افسردگی /

تخمین زمان مطالعه: 16 دقیقه

به نام خدا،سلام،برای درمان افسردگی چه باید کرد؟با تشکر.


قبل از هرچیز باید یک تعریفی از افسردگی ارائه نماییم تا مرز بین افسردگی مصطلح که یکی از اختلالات روانی محسوب می شود و سایر بی حوصله گی ها و بی حالی های عادی مشخص شود، دلیل مشخص شدن این مرز بندی بخاطر اینست که گاهی اوقات اشخاص به محض مشاهده ی یک بیحوصله گی ساده و یا یک بی رغبتی پیش پا افتاده سریعا به خود برچسب افسردگی می زنند و با توجه به اینکه تلقین نقش بسیار زیادی در ایجاد، تثبیت و افزایش بیماری دارد، لاجرم بسوی افسردگی اصطلاحی پیش می روند.تعریف افسردگی: افسردگی یکی از اختلالات روانی است که موجب کاهش شدید فعالیتهای فرد شده و او انگیزه ی انجام بسیاری از کارها را از دست می دهد. انرژی روانی شخص افسرده کاهش محسوسی پیدا کرده و تمرکز حواس وی نیز افت زیادی می‌کند، و انگیزه ای به استفاده از مهارتهای مختلف زندگی که قبلا کسب کرده بوده نشان نمی دهد. چنین فردی گاهی پرخاشگر و گاهی ناامید است، احساسپگناه در او بسیار قوی است، باز تاب اجتماعی افسردگی اینست که فرد افسرده نه تنها خود از پیگیری اهدافش در زندگی باز می ماند بلکه باعث کاهش بازدهی در فعالیتهای اجتماعی و تولیدی می شود. این اختلال در قالب مجموعه ای از علائم و نشانه ها ظاهر می شود(نه اینکه با دیدن یک نشانه حکم به افسردگی شخص شود)، که بر اساس کمیت و کیفیت و مدت وشدت، می توان تشخیص داد که شخص به کدامیک از انواع افسردگی مبتلا شده است. و بدیهی است که راهکار درمانی هریک به تناسب با دیگری تفاوت می کند.و اما نشانه های افسردگی:1- خُلق پایین؛ تغییر در خلق و خو با موارد زیر ظاهر می شود:الف- غم و اندوه زیاد و نا متعارف ب- فرد احساس می کند که بغضی در گلو دارد، و تمایل به گریه را در خود احساس می‌کند و گهگاه به بهانه های مختلف در خلوت و یا حضور دیگران گریه می کند.ج- غم و اندوه چهره او را مثل ابر تیره ای می پوشاند و حالت غم زده ، مصیبت زده و افسرده ای به او می دهد.د- شخص بطور نابجا و یا برای چیز کم اهمیتی گریه اش می گیرد مثلا با دیدن اعلامیه ی مجلس ترحیم کسی که او را نمی شناخته گریه اش می گیرد، و یا با شنیدن موسیقی غمناک گریه می کند.ه- ومثلا شنیدن آهنگهای غمناک را بر آهنگهای شاد که قبلا گوش می کرده ترجیح می دهد و یا تمایلی به شنیدن حرفهای نغز و لطیفه های خوش از خود نشان نمی دهد.و- فرد اگر زن باشد تمایلی به آرایش از خود نشان نمی دهد و اگر مرد باشد دستی به سر و روی خود نمی کشد.ز- فرد افسرده تمایلی به گشت و گذار و تفریح و تفرج و مسافرت ندارد.ح- فرد افسرده از شرکت در مهمانی ها و مجالس شاد و سرور آور اکراه دارد و در مقابل تمایل زیادی برای شرکت در مجالس عزاداری و غم آور از خود نشان می دهد.ط- همه ی موارد مذکور با برخی از از تمایلات نوظهور و بدون سابقه قبلی دیگر که در فرد مشاهده می شود از نشانه های افسردگی بشمار می آیند.2- کاهش انرژی روانی؛ افسردگی موجب کاهش انرژی روانی شخص می شود بطوری که توان کلامی، رفتاری، و خلقی فرد از میزان و معیار نرمال پایین تر می آید، و فرد احساس می کند که توان لازم را برای بسیاری از فعایتهای روز مره ندارد. 