برخورد با خودخواه و متکبر /

تخمین زمان مطالعه: 28 دقیقه

در محیط کارو خانواده ام افرادی هستند .از اعضای بسیج وتشکل های مذهبی،باظاهری موجه و دیندارکه با من و دیگران خودخواهانه ومتکبرانه برخورد میکنند.این رفتار آنها بسیار آزار دهنده است .لطفا بفرمایید با آنها چگونه رفتار کنم که اولا اصلاح شوند،ثانیا این همه از بی توجهی آنها اذیت نشوم .باتشکر.من الله التوفیق


آنطوری که نوشته اید، افراد مورد اشاره، ظاهری موجه ودیندار دارند ولی متکبرانه وخودخواهانه رفتار می کنند! دوست گرامی اگر کسی دیندار باشد ولو ظاهرا، سعی می کند برای حفظ ظاهر هم که شده، خودخواه نباشد! برای درمان ریشه ای ، بایستی مصادیق رفتارهای متکبرانه ایشان را بیان می کردید. این گونه بیان کلی مارا به پاسخ دهی کلی می کشاند وچاره ای جز این نداریم ! اما قبل از بیان نصایحی راجع به موضوع خودخواهی به عرض می رساند که تکبر ویا خودخواهی در همه افراد ، کم وبیش، وجود دارد ولی گاهی برای بعضی ممکن است آزاردهنده باشد ! منظورمان این است که اگر شخصی صبوروکریم باشد، از رفتارهای نابخردانه دیگران آزار وآسیب نمی بیند بلکه راهکار بیرون رفت از این موضوع را پی میگیرد، بنا براین لازم است که صفات صبر وبردباری وتحمل سخنان ورفتارهای نامناسب را درخود ایجاد کنیم تا نه تنها آسیبی متوجه ما نشود بلکه بتوانیم این صفات را در دیگری از بین ببریم. از طرف دیگر، این مطلب را نیز نباید نادیده گرفت که گاهی در کسی صفت تکبر ویا خودخواهی به این شدت که آزاردهنده باشد ؛ وجود ندارد ولی دیگری به دلایلی مانند حسادت ویا تنگ نظری ویا انتظارات نابجا ویا حتی خودخواهی، رفتارها وحرکات شخص مقابل را خودخواهانه ومتکبرانه می بیند! یعنی در اثر انتظاری که دراو به هر دلیلی ایجاد شده وشخص مقابل ،قادر به برآوردن انتظاراتش نیست ویا ممکن است که حتی از چنین انتظاری بیخبر باشد ، لذا آن انتظارات برآورده نمی شود ولی درهرصورت به او خودخواه ومتکبر گفته می شود! پس برای پاسخ گویی به این سؤال به عرض می رسانیم که اولا: سعی کنیم به خود بگوییم که او متکبر وخودخواه نیست، بلکه شاید انتظارما انتظار خودخواهانه است ورفتار فرد مقابل را به خاطر حداقل ظاهرش به بهترین وجه توجیه کنیم! ثانیا : بعضی دیگر ازصفات ناپسند را درخود جستجو کرده واگر حتی نیافتیم ، احتمال حسادت ویا خودخواهی ویا تنگ نظری را درخود بدهیم وبا مطالعه کتبی در این زمینه ها خودمان را از شر این صفات خلاص کنیم، دراین صورت خواهید دید که چقدر راحت وآسوده اید! ثالثا : سعی کنید که نسبت به فرد ویا افراد مذکور،همیشه با مهر ومحبت برخورد کنید، همیشه اول شما سلام کنید وانتظارسلام کردن از او را نداشته باشید، او را برخود مقدم کنید وبه گونه ای او را از رفتارهای نادرستش شرمنده ونادم کنید ، خودخواهی های اورا در ظاهر هم که شده به رو نیاورید ودر هیچ شرایطی از ایشان غیبت ویا شکایت به دیگری نداشته باشید، غیبت کردن ، موجب تثبیت گناه در شخص خودخواه می شود! رابعا: سعی کنید مطالبی را که در مورد خودخواهی می نگاریم به صورت جزوه کوچکی در اختیار او قرار دهید! این مطالب گزیده ای از کتاب علم اخلاق اسلامى(ترجمه جامع السعادات) ج 1 ص 417 است: کبر کبر عبارت است از حالتى