آیا اختیار انسان ها با مهر نهادن خدا بر قلوب تبهکاران، منافات ندارد؟ / عقاید / خداشناسی / عدل الهی / تقدیر الهی / جبر و اختیار /

تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

این که انسان از دیدگاه اسلام مختار است و از طرف خداوند بر قلب و سمع و بصر عده ای مهر می زند «ختم (طبع) الله علی قلوبهم» آیا اختلاف و ناسازگاری میان این دو مطلب وجود ندارد؟


پاسخ اجمالی: در آیات فراوانی، سخن از مُهر نهادن بر دل و چشم و گوش کافران و منافقان و واژگونی و گمراهی جان های گنه کاران و تبهکاران به میان آمده است. «ختم» و «طبع» به معنای پایان یافتن، مُهر نهادن، نقش نمودن و چاپ کردن و اشیا را به شکل خاصّ در آوردن است. «قلب» گاه به معنای جزء و عضو خاصی از بدن بکار می رود (قلب جسمانی) و گاه مراد از آن، همان نفس و روح و جان و. . . می باشد. (قلب روحانی و معنوی). ختم و طبع الهی بر قلوب (روحانی و باطنی) برخی انسان ها، به معنای هدایت ناپذیری و بسته شدن دل های آنان از درک و فهم معارف الهی و بازنگشتن به نیکی و خوبی است. مهر و طبع بر قلب و سمع و بصر عده ای از طرف خداوند، نتیجه عملکرد اختیاری خود آنها و در پی هشدارهای مکرر الهی و عدم توجه آنها به این هشدارها است. به علاوه؛ گرچه بر قلب و سمع و بصر آنها مهر نهاده می شود، لکن مختوم و مطبوع شدن قلب و بسته شدن و واژگونی دل، مراتب و درجاتی دارد؛ اگر به گونه ای باشد که سیاهی و ظلمت گناه و عناد و. . . تمام قلب را بپوشاند، هرگز به نیکی و هدایت باز نمی گردند. هرچند بازگشت به روشنایی و هدایت امری محال و غیر ممکن نخواهد بود و تا دم مرگ امکان تغییر و تحول وجود دارد؛ در نتیجه آنها مسلوب الاختیار نمی باشند و به اختیار خود، هم می توانند به سیره خود عمل کنند و هم می توانند با اراده و عزمی راسخ - اگر چه مشکل و صعب است - راه خود را تغییر دهند، و به راه هدایت درآیند و از رهنمودهای الهی بهره گیرند تا به سعادت نهایی دست یازند. به دیگر سخن؛ به هر میزانی که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم و مطبوع گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی و استفاده از هدایت و نور الهی محروم می گردد و واژگونی و بسته شدن دل، اختصاص به کافران و منافقان ندارد. پاسخ تفصیلی: در ابتدا، به ترجمه دو آیه از آیات قرآن کریم پرداخته و پس از آن، پاسخ سؤال را بیان خواهیم نمود. 1- «ان الذین کفروا سواء علیهم ءَانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم»؛ [1] کسانی که کافر شدند برای آنها برابر است که آنان را بترسانی یا نترسانی، ایمان نخواهد آورد. خدا بر دل ها و گوش های آنان مهر نهاده و بر چشم های آنها پرده افکنده و عذاب دردناکی در انتظار آنها است. 2- «. . . و طبع الله علی قلوبهم فهم لایعلمون»؛ [2] و خدا بر دل هایشان مهر نهاده است، پس ایشان نمی دانند. معنای ختم و طبع و قلب «ختم»؛ در مقابل «فتح» (آغاز کردن و گشودن شی ء) و به معنای کامل کردن یا رسیدن به پایان آن است. سرّ این که از ختم در زبان فارسی به «مُهر کردن» یاد می شود آن است که مهر کردن نامه، نشانه پایان آن است. نامه آن گاه مهر می شود که پایان یافته باشد و دیگر چیزی به آن نمی توان اضافه کرد. [3] «طبع»؛ به معنای مهرزدن (معنایی نزدیک به معنای ختم) و منقوش نمودن و چاپ کردن و اشیا را به شکل خاص (سکّه و درهم) در آوردن است. [4] «قلب»؛ در قرآن کریم، به معنای مختلفی آمده است، مانند روح، دل، نفس و عقل و علم و. . . ، [5] لکن به طور کلی می توان گفت انسان دارای دو گونه قلب است: قلب جسمانی و قلب روحانی (و معنوی). [6] قلب جسمانی در اصطلاح فیزیولوژی و نیز محاورات عرفی، آن اندام گوشتی صنوبری شکلی است که در بدن وظیفه گردش و تصفیه خون را بر عهده داشته و در اغلب انسان ها در طرف چپ قفسه سینه قرار دارد. و قلب روحانی، همان روح و روان انسان است. [7] لکن در اصطلاح اخلاقی و عرفانی و در فرهنگ قرآنی و روایی، قلب به معنای دوم است و یکی از کانال های دریافت الهامات و وحی های الهی و کسب معارف و شهود تجلیلات حق به حساب آمده و کانون عواطف و احساسات و خاستگاه نیات و امیال متعالی انسان می باشد. وجه اشتراک این دو کاربرد را این گونه ذکر کرده اند: «قلب» در لغت به معنای «دگرگونی و زیر و رو شدن» است و چون قلب گوشتی وظیفه زیر و رو کردن خون و تصفیه و تقلیب و