3- کاهش مهارتها؛ افراد افسرده مهارت بکار گیری مهارتهای مختلف زندگی را که قبلا آموخته بودند و بخوبی بکار می‌گرفتند را تا حد زیادی از دست می دهند. مثلا خانمی که قبلا توانایی کلامی بسیاری داشت، دیگر حتی نمی تواند حرف های پیش پا افتاده را بدرستی ادا نماید.4- از دست دادن انگیزه؛ که با نشانه های زیر مشخص می شود:الف- فرد افسردن انگیزه ی پیگیری کارها را ندارد.ب- از قبول مسئولیت ها و انجام کارها شانه خالی می کند.ج- انگیزه دنبال کردن مطالب مجهولی را در روز با آنها برخورد می کند ندارد.د- اینگونه افراد حوصله و تلاش و پشتکار خود را از دست داده اند.ه- از دست دادن انگیزه ی انجام کارهای بسیار ساده مانند شستن دس و صورت و یا چند تا ظرف.مدام می گویند که دست و دلم به کار نمی رود.و- شکوه از کم حوصله گی، و بی حوصله گیز- کاهش شدید انگیزه و میل جنسی در این افراد،5- کاهش‌حافظه و یا فراموشی، و از دست دادن قدرت بر پیگیری کلام و به پایان رسانیدن آن.6- کاهش تمرکز حواس به میزان زیاد؛ مثلا شخصی‌که قبلا دو ساعت با تمرکز حواس حرف می زد و یا مطالعه می کرد، از پرکندگی حواس می نالد.7- نشخوار فکری؛ نشخوار فکری نشانه شایعی در افسردگی است، یعنی یک فکر پیش پا افتاده را همانند آدامس در ذهنمان می چرخانیم و قدرت دور انداختن آنرا نداریم. مثلا حادثه ای که در پنج دقیقه برایش اتفاق افتاده را ممکن است ساعتها و روزها بدون وصول به هیچ نتیجه ای در ذهنش همانند آدامس بچرخاند. مثلا خانمی که مادر شوهرش در جمع حرفی به او زده است و او نتوانسته پاسخ مناسبی به آن بدهد را بارها و بارها در ذهن می آورد و ناگهان ناراحت شده وگریه سر می دهد. فرق نشخوار فکری با وسواس فکری اینست که نشخوار فکری قضاوتها و افکاری است که فرد نسبت به تصورات و تجربیات منفی قبلی اش دارد. اما در وسواس فکری یک فکر بدون اینکه سابقه و حادثه ای را در گذشته فرد زیر سوال ببرد، در ذهن تکرار می شود. لازم به ذکر است که نشخوار فکری باعث تداوم افسردگی و مانع جدی در درمان آنست، لذا باید درمان گردد.8- احسای گناه؛ از لحاظ عاطفی احساس گناه کردن در افراد افسرده بیار قوی است، احساس گناه از اعمال خودشان، احساس گناه نسبت به سرنوشت فرزتدانشان، همسرشان، اعضای خانوده شان، آنان را عذاب می دهد.احساس می کنند به گونه ای عامل مشکل و بدبختی عزیان‌شان هستند.9- نا امیدی(انتظار وقوع حوادث منفی و نامطلوب و فقدان حوادث مثبت و مطلوب در آینده ؛ این افراد نسبت به آینده نظر مثبتی ندارند و احساس می کنند برای خروج از بن بست کاری نمی شود کرد. آنها حتی حاضر به دیدن روزنه های امید نیز نیستند. و درماندگی آنها به ناامیدی آنها و ناامیدی آنها به افسردگی شان دامن می زند. 10- پرخاشگری؛ افسردگی فقط در خود فرو رفتن و در گوشه ای کز کردن نیست! تعدادی از افسردها ممکن است شخصیت تهاجمی و ضد اجتماعی(آنتی سوشیال) داشته باشند و لذا گاهی افسردگی همراه با پرخاشگری است، و فرد از شدت افسردگی به دیگران حمله می کند، فحش می دهد، درگیر می شود، و کتک کاری می‌کند و به دیگران آسیب می رساند. این افراد به ظاهر آدمهای مهاجم و پرخاشگر هستند و در واقع همه آثار افسردگی در آنها جمع شده است.11- کاهش و یا افزایش خواب؛ گاهی فردی که قبلا هفت هشت ساعت می خوابیده اکنون حتی نمی تواند حتی دو ساعت بخوابد.