که آدمى خود را بالاتر از دیگرى ببیند، و معتقد شود که بر غیر برترى و رجحان دارد. و همین امر است که آن را از عجب متمایز مى سازد. زیرا عجب مجرّد خود پسندى و خود بزرگ بینى است بدون اینکه پاى دیگرى در میان باشد. پس عجب سبب کبر و کبر از نتایج آن است. کبر- یعنى عزیز و بزرگ شمردن خود بر دیگران- خلق و خوى باطنى است که مقتضى اعمالى در ظاهر است که این اعمال آثار و ثمرات آن است، و ظاهر شدن این اعمال که از آن خوى صادر مى گردد تکبّر نامیده مى شود. و از این روى هر که تعزّز کند و در باطن خود را فوق دیگران ببیند بدون اینکه از اعضاء و جوارح او فعلى صادر شود آن را «کبر» گویند و چون اعمال ظاهر گردد «تکبّر» نامیده شود. این اعمال ظاهرى که آثار و ثمرات خوى کبر است افعال و اقوالى است که باعث حقیر و خوار شمردن دیگرى است مانند مضایقه داشتن از معاشرت و مصاحبت با او و امتناع از پهلو نشستن یا رفاقت با او، و دور کردن او از خود و انتظار سلام کردن و توقّع ایستادن او پیش وى، و استنکاف از قبول پند او و درشتى کردن و سرپیچى در برابر ارشاد و راهنمائى او، و پیش افتادن از او در راه رفتن و تقدّم بر او در نشستن و بى التفاتى به او و به حقارت با او سخن گفتن. و بالجمله: اعمال صادر از کبر بسیار است که نیازى به شمارش آنها نیست که مشهور و معروف است و از جمله آنها خرامان و دامن کشان راه رفتن است، زیرا متکبّر خود را فوق اکثر مردم مى داند و با این رفتار خود قصد تحقیر آنها را دارد. پس این گونه راه رفتن از انواع تکبّر است و آنچه در ذمّ آنها وارد شده دلالت بر نکوهش تکبّر نیز دارد. و این افعال که از آنها به تکبّر تعبیر مى شود گاهى از کینه یا حسد یا ریا صادر مى شود، اگر چه در نفس متکبّر عزّت و تعظیم خود وجود نداشته باشد. فصل 19 (مذمّت کبر) کبر آفتى است بزرگ و شرّ و فسادى است هولناک. این خوى خواصّ آدمیان را به هلاک افکنده تا چه رسد به عوام. کبر بزرگترین حجاب و مانع براى وصول به اخلاق مؤمنان است. زیرا در کبر عزّ و خودبینى است که آدمى را از تواضع و کظم غیظ و پندپذیرى و استمرار در صدق، و ترک خشم و کینه و حسد و غیبت و پست شمردن مردم و مانند آن مانع مى شود. و هیچ خوى بد و ناپسندى نیست مگر اینکه صاحب کبر گرفتار آن است تا بدان وسیله عزّ و بزرگ بینى خود را حفظ کند، و هیچ خلق نیک و پسندیده اى نیست مگر اینکه از آن عاجز است از بیم آنکه مبادا عزّ خود را از دست بدهد. به همین جهت آیات و اخبار در ذمّ آن بسیار است. خداى سبحان مى فرماید: «کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» (غافر، 35).«این چنین خداوند بر قلب هر متکبّر ستمگرى مهر مى نهد». و مى فرماید:«سَأَصرِفُ عَنْ آیاتِىَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ» (اعراف، 146).«کسانى را که بزرگى مى کنند از آیه هاى خود بر خواهم گرداند.» و مى فرماید:«وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا ایْدِیهِمْ أخْرِجُوا أَنْفُسَکُمْ» تا قول او: «وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ» (انعام، 93) «و فرشتگان دستهاى خود گشوده که جانهاى خویش بر آرید ... و از آیه هاى او گردنکشى مى کردید». و مى فرماید: «ادْخُلُوا ابْوابَ جَهَنَّمَ خَالِدینَ فیها فَبِئسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرینَ».(زمر، 72) «از درهاى جهنّم داخل شوید و جاودانه در آن باشید که جایگاه متکبّران چه بد است». و مى فرماید:«فَالَّذینَ لا یُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنْکِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ» (نحل، 23) «آنان که به آخرت ایمان ندارند دلهایشان به انکار خو کرده و بزرگى فروشانند». و مى فرماید:«انَّ الَّذینَ یَستَکبِرونَ عَنْ عِبادَتى سَیَدخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ» (غافر، 60) «کسانى که از عبادت من بزرگى مى کنند به خوارى به جهنّم درون خواهند شد». و مى فرماید:«انْ فی صُدُورِهِمْ إلاَّ کِبْر ما هُمْ بِبالِغیهِ» (غافر، 56) «در دلهایشان بزرگیى است که هرگز به آن نرسند.» و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «لا یدخل الجنّة من کان فی قلبه مثقال حبّة من خردل من کبر».«هر که بقدر یک دانه خردل در دل او کبر باشد به بهشت نمى رود.» و فرمود: «من تعظّم فی نفسه و اختال فی مشیته، لقى اللّه و هو علیه غضبان».«هر که خود را بزرگ شمارد و در راه رفتن تکبّر کند خدا را ملاقات خواهد کرد در حالى که بر او غضبناک است.» و فرمود: «لا ینظر اللّه إلى رجل یجرّ ازاره بطرا.» «خدا به آن کس ننگرد که از راه تکبّر و خرامیدن به فخر جامه بر زمین کشد». و فرمود: «قال اللّه: الکبریاء ردائى و العظمة ازارى، فمن نازعنى فى واحد منهما ألقیته فی جهنّم.»«خداوند فرمود: کبریا و بزرگى روپوش من و عظمت و برترى زیر پوش من است « روپوش و زیرپوش استعاره است براى اختصاص بزرگى و عزت به خداى تعالى، چنانکه لباس رو و زیر هر کسى مختص به اوست. »، هر که در یکى از این دو با من ستیزه کند او را به جهنّم خواهم افکند». و فرمود: «لا یزال الرّجل یذهب بنفسه حتّى یکتب فی الجبّارین، فیصیبه ما أصابهم من العذاب».«مردى باشد که خود بزرگ بینى پیشه کند تا آنگاه که در زمره گردنکشان نوشته شود، و همان عذاب به او رسد که به آنان رسید.» و فرمود: «از آتش دوزخ شعله اى بیرون خواهد آمد که دو گوش و دو چشم و یک زبان دارد و خواهد گفت که من بر سه گروه موکّلم: بر هر گردنکش ستیزه گر، و بر هر کس که با اللّه خداى دیگرى بخواند، و بر صورت نگاران و پیکر- سازان». و فرمود: «هیچ گردنکشى و هیچ بخیلى و هیچ بدخوئى به بهشت نمى رود». و فرمود: «ثلاثة لا یکلّمهم اللّه و لا ینظر الیهم یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: شیخ زان، و ملک جبار، و مقلّ مختال».«خدا در روز قیامت با سه کس سخن نگوید و به آنها ننگرد و پاکشان نسازد و براى آنها عذابى دردناک خواهد بود: پیر زناکار و پادشاه جبّار و فقیر متکبّر». و فرمود: «بد بنده اى است بنده اى که تکبّر و تعدّى نماید و جبّار أعلى را فراموش کند، بد بنده اى است بنده اى که تبختر و فخر فروشى کند و کبیر متعال را از یاد ببرد، بد بنده اى است بنده اى که به غفلت و سهو بگذراند و گور و پوسیدن بدن را فراموش کند، بد بنده اى است بنده اى که سرکشى و ستمگرى نماید و آغاز و انجام را از یاد ببرد.» و فرمود: «ألا أخبرکم بأهل النّار: کلّ عتلّ جوّاظ جعظرىّ متکبّر».