه توسط حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ دليل بر فضاي آرام و نبود خفقان بعد از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گرفته شده است، و در سئوال 2 ادعا شده که ابوبکر از قبل قصد غصب خلافت را نداشته است. به طور اجمال در پاسخ بايد گفته شود: اولا خدشه کردن در سند خطبه حضرت زهرا در سئوال دهم با اعتراف و تمسک به ايراد خطبه حضرت در سئوال 1 براي اثبات جو آرام و نبود خفقان، در تناقض است زيرا خدشه کردن در سند مطلبي معنايش آن است که چنين چيزي وجود نداشته است. و استناد به ايراد خطبه توسط فاطمه معنايش اين است که چنين خطبه‌ای وجود دارد. ثانيا موقعيت امام علي ـ عليه السلام ـ و زهرا ـ سلام الله عليها ـ تفاوت داشته هر چند به هر دو ظلم شد ولي ظلم به حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ نيز به جرم دفاع از ولايت امام علي ـ عليه السلام ـ بوده است. امّا اينکه ابوبکر از قبل قصد غصب خلافت را نداشته در جواب بايد گفت اگر ناگهان فرصتي براي غصب پيش آمد و ابوبکر به کمک عمر از اختلاف ديرينه اوس و خزرج استفاده کرده و ديگران را با تطميع و تهديد همراه خود نموده و خلافت را غصب کرد آيا غصب به حساب نمي آيد؟! و آيا اگر ابوبکر و عمر از فرصت استفاده نموده و قبايل مختلف بيابان نشين و تازه مسلمان ها را جلب و جمع نموده و دور خانه حضرت امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ را محاصره کردند ديگر خفقان به وجود نمي آيد به اين دليل که ابوبکر از قبل حکومتي نداشته و براي به وجود آمدن وضعيت خفقان لازم است سال ها از عمر حکومت بگذرد تا گفته شود خفقان وجود دارد یا ندارد؟! در حالي که آشکارا مشاهده مي کنيم به مجردي که کودتايي صورت مي گيرد وضعيت اختناق بر مردم حاکم مي شود هر چند کودتاچيان از قبل حکومتي نداشته باشند. ماوردي شافعي نقل نموده که وقتي ابوبکر خلافت را تصاحب کرد، بسياري از قبايل تازه مسلمان دور او جمع شدند و عمر گفت وقتي قبيله اسلم را ديدم يقين به پيروزي پيدا کردم. معناي اين سخن عمر اين است که نزاع و جدائي وجود داشته که عمر با ديدن اطرافيان و طرفدارانش خوشحال می شود و طبيعي است که در نزاع يک طرفي بايد باشد که مغلوب واقع شده باشد و شاهد بر اينکه از قوه قهريه براي بيعت با ابوبکر استفاده شده از جمله اين امر است که ابن شيبه نقل نموده است که: عمر سوگند ياد کرد اگر اجتماع کنندگان در خانه علي ـ عليه السلام ـ براي بيعت با ابوبکر بيرون نيايند خانه را با اهلش به آتش خواهد کشيد. هر چند امام علي ـ عليه السلام ـ به تهديد و سوگند عمر اعتنائي نکرد تا فاطمه زنده بود بيعت نکرد. حال با توجه به بي اعتنائي علي ـ عليه السلام ـ جناب عمر يا سوگندش را عملي کرده که در اين صورت مدعاي شيعه مبني بر وجود جو خفقان و تهديد و ظلم به اهل بيت ثابت مي شود و يا عملي نکرده که در اين صورت بايد ايشان کفاره شکستن سوگندش را داده و در جايي سخن از اين امر به ميان آمده باشد در حالي که اهل سنت يک روايت ضعيف هم نمي تواند در اين رابطه پيدا کند و جريان آتش زدن خانه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ در منابع شيعه و سني به طور تواتر نقل شده و انکار آن را حداقل بر بي اطلاعي منکر مي توان حمل کرد حال به برخي از اين منابع اشاره مي شود. بلاذري نوشته چون علي با ابوبکر بيعت نکرد عمر با شعله آتش به طرف خانه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ رفت فاطمه پشت در آمد و گفت پسر خطاب! آيا مي خواهي خانه مرا به آتش بکشي؟ عمر پاسخ داد آري. 2. پشيماني ابوبکر در آخر عمر از اينکه نبايد نسبت به خانه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بي حرمتي نموده و دستور آتش زدن و هجوم به خانه حضرت زهراـ سلام الله عليها ـ را صادر مي کرد. خود شاهد ديگر بر اين است که به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ظلم شده و آنان در دوره خفقان و اختناق به سر برده اند. 3. مسعودي جريان آتش زدن خانه علي ـ عليه السلام ـ را به تفصيل آورده است:... پس قصد خانه علي ـ عليه السلام ـ را کردند و بر او هجوم آوردند و خانه اش را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون آوردند، فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ را بين ديوار و در فشار دادند تا فرزندش محسن را سقط کرد. 4. ابن ابي الحديد مي گويد استادم نقيب گفت: پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روز فتح مکه خون هبار بن اسود را مباح اعلام کرد براي اينکه او موجب ترساندن زينب ربيبه پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و سقط شدن بچه او در جريان مهاجرتش به سوي مدينه شده بود و گفت اگر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ زنده مي بود يقينا خون کسي را که موجب ترساندن زهرا ـ سلام الله عليها ـ و سقط فرزندش محسن شده بود مباح اعلام مي کرد. اين اعتراف نيز به نوبت خود از ظلم عمر در حق اهل بيت ـ عليهم السلام ـ پرده بر مي دارد. 5. در تفسير آلوسي شکسته شدن پهلوي حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ و تازيانه خوردنش توسط عمر، همانند ديگر منابع مورد تصريح قرار گرفته است. حال بر فرض همه اين شواهد و مدارک را ناديده بگيريم و بگوييم عمر خانه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را آتش نزده و موجب سقط محسن نشده بلکه فقط تهديد کرده همين مقدار هم به تنهاي کافي است که اجماع بيعت با ابوبکر را که اهل سنت ادعا مي کنند زير سئوال برود زيرا نشان مي دهد مخالفيني هم وجود داشته اند گذشته از اين که خود تهديد به آتش زدن دليلي بر ظلم و ايجاد رعب و وحشت مي باشد. ج: در کتاب سرخاب و سفيد آب به طور مکرر آيات و روايات که بر امامت ائمه ـ عليهم السلام ـ دلالت دارد مورد انکار قرار گرفته و ادعا شده که در مورد خلافت امام علي ـ عليه السلام ـ از ناحيه خدا و پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سخني گفته نشده؛ زيرا اگر خلافت مخصوص آنان بود سفارش پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چه معنائي مي داشت؟ پس خود اين سفارش همان طوريکه از کلام امام علي ـ عليه السلام ـ در ضمن خطبه 67 نهج البلاغه که مي فرمايد: «اگر حکومت مربوط به انصار بود ديگر سفارش پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به اينکه با خوبان انصار خوبي و از بدان شان در گذريد معني نداشت» استفاده مي شود؛ دليل بر اين است که خلافت ربطي به اهل بيت ندارد و نيز اگر امامت علي حق بود و دليلي بر آن بود بايد اسم علي ـ عليه السلام ـ در قرآن ميامد و...؟ در پاسخ بايد گفت مسأله امامت در آيات فراوان و روايات متواتر آمده که به برخي اشاره مي شود: يکي از روايات حديث ثقلين است که حاکم نيشابوري مي گويد اين حديث مطابق شرط بخاري و مسلم صحيح و سند آن متصل به پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و راويان آن معتبر و بيش از بيست نفر به طورمستقيم آن را از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت کرده است و در آن پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده است: «من از ميان شما مي روم.... آگاه باشيد من در ميان شما دو چيز گرانبها که يکي از ديگري بزرگتر است مي گذارم کتاب خدا و عترتم اهل بيتم را.... همانا اين دو از همديگر جدا نمي شود تا...». از اين حديث که طولاني مي باشد و به عبارات مختلف نقل شده و داراي معناي واحدي است مطالبي به دست مي آيد: 1. حضرت نجات و هدايت امت را در گرو اعتصام و پيروي از ثقلين قرار داده؛ زيرا کتاب الله رابطه خدا با امت و عترت رابطه پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با امت و قطع رابطه با کتاب الله قطع رابطه با خدا و قطع رابطه با عترت قطع رابطه با پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و قطع رابطه با پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، قطع رابطه با خدا است و آن هلاک و گمراهي است. 2. از اينکه قرآن و عترت عِدل هم قرار گرفته و به يک وصف «گرانبها» توصيف شده و به تبعيت بدون شرط از آن دو تأکيد شده، فهميده مي شود همان طوري که قرآن معصوم و نور است عترت نيز معصوم است چون اگر آنان مصون از خطا نبودند از قرآن جدا مي شدند و پيروي از آنان امت را از ضلالت و... بيمه نمي‌کرد و پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نمي فرمود اگر از قرآن و عترت پيروي کنيد از گمراهي مصون مي مانيد. 3. لازمه محبت اهل بيت و پيروي از ثقلين آن است که اهل بيت ـ عليهم السلام ـ امام و بقيه بدون استثناء مأموم باشند زيرا به حکم قرآن ميان محبت آنان از يک طرف و اطاعت و امامت شان از طرف ديگر ملازمه است و اعتراف به این مطلب به اين معني است که از آنان اطاعت کنيد تا گمراه نشويد زيرا آنان معصوم و لازم الاتباع است و با وجود معصوم، امامت غير معصوم باطل و ترجيح مرجوع بر راجح مي باشد. نه آنچه با تمسک به جمله اي از خطبه 67 نهج البلاغه فهميده شده؛ زيرا عترت همان هائي است که خدا حکم به عصمت و طهارت شان از از هر رجس و پليدي نموده آنان همانند ديگر انسان ها نيستند که عده اي از آنان خوب و برخي ديگرشان بد باشند. اهل بيت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ که تمسک به آنان مايه نجات است همان‌هايی هستند که ابن حجر از علماي متعصب اهل سنت درباره آنان مي گويد «عالمان به کتاب خدا وسنت رسول الله از عترت او کساني است که از بقيه علماء بخاطر زيادي علم شان و بخاطر آنکه خدا آن ها را از هر رجس تطهير کرده، ممتازند و سزاوارتر از هر کسي که به او تمسک بايد بشود علي بن ابي طالب است به جهت استنباطات دقيقه او لذا ابوبکر گفت عترت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ علي است يعني آن کساني که رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بر تمسک به آنان تأکيد کرده است». و نيز فخر رازي مي گويد وقتي پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در حق علي، فاطمه، حسن و حسين دعا کرد و فرمود خدايا پليدي و رجس و آلودگي را از اينان دور کن، آيه تطهير نازل شد. آنگاه فخر رازي اعتراف مي نمايد که در صحت اين روايت مناقشه اي نيست زيرا مورد اتفاق علماي تفسير و حديث است. گذشته از رواياتي که در منابع شيعه و سني ذيل آيه تطهير آمده و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را که لازم الاتباع است مشخص نموده، پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ عملا زمينه اين شبهه را که آيه تطهير به قرينه آيات قبل و بعدش مربوط به زنان پيامبر است، از بين برده و لذا براي دفع چنين شبهه اي و براي آموزش مردم به