و با کوچکترین صدا از خواب برمی خیزد و دیگر خوابش نمی برد و افکار پریشان دست از سرش برنمی دارد. و گاهی افسردگی باعث پر خوابی می شود آدم افسرده ده دوازده ساعت می خوابد ولی باز احساس خواب آلودگی و خستگی می کند حال بلند شدن را ندارد و هنوز منگ است، و علت آن اینست که خوابش پر از کابوسها، و خواب های ناراحت کننده است. لذا مغزش استراحت نمی کند و خسته باقی می ماند.12- کم خوری و پرخوری؛ آدم افسرده یا اشتهایش را از دست می دهد و میلی به خوردن غذا ندارد و برخی نیز به پر خوری روی می آورند، و دلیل آن اینست که چون غا برایش بی مزه است هی می خورد تا طعم و مزه ی آنرا بفهمد. بنابراین از عوامل چاقی می تواند افسردگی باشد.13- برهم خوردن نظم قاعدگی در خانم ها14- افکار مربوط به مرگ و خود کشی و حتی اقدام به خودکشی؛ اینگونه افراد غالبا آرزوی مرگ دارند لذا ممکن است اقدام به خود کشی نیز بنمایند. اقدام به خود کشی در میان خانهما بیشتر از آقایان است اما آمار خود کشی موفق در مردان بیش از زنان است.15- کاهش اعتماد به نفس؛ افراد افسرده از کاهش اعتماد به نفس در رنجند زیرا خود را موجودی کم ارزش و غیر مفید تلقی می کنند همین امر باعث می شود فعالیت مفیدی نیز انجام ندهند و خود همین امر باعث تشدید احساس بی کفایتی می شود و احساس می کنند نمی توانند در هیچ کاری موفق شوند.حال که به طور اجمال با نشانه های افسردگی آشنا شدید، بهتر قبل از ذکر راهکارهای درمانی نگاهی گذرا به عوامل و ریشه های افسردگی بیافکنیمضابطه ی زمانی برای تشخیص افسردگی: پنج نشانه یا بیشتر از نشانه هایی که ذکر شد باید در خلال دوره ای که مدت آن از دو هفته کمتر نباشد مشاهده شوند و تغییراتی را نسبت به کنش وری قبلی فرد نشان دهند، البته به شرطی که این نشانه ها در اثر استفاده از مواد مخدر و یا افراط در مصرف برخی از داروها ویا کم کاری برخی از غدد فیزیولوژیک مانند کم کاری غدد تیروئید؛ ناشی نشود.عوامل و ریشه های افسردگی؛1- فروخوردن خشم؛ اگر ما نتوانیم خشم خود را بروز دهیم و پرخاشگری خود را تخلیه نماییم، انباشت این خشم ما را افسرده می کند.2- الگوی یاد گیری؛ فرد می تواند خلق و رفتار افسرده وار را از بزرگترهای خود الگو برداری کند. به عبارتی کودک از پدر و مادر افسرده خود افسرده خویی را می آموزد. و یاد می گیرد برخی از ویژگی های رفتاری افسرده والدین را جز رفتارهای اساسی خود قرار دهد و بعد با آنها خو می گیرد و بزرگ می شود.3- چگونگی تربیت در خانه و نوع روابط در آن می تواند از علل افسردگی باشد. کودک در خانواده یاد می گیرد که در مقابل حوادث استرس زای زندگی چگونه پاسخ دهد.