گردش آن را به عهده دارد، به قلب موسوم شده است و نیز چون عواطف و نیات انسان دائماً در حال تحول و دگرگونی و انقلاب است، کانون و خاستگاه آن قلب نامیده می شود. [8] ختم و طبع الهی بر قلوب در قرآن کریم از هدایت ناپذیری و بسته بودن دل های کافران و منافقان و معاندان، تعبیرهای گوناگونی آمده است؛ مانند: ختم، طبع، صَرْف، قفْل، مَرَض، رَیْن و. . . . [9] البته بسته شدن و واژگونی دل، اختصاص به کافران و منافقان ندارد بلکه به هر میزانی که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم و مطبوع گشته و به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم می گردد. [10] بنابراین، مراد از طبع و مهر بر قلوب، بسته شدن این کانال دریافت ایمان و معارف و الهامات الهی است و نحوه آن با استفاده از روایت ذیل روشن می شود: زراره از امام باقر(ع) روایت کرده که فرمود: «بنده ای نیست مگر در دل او نقطه سفیدی است، و چون گناهی انجام دهد، نقطه سیاهی در آن پیدا می شود، سپس اگر توبه کرد، آن سیاهی از بین می رود و اگر به گناه ادامه دهد، بر آن سیاهی افزوده شود چندان که آن سفیدی را بپوشاند و چون سفیدی پوشیده شود، صاحب آن هرگز به نیکی و خوبی باز نمی گردد و این است مراد از فرموده خداوند عزّ و جلّ "نه چنین است [که گفته های ما افسانه و دروغ باشد تا اینها به آن اقبال نکنند] بلکه آنچه را که دائماً در حال کسب آن بودند، بر دل هایشان مهر [زنگار] زده است [و اینها قابلیت فهم و ارشاد را از دست داده اند]" [11]». [12] عواملی موجب پیدایش زنگار بر قلب می گردد. در آیات کریمه قرآن امور ذیل به عنوان اسبابی که منتهی به طبع و مهر بر قلوب می شوند، به حساب آمده اند: کفر، [13] غفلت و تغافل دایمی، [14] پیمان شکنی و فسق، [15] لجبازی و تحریف کلام الهی، [16] هوی پرستی و عمل بر خلاف علم، [17] فساد در زمین و قطع رحم. [18] بنابراین، آمدن این حجاب ها و موانع بر قلب و سمع و بصر نتیجه عملکرد اختیاری خود انسان است و ختم و طبع الهی، کیفری است نه ابتدایی؛ زیرا بین اعمال و نیات و افکار انسان و نتایج و ثمرات مترتبه بر آنها رابطه ای ضروری و حتمی برقرار است و گریز و گزیری از آن نمی باشد. لکن انتساب آن به خداوند، بدان جهت است که این رابطه علّی و معلولی بین افعال و نیات و افکار انسان با نتایج آنها، از مقدرات و قضاهای حتمی خداوند بوده و لایتغیرند، مگر آن که عاملی دیگر مثل: توبه یا تنبّهات الهی و یا بلایا و مصائب و یا نفس صاحب نفَسی مثل اولیای الهی، بر او تأثیر نهاده و به تدریج او را متحول نماید و زنگار را از قلبش بزداید و دوباره قابلیت هدایت را به آن افاضه کند. به عبارت دیگر؛ قضا و قدر الهی، چیزی جز قوانین حاکم بر عالم هستی و ضرورت پیدایش معلول در پی حصول علت تامه نیست. و در افعال اختیاری انسان، اراده و قصد و نیت او از مهم ترین اجزای علل تامه برای پیدایش افعال ارادی اش به حساب می آید. وقتی فعلی از انسان صورت می پذیرد، آثار آن بر روح و روانش مترتب می شود و هیچ گریزی از آن نیست. از این رو؛ اگر خود او موجبات طبع و مهر را فراهم نمود، به حکم قانون هستی، آثارش گریبان او را خواهد گرفت. با توجه به آنچه گذشت، معلوم می گردد: 1- طبع و مهر بر قلوب، نتیجه عملکرد اختیاری انسان است. 2- از آن جا که مهر بر قلوب، بر اساس نظام قضا و قدر الهی، مترتب می گردد، منسوب به خداوند است. 3- انسانی که بر قلبش زنگار نشسته، ممکن است خطاهای گذشته را تکرار کند و هر چه بیشتر بر این زنگار بیفزاید. اما این مداومت و استمرار با اختیار خود او صورت می گیرد. 4- اگرچه بازگشت به مسیر صحیح برای انسان گنه کار که زنگار قلبش را پوشانده، بسیار مشکل است و امری بعید به نظر می رسد، [19] ولی محال نیست و امکان آن همیشه وجود دارد. او می تواند با اختیار خود و با اراده راسخ، در زدودن زنگارها تلاش نماید. [20] به دیگر سخن؛ اگر جان و دل کافر و منافق و. . . چنان مطبوع و مختوم و سیاه و واژگون گردد که نقطه سفیدی در آن باقی نماند، به تعبیر قرآن کریم، کارش تمام شده و امید هدایت نخواهد بود، [21] و او با سوء اختیار خویش در مسیر هدایت و روشنایی قرار نگرفته و باب توبه را به روی خود بسته است. .

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

مرجع:

ایجاد شده در 1401/04/17



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image