مدت چندين ماه (6، 8، 9ماه) پس از نزول اين آيه پيش از اقامه نماز صبح آنگاه که از پيش در خانه علي و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ رد مي شد صدا مي زد که: الصلوة الصلوة يا اهل البيت و آن وقت آيه تطهير را تلاوت مي کرد. از جمله رواياتي که جايگاه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را در مسأله خلافت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مشخص مي نمايد حديث امامان دوازده گانه است که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده است اوصياء بعد از من دوازده نفرند که اول آن‌ها علي ـ عليه السلام ـ و آخر آن‌ها مهدي ـ عليه السلام ـ است. اين حديث بنابر تفسيري که شيعه ارائه مي‌دهد يک امر روشني را بيان مي‌کند و آن امامت امام علي ـ عليه السلام ـ و يازده فرزند آن حضرت است ولي علماي اهل سنت نمي توانند تفسير صحيحي از آن داشته باشند زيرا هم چنانکه قندوزي حنفي به بعضي از اهل تحقيق نسبت مي دهد و از او نقل مي کند، اين حديث بر خلفاء نخستين تطبيق نمي کند چون تعداد شان کمتر است و بر پادشاهان بني اميه (14 نفر) منطبق نيست زيرا از يک طرف بيش از دوازده نفرند و از سوي ديگر مرتکب ستم هاي آشکاري شدند و نيز نمي توان گفت منظور از اين حديث ملوک بني عباس است زيرا تعداد شان بالغ بر 37 نفرند علاوه بر اينکه آنان به موجب عدم رعايت حديث کساء و آيه مودت نسبت به اهل بيت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، تناسبي با پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ندارند پس يقينا حديث فوق منطبق بر امامان دوازده گانه اهل بيت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است زيرا آنان آگاه ترين مردم زمان و بزرگوارترين و باتقوي ترين آنها بودند و علوم آن ها از طريق پدران شان به جدشان رسول الله متصل بوده است. بعد مي‌گويد آن‌ها را اهل کشف و تحقيق و توفيق همين گونه شناخته اند و مؤيد آنچه اين بعض گفته است و به آن رسيده است، حديث ثقلين و احاديث ديگري است که به ما رسيده است. حديث ديگر که بر امامت علي ـ عليه السلام ـ دلالت مي کند و شيعه و سني آن را نقل نموده حديث غدير است که حضرت فرموده است «هر کس من مولاي او هستم همانا اين علي مولاي او است». کلمه «مولي» گرچه به معناي متعدد دوست، ياور، سرپرست و... آمده لکن قرائني در دست است که مراد از آن در حديث فوق ولايت امر و اولاي به تصرف مي باشد. اولا قبل از بيان اين حديث پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خبر از رحلت خود و بي سرپرست شدن امت داده و در مورد کتاب الله و عترت به امت سفارش کرده، ثانيا حضرت از حاضرين اقرار به اين معني گرفته است که نبي نسبت به مؤمنين اولي از خودشان است يعني همان اولويتي که در قرآن براي پيامبر ثابت است و بعد از اين مقدمات فرموده است «هر کس من مولاي او هستم علي مولاي او است» و با تقديم جمله «آيا من نسبت به شما سزاوارتر نيستم؟» هر گونه احتمال معاني ديگر مولا را دفع نموده و با گفتن «من کنت مولاه...» همان اولويت ثابت براي خود را براي علي ـ عليه السلام ـ اثبات نموده است در حالي که بيان اين معني که علي ـ عليه السلام ـ دوست اهل ايمان است نياز به اين مقدمات و خطبه خواني و معطل کردن جمعيت (70، 60 و يا 120 هزار نفر) نداشته و بيان چنين امر بديهي در آن زمان و در حال مسافرت زائران با آن همه مقدمات با مقام خاتميت نمي سازد. ثالثا يک دوستي ساده جاي اين را نداشت که مردم و از جمله شخص عمر به علي ـ عليه السلام ـ با جمله بخ بخ يابن ابي طالب... مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمن شدی، مبارک باد ترا، تبريک بگويند و آن را موفقيت تازه به حساب آورند. پس معلوم مي شود تبريک بخاطر زعامت و ولايت بوده است. رابعا پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هنگام گفتن «من کنت مولاه...» دست علي را بلند کرده و با اين کار جلو هر گونه شبهه را خواسته بگيرد و بيان کند که اين همان ثقل اصغري است که از قرآن جدا شدني نيست و عصمت او ضامن هدايت امت است و او همانند پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سرپرست و مولاي همه مومنين است و قرآن مي فرمايد: «همانا سرپرست شما فقط خدا و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و کساني است که به خدا ايمان آورده و نماز را به پا مي دارند و در حال رکوع زکات مي دهند» اين آيه درباره ولايت علي ـ عليه السلام ـ نازل شده. فخر رازي از ابي ذر غفاري نقل کرده که با پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نماز مي خوانديم که فقيري از مردم چيزي مي خواست و هيچ کس به او چيزي نداد جز علي ـ عليه السلام ـ که انگشترش را به او عطا کرد و پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در حق علي ـ عليه السلام ـ دعا کرد و در حين دعا اين آيه نازل شد. مفسرين اهل سنت که نخواسته اند امامت علي ـ عليه السلام ـ را بپذيرند گفته اند «الذين»، «يقيمون» و هم «راکعون» همه جمع است و علي يک نفر است پس نمي توان گفت منظور ولايت علي ـ عليه السلام ـ است غافل از اينکه فرق است بين اينکه کلمه جمع را اطلاق کنند و يک نفر را اراده کنند و بين اينکه قانون کلي بگذارند و از آن به طور عموم خبر دهند در حالي که مشمول آن قانون جز يک نفر کسي نباشد و اين نحوه استعمال هم در عرف رائج است و هم در لسان قرآن: آيه 8 از سوره منافقين درباره عبدالله بن ابي مي باشد با اينکه در آن کلمات جمع به کار رفته است بنابراين با اين بهانه جوئي ها نمي توان کاري را از پيش برد. ادعا مي شود که امامت علي ـ عليه السلام ـ در قرآن مطرح نشده در پاسخ اين شبهه فقط به يک آيه اشاره مي شود و آن آيه 59 از سوره نساء است که در آن به اطاعت از خدا و رسول و اولي الامر دستور داده شده است و بدون هيچ قيد و شرطي اطاعت از اولي الامر در کنار اطاعت خدا و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ قرار گرفته است که اولا معلوم مي شود اين اطاعت با اطاعت از خدا و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تفاوتي نداشته و لازمه موافقت اوامر و نواهي اولي الامر با اوامر و نواهي خدا ورسول عصمت اولي الامر است وگرنه لازم مي آيد خدا به اطاعت از کساني امر کرده باشد که مصون از خطا نيستند و چنين امري از خداوند حکيم عقلا قبيح است چون نتيجه اش عصيان خالق و اطاعت مخلوق است. فخر رازي از علماء بر جسته اهل سنت نيز مي‌گويد اگر اولي الامر معصوم از گناه نباشند تضاد در حکم الهي لازم مي آيد زيرا از يک طرف اطاعت آن ها را واجب کرده و از طرفي ديگر آنجا که آنان به خطا فرمان مي دهند ارتکاب آن عمل جائز نيست لذا نتيجه مي گيريم که آنان بايد معصوم باشند. حال سئوال از علماء اهل سنت اين است که اگر خدا اولي الامر لازم الاتباع را خود و يا توسط پيامبرش معرفي نکرده باشد لازم مي آيد که بندگانش را تکليف به اطاعت از معصومي کرده باشد که او را نمي شناسند زيرا درک عصمت در حيطه فهم بشر نيست و چنين تکليف، تکليف به امري است که در توان مکلف نيست و بر خدا محال است پس به ناچار بايد گفت خدا «اولي الامر» را معرفي نموده و آيات فراوان از جمله آيات: بقره / 124، مائده / 55 و 67، نساء / 59، احزاب / 33، رعد / 7، و... مربوط به امامت و خلفاء رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است و خدا در کتابش از آنان سخن گفته است امّا اينکه چرا به اسم آنان تصريح نفرموده پاسخ اين سئوال نيازمند به ذکر دو مقدمه مي باشد: 1. قرآن تبيان هر چيزي و مشتمل بر کليات هر امري که دخيل در سعادت و نجات انسان مي باشد و مجرايي که از آن مجرا بايد اين کليات تبيين شود همان امر و نهي پيامبر است که به دلالت آيه 7 سوره حشر لازم الاتباع است. 2. مطابق آيه 89 از سوره نحل يکي از اهداف نزول قرآن آن است که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آن را براي مردم بيان کند چون تمام معارف، احکام و... بدون واسطه به مردم نمي رسد و ناگزير بايد از ميان انسان ها کسي منصوب شود تا آنچه را اين کتاب مشتمل آن است بدون کم و کاست و به دور از خطاء استخراج نموده و در تمام آنچه مورد اختلاف نوع انسان است بيان گر حق و باطل باشد. بنابراين تمام جزئيات همه امور در قرآن نيست و آن موکول شده به پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جزئيات مسائل فقهي، و اعتقادی و... توسط پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بيان شده است. بنابراين نيامدن اسم ائمه ـ عليهم السلام ـ در قرآن اولا به اين دليل است که قرآن مشتمل بر جزئيات همه امور نمي باشد و خدا از ائمه ـ عليهم السلام ـ در قرآن به گونه اي توصيف کرده که صريح تر از اسم بردن است و لذا مصداق ديگر براي آيات امامت به تمام و کمال نتوان پيدا کرد. ثانيا بعد از پذيرش عصمت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به دليل آيه سوم سوره نجم، ابلاغ امامت ائمه و معرفي آنان توسط پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ که در روايات متواتري چون غدير، ثقلين، منزلت، ولايت، سفينه و... صورت گرفته، در واقع ابلاغ خدا است. ثالثا: نپذيرفتن خلافت بلافصل امام علي ـ عليه السلام ـ به اين بهانه که اسم حضرت در قرآن نيامده، اين نتيجه را به دنبال دارد که جميع دستورات قرآن را در زمينه عبادات، معاملات و... ترک کنيم زيرا جزئيات آن در قرآن نيامده است و اين بر خلاف ضرورت، اجماع و عملکرد شيعه و سني بوده و احدي ملتزم به آن نيست وانگهي اهل سنت ملتزم اند به تبعيت از خلفا راشدين اموي و عباسي و قائل اند به طريقه انتخاب امت در تعيين خليفه پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در حالي که در قرآن آيه اي که اشاره به خلافت خلفاء (به جز علي) و طريقه انتخابي بودن خليفه داشته باشد، نيامده است. اگر معيار انتخاب است پس چرا عمر به انتصاب ابوبکر زمام امور را در دست گرفت و اگر انتصاب معيار است چرا ابوبکر به انتخاب عده اي بر مردم مسلط شد؟ رابعا اگر نام علي ـ عليه السلام ـ در قرآن هم مي آمد باز سئوال هاي بني اسرائيلي قطع نمي شد و گفته مي شد کدام علي؟با چه رنگ و متولد چه زمان و کدام مکان و... و اينها چرا در قرآن نيامده است؟ زيرا وقتي تسليم شدن به حق در ميان نباشد راه بهانه جويي باز است. در نتيجه با توجه به روايات مربوط به اثبات امامت که در منابع شيعه و سني آمده و نيز آيات، اهل سنت يا بايد غصب خلافت را بپذيرند و به امامت علي ـ عليه السلام ـ اعتراف نمايند و يا خط بطلان بر کتاب هاي معتبرشان که روايات امامت با سندهاي معتبر در آن آمده، بکشند و يا... . .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image