پاسخی افسرده وار یا سازگارانه و زند و پویا.4- اشکال در فرآیند حل مسئله؛ ما نحوه حل مسائل زندگی را در بسیاری از موارد در دوره کودکی از پدر و مادر خود الگو برداری می کنیم، لذا اگر آنها در شناخت صورت مسئله و راه حلهای ممکن مشکل اشته باشند و افسرده وار عمل کنند ما نیز در مواجهه با مشکلات دچار مشکل شده و زود موضع افسرده وار می گیریم.5- علل زیستی و شیمیایی، برخی اعتقاد دارند که افسردگی ریشه بیوشیمیایی دارد یعنی به علت تغییر مواد شیمیایی کار کرد مغز و دستگاه عصبی مرکزی دچار مشکل می شود و نشانه های افسردگی ظهور می کند، در روایات ما نیز به تاثیر برخی از غذاها در بروز برخی از حالات روحی و روانی تاکید شده است.( دانشنامه پزشکی آیت الله ری شهری). لذا دارو درمانی می تواند تا حدی کارساز باشد.6- عامل ژنتیکی؛ برخی اعتقاد دارند که افراد افسرده، افسردگی را از طریق ژن از پدر و مادر به ارث می برند. این نظر تا حدی درست است و استعداد افسردگی می تواند از طریق وراثت ایجاد شده باشد ولی این به این معنا نیست که پدر و مادر افسرده فرزند افسرده خواهند داشت و یا فرزند پدر و مادر سالم به افسردگی دچار نخواهد شد. زیرا گاهی اوقات ژن افسردگی در فرزند پدر و مادر افسرده به علت شرایط خاص اجتماعی مجال بروز نمی یابد و نیز به علت تحمیل شرایط اجتماعی خاص فردی که زمینه ی ژنتیکی ندارد به افسردگی روی می آورد. پس دریک کلام می شود گفت که استعداد ژنتیکی برای افسردگی بالقوه است و باید آشکار کننده ای مثل یک حادثه تلخ باشد که آنرا از سطح کمون و نهفته گی خارج سازد و لذا ممکن است تا آخر عمر شرایط طوری باشد که این آشکار کننده بوجود نیاید. البته اغلب موارد در خانواده درجه یک فرد افسرده افراد افسرده دیگرمثل پدر مادر برادر خواهر عمو عمه دایی خاله و... نیز وجود دارند که نشان از دخالت ژن ها در افسردگی دارد. 7- عوامل شناختی؛ برخی از روان درمانگران که به رواندرمانگران شناختی معروفند اعتقاد دارند که افسردگی به علت الگوهای نا مناسب شناختی ایجاد می شود در حقیقت افراد افسرده در تعبیر و تفسیر رویدادها مشکل دارند و نحوه ی اندیشیدن و الگوهای غلط شناختی را عامل اصلی افسردگی دانسته و در عین عدم رد عوامل پیش گفته آنها را فرعی می دانند. شناخت درمانگران می گویند؛ افسردگی بر اثر هجوم افکار منفی به ذهن ایجاد می شود و این نوع افکار زمانی به ذهن ما هجوم می آورند که یک سری الگوها و باورهای غلط و به عبارتی تحریفات شناختی در ذهن ما به عنوان مبنایی برای تحلیل قضایا جای گرفته باشند. مثلا گزاره های، هیچ کس مرا دوست ندارد، همه نامردند، همه با من بد هستند، هیچ کس به من توجهی ندارد، آینده من بدتر از الان خواهد بود، من آینده روشنی ندارم، دنیا بی وفا است، و.....، نمونه‌هایی از باورهای غلط شناختی هستند که فرد با توسل به آنها به تحلیل و تبیین وقایع و حوادث می پردازد وچون غلطند تحلیل ناشی آز آنها نیز غلط و مرضی خواهد بود.اینان معتقدند که وقتی شخص در موقعیت های خاصی که فشار روانی زیادی ایجاد می کند قرار می گیرد و برای غلبه بر آن هیچ راهی پیدا نمی‌کند حالت درماندگی پیدا می کند و به این شناخت می رسد که بین هدف و تلاش او رابطه ای وجود ندارد و این شناخت غلط او را به افسردگی سوق می دهد. یعنی تفسیر غلط از حوادث ناگوار و نیز عدم تسلط بر مهارت حل مسئله او را افسرده می سازد. برداشت و تفسیر ما از رویدادها و حوادث دخالتی تام در ایجاد افسردگی دارد. به عبارت دیگر اگر شخص درمواجهه با حوادث و وقایع نا خوشایند زندگی در مثلثی گرفتار شود که یک راس آن درونی سازی(internality )و راس دیگر آن کلی سازی و تعمییم دادن ( globality )و راس سوم آن همیشگی بودن ( stability ) است بدون شک به بیماری افسردگی مبتلا می شود. در درونی سازی فرد افسرده علت حادثه را به خودش نسبت می دهد و مثلا می گوید من بی غرضه ام که نتوانستم در کنکور قبول شوم، در حالی که واقعیت غیر از این است زیرا بسیاری از علل و شرایط خارجی نیز در عدم موفقیت او دخیلند مانند عدم برنامه ریزی مناسب علی رغم داشتن استعداد ذاتی می‌تواند عامل عدم موفقیت باشد ولی شخص همه چیز را به خودش نسبت می دهد. لذا به این افراد می آموزیم که علل شکست را به ذات خود نسبت ندهند بلکه به رفتار اشتباه خود شان نسبت دهند. در کلی سازی شخص عدم موفقیت در یک امر را به تمام امور جاری زندگی تعمیم می دهد مثلا به محض رد شدن در کنکور می گوید من در تمام امور زندگی بی عرضه هستم، و به همه چیز گند می زنم و در تمام کاره خراب کاری می کنم، که در مصاحبه با این افراد به آنها نمایانده می شود که اگر حرفشان و اسنادشان درست است چرا در زندگی موفقیت هایی نیز داشته اند. پس معلوم می شود که این اسنادشان غلط شناختی و دور از واقع است. در راس سوم فرد به این باور غلط می رسد که او همیشه کارها را خراب می‌کند و خواهد کرد. در حالی که اگر واقع بین باشد با خود می گوید که من در مواردی موفق بوده ام، پس مشکل ذاتی ندارم، پس اینطور نیست که در همه موارد بی عرضه باشم پس این عدم موفقیت من همیشگی نیست. پس این تفسیر و برداشت ما از حوادث است که ما را افسرده می سازد و گرنه حوادث به خودی خود ما را افسرده نمی کنند. لذا با تغییر تفسیر و برداشت فرد از حوادث می توان او را درمان نمود. تغییر عوامل بیرونی در توان ما نیست اما تغییر نگرش و زاویه دید می تواند تدریجا به کاهش علائم افسردگی و در نهایت درمان شخص بیانجامد. هر چه ما به واقعیت نزدیک شویم به همان اندازه از افسردگی دور گشته ایم. و افرادی که تحریفهای شناختی دارنداز واقعیت زندگی دورند. افراد عادی برای نتیجه گیری صغری و کبرایی می چینند و با ارزیابی آنها به نتیجه می رسند اما پرش به نتیجه بدون چیدن صغری و کبری و ارزیابی آنها در افرادی که تحریفات شناختی دارند بسیار رایج است.این نوع برخورد با مشکل را درمان شناختی می نامند و کارکرد عملی آن در درمان افسردگی به خوبی پاسخ داده و موثر بوده است و حتی از بازگشت و عود بیماری جلوگیری کرده است.