«مى خواهید شما را از دوزخیان خبر دهم: هر پرروى سرکش خود خواه درشتخوى متکبّر». و فرمود: «دشمن ترین شما نزد ما و دورترین شما از ما در آخرت پرگویان استهزاء کننده متکبّرند». و فرمود: «متکبّران در روز قیامت به صورت مور محشور مى شوند، و به سبب بیقدرى و خوارى آنها در نزد خدا مردم آنها را لگدمال مى کنند». و فرمود: «در جهنّم و ادیى است که آن را هبهب گویند، و بر خدا حقّ است که هر متکبّر جبّار را در آن جاى دهد». و فرمود: «در جهنّم قصرى است که متکبّران را در آن جاى مى دهند و در به رویشان بسته مى شود». و فرمود: «وقتى امّت من متکبّرانه و با تبختر راه روند و پارسیان و رومیان به خدمت آنها درآیند خداوند بعضى از آنها را بر بعض دیگر مسلّط سازد». از کلام عیسى بن مریم علیه السّلام است که: «همچنانکه کشت در زمین نرم مى روید و در زمین سخت نمى روید، همچنین حکمت در دل اهل تواضع جاى مى گیرد و در قلب متکبّر جاى نمى گیرد، نمى بینید که هر که سر مى کشد که به سقف رسد سقف سر او را مى شکند و هر که سر خود را به زیر افکند سقف بر سر او سایه مى افکند و او را مى پوشاند.» هنگامى که وفات نوح علیه السّلام فرا رسید فرزندان خود را طلبید و گفت: «شما را به دو چیز فرمان مى دهم و از دو چیز نهى مى کنم: از شرک و کبر نهى مى کنم و به گفتن لا اله الاّ اللّه و سبحان اللّه و بحمده امر مى کنم.» روزى سلیمان بن داود علیه السّلام به مرغان و جن و انس گفت: «بیرون آیید، پس با دویست هزار انسان و دویست هزار جنّ بیرون آمدند، سپس (بر بساط نشست و) چندان بالا رفت که صداى تسبیح ملائکه را در آسمان ها شنید، آنگاه بقدرى فرود آمد که کف پایش به دریا رسید، در این موقع صدائى شنید که مى گوید: اگر در دل صاحب شما (سلیمان) ذرّه اى کبر مى بود او را بیشتر از آنچه بلند کردم به زمین فرو مى بردم.» امام باقر علیه السّلام فرمود: «الکبر رداء اللّه، و المتکبّر ینازع اللّه رداءه» «بزرگ منشى روپوش خداست، و متکبّر با روپوش خدا ستیزه دارد.» و فرمود: «العزّ رداء اللّه، و الکبر ازاره، فمن تناول شیئا منه اکبّه اللّه فی جهنّم.»«عزّت روپوش خدا و بزرگ منشى زیرپوش اوست، پس هر که به آنها دست درازى کند خداوند او را در دوزخ سرنگون کند.» امام صادق علیه السّلام فرمود: «انّ فی جهنّم لوادیا للمتکبرّین یقال له:سقر، شکا إلى اللّه شدّة حرّه و سأله أن یأذن له أن یتنفّس، فتنفّس فأحرق جهنّم.» «در جهنّم وادیى است براى متکبّران به نام سقر، که از شدّت حرارت خود به خدا شکایت کرد و اجازه خواست که نفس بکشد، چون نفس کشید جهنّم شعله ور شد.» و فرمود: «انّ المتکبّرین یجعلون فی صور الذّرّ، یتوطّأ هم النّاس حتّى یفرغ اللّه من الحساب.»«متکبّران (در روز قیامت ) به صورت مور درآیند، و مردم آنها را پایمال کنند تا خدا از حساب آنها فارغ شود.» و فرمود: «ما من رجل تکبّر أو تجبّر الاّ لذلّة وجدها فی نفسه.»