پس کاوش در افکار منفی شخص افسرده و کشف خطاهای شناختی او و جایگزین ساختن آنها با شناختهای سالم روش این درمانگران برای درمان افراد افسرده است. البته اگر افسردگی بحدی پیشرفته باشد که شخص افسرده قادر بر همکاری با رواندرمانگر نباشد ابتدا باید با دخالت های دارویی توسط روانپزشک او را تا حدی مسلط بر خودش کرد و سپس روان درمانگری شناختی را پی گرفت.پرفسور آرون تی بک که بنیانگذار شناخت درمانی می باشد، جدولی را با پنج ستون برای استخراج و به چالش کشیدن تحریفات شناختی افراد افسرده تدوین کرده است که در آن مراجع با کمک درمانگر اقدام به تکمیل جدول می نماید و با اینکار اقدام به درمان وی صورت می گیرد. ستون اول این جدول مربوط به افکار منفی ای است که بذهن فرد افسرده می آید. ستون دوم مربوط به دلایل موافقی است که برای این فکر منفی وجود دارد و ستون سوم مربوط به دلایل مخالف این فکر منفی است؛ شخص افسرده در ستون چهارم با توجه به جرح و تعدیل دلایل موافق و مخالف، درصد اعتقادش را به درستی آن فکر منفی می نویسد. و در ستون پنجم هیجانی را که بخاطر داشتن این فکر منفی تجربه کرده را می نویسد. تا برای وی ملموس شود که این فکر منفی چه تبعات هیجانی مخرب و بدی برای او داشته و اگر از آن دست بکشد چه هیجان مثبت و سازنده ای را تجربه خواهد کرد! مثلا شخص در ستون اول می نویسد؛ همه نامرد و کلاه بردار و گرگ هستند. در ستون دوم می نویسد که وقتی برای خرید به فلا مغازه رفتم فروشنده سعی داشت کلاه سر من بگذارد. در ستون سوم( با کمک درمانگر) می نویسد که البته در روز شنبه که به یک مغازه ی دیگر رفتم فروشنده راهنمایی های مفیدی کرد و گفت اگر جنس خوب می خواهی باید به فلا پاساژ بروی و در این دور و اطراف جنس خوب نمی توانی پیدا کنی. در ستون چهارم با راهنمایی درمانگر به جرح و تعدیل دلیل مثبت و منفی می پردازد و و در آخر فکر منفی ای را که داشته درصد اعتبارش را ارزشگذاری می کند. و در ستون پنجم هیجانی را که بعد از آن فکر منفی که احساس تنفر و بی یاوری بود را می نویسد و به کمک درمانگر احساس نیکویی را که با تغییر آن فکر منفی می تواند به او روی بیاورد را شرح می دهد. روش مکمل این درمان آموختن مدیریت افکار اتوماتیک و خودآیند منفی به فرد بیمار است. افکار منفی بطور اتوماتیک در ذهن بیمار تکرار می شود، و او را مستاصل ساخته و بسوی افسردگی سوق می دهند و وقتی فرد آنها را از درب بیرون می کند از پنجره وارد می شوند. لذا باید فرد بیاموزد چگونه این افکار را مدیریت کند، و آنها به میزانی که خودش می خواهد بذهن راه دهد و یا وقتی اراده کرد آنها را از ذهنش بیرون براند. برای این کار از روشهای مختلفی مانند مانند روشهای زیر استفاده می شود، انحراف فکر، بازداری فکر و و انحراف توجه و تعیین جدول زمانی برای فکر منفی، تا فکر منفی عادت کند که بطور خود کار و دلبخواهی آمد و شد نکند بلکه فقط در ساعات خاصی بیاید و برود که این روش تدریجامنجر به حذف فکر منفی خودآیند (اتوماتیک)می شود. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image