«هیچ کسى تکبّر نمى کند یا لاف بزرگى نمى زند مگر اینکه در خود پستى و ذلّتى مى بیند (و مى خواهد آن را به تکبّر بپوشاند).» فصل 21 (درجات کبر) کبر سه درجه دارد: اوّل- آن است که در دل او جایگیر باشد و خود را بهتر و برتر از دیگران بیند و آن را در کردار و رفتار خود ظاهر کند: مثلا در مجالس بالاتر نشیند و خود را بر امثال و اقران خود مقدّم دارد و روى از آنان بگرداند و ترش کند و چین بر جبهه افکند. و در گفتار خود نیز به این که: مثلا کسى را که در تعظیم او کوتاهى کند بر او انکار نماید و اظهار فخر و مباهات کند و خود را بستاید، و در علم و عمل در صدد غلبه بر دیگران باشد. و این درجه بدترین و زشت ترین درجات است، زیرا درخت کبر در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگش بلند شده و همه اعضا و جوارح او را فرا گرفته است. دوم- مانند اوّل است، جز اینکه به زبان نیاورد، و این کمتر و خفیفتر از درجه اول است زیرا شاخه هایش کمتر است. سوم- اینکه کبر در دل او جایگیر شده باشد به طورى که خود را بالاتر داند امّا در ظاهر به تواضع و فروتنى مى کوشد و در کردار و گفتار چنان مى نماید که دیگران را برتر از خود مى بیند. چنین شخصى اگر چه درخت کبر در دلش ریشه دوانیده امّا شاخ و برگ آن را بکلّى قطع کرده است. پس اگر به واسطه صفت کبر بر خود خشمگین باشد و در صدد ریشه کن کردن آن برآید، هر چند به آسانى و به سرعت نتواند آن را برطرف سازد، زیرا نفس گهگاه بدون اختیار بدان میل مى کند، و لکن از این جهت که در مقام مجاهده براى دفع آن است شاید چندان گناهى بر او نباشد، و خداوند به مقتضاى وعده خود « منظور، آیه شریفه «وَ الذین جاهَدوا فینا لَنهدِیَنَّهُم سُبُلَنا» است.» توفیق وصول به مطلوب (اصلاح نفس و ازاله کبر) به او کرامت فرماید. فصل 22 (علاج کبر از راه علم و عمل) چگونگى درمان کبر مانند معالجه عجب دو گونه است: اجمالى و تفصیلى، زیرا کبر معنى عجب- یعنى بزرگ شمردن خود- را در بر دارد و عجب منشأ کبر است. پس آنچه در علاج مطلق عجب ذکر کردیم درمان مطلق کبر نیز خواهد بود. امّا انگیزه هاى کبر و عجب عینا یکى است، و بنا بر این آنچه براى معالجه عجب با توجّه به انگیزه هاى مذکور یاد شد میان هر دو مشترک است. از معالجات ویژه کبر این است که آیات و اخبارى را که در مذمّت آن وارد شده و همچنین آنچه را که در مدح ضدّ آن- یعنى تواضع- رسیده (چنانکه خواهد آمد) همیشه به یاد داشته باشد. از آنجا که کبر مشتمل بر چیزى زائد بر عجب است- یعنى خود را برتر از دیگران دیدن- سزاوار است که بداند که حکم به برترى خود نسبت به دیگران چیزى نیست مگر نهایت جهل و سفاهت. زیرا ممکن است در دیگرى اخلاق کریمه اى به طور پنهانى وجود داشته باشد که نجات بخش اوست، ولى در وى صفات زشت و ناپسندى وجود داشته باشد که هلاک کننده اوست. و انسان بصیر چگونه جرأت مى کند که خود را بر دیگرى ترجیح دهد، با اینکه اوّلا سرانجام کار بر او مبهم است و ثانیا اخلاق درونى دیگران بر او پنهان و پوشیده است و ثالثا همگان در انتساب به خداى تعالى و در صدور و تراوش از سرچشمه فیض او و درمعلولیّت و مخلوقیّت نسبت به او یکسان و مشترکند. بنابراین کسى که به خطر پایان کار آگاه باشد و بستگى نجات و هلاک را به باطنها بداند براى خویشتن مزیّتى بر دیگرى نمى بیند، و کسى که هر یک از افراد موجودات را اثرى از آثار ذات خداوند و پرتوى از انوار صفات او بلکه تراوشى از تراوشات جود و فضل او و قطره اى از دریاى فیض وجود او مى شناسد، به هیچ کس به نظر بدى و دشمنى نمى کرد، بلکه همه را با دیده نیکى و دوستى مشاهده مى کند. اشکال و حلّ آن اگر گفته شود: چگونه خوب و پسندیده است که عالم پارساى پرهیزکار براى جاهل فاسق تواضع کند و او را بهتر از خود ببیند، با اینکه جهل و فسق او آشکار است، و به اتّصاف خویش به علم و پارسائى و خالى بودنش از جهل و فسق یقین دارد؟ و چگونه رواست که فاسق گمراه کافرى را دوست بدارد و براى او فروتنى کند و با او دشمن نباشد، و حال آنکه خدا او را دشمن دارد و او مأمور است که با وى دشمنى نماید، و جمع بین دوستى و تواضع و دشمنى و بغض جمع بین نقیضین است؟ پاسخ ما از اشکال اوّل این است که حقیقت تواضع به این معنى است که آدمى براى خود مزیّت واقعى و برترى حقیقى بر دیگران قائل نباشد، نه اینکه براى خود در هیچ چیز مزیّتى بر دیگرى نبیند یعنى در صفتى که یقین دارد خویشتن متّصف به آن است و دیگرى متّصف به آن نیست، مانند علم و عبادت و سخاوت و عدالت و اجتناب از اموال حرام و ... زیرا داناى به علمى ممکن نیست خود را عالم نداند یا عامى نادان را عالم بداند. لکن مزیّت واقعى و خیر و بهترى نفس الامرى همانا تقرّب به خدا و وصول به سعادت جاودانى است، و شکّى نیست که این ها به مجرّد تعلّم بعضى از علوم و مواظبت بر بعضى از عبادات یا مانند این ها از صفات پسندیده حاصل نمى شود بلکه مناط حسن خاتمه و سرانجام نیک است. و این امرى است مبهم و نامعلوم، زیرا عواقب امور از بندگان پوشیده و پنهان است. و ممکن است کافر مسلمان شود و با ایمان از دنیا برود و این عالم پارسا گمراه گردد و پایان کارش به کفر انجامد. بنابراین هر بنده اى اگر کسى را ظاهرا بدتر از خود ببیند باید با خود بگوید: شاید این نجات یابد و من هلاک شوم، پس او را در واقع از خود بدتر نداند و از عاقبت کار ترسان باشد. و نیز بگوید: شاید خوبى این نهفته و باطنى باشد به این معنى که در او خلق کریمى باشد بین او و خدا، و خدا او را مورد رحمت قرار دهد و عاقبت کارش با توبه و اعمال نیک پایان یابد، ولى نیکى من ظاهرى است که ایمن از آفاتى که آن را نابود کند نیست. و بالجمله: ملاحظه خاتمه و سابقه و فهمیدن اینکه کمال در قرب به خدا و سعادت اخروى است نه به اعمال ظاهرى در دنیا، موجب نفى کبر و پدید آمدن تواضع براى هر کسى است. و پاسخ اشکال دوم این است که دوستى و محبّت سزاوار است که براى نسبت شریف مذکور (یعنى اینکه مخلوق خداست) باشد و تواضع براى ملاحظه عاقبت کار، و بغض و غضب نسبت به او براى کفر و فسقى است که از او ظاهر شده است. پس منافاتى نیست میان خشم براى خدا به جهت معصیتى که از یکى از بندگان او صادر شده و میان بزرگى نکردن بر او. زیرا خشم تو فقط براى خداست نه براى خود، و خدا بهنگام دیدن معاصى امر به غضب فرموده است. و تواضع و کبر نکردن نسبت به خود تست، که خود را نجات یافته و رستگار و او را، در همان حال که براى امر خدا مورد خشم قرار داده اى، از اهل شقاوت و هلاکت ندانى. بلکه ترس بر خود به سبب گناهان پنهانى که از تو صادر شده بیش از ترس بر آن شخص، با جهلى که به پایان کار دارى، باشد. پس لازمه غضب و بغض براى خدا بر کسى این نیست که قدر خود را برتر از او بدانى و تکبّر کنى. مثال: اگر بزرگى را فرزندى و غلامى باشد، و غلام را بر فرزند خود بگمارد که مراقب او باشد و وقتى خلافى از او سرزد تأدیبش کند، و هر گاه از او چیزى که در خور او نیست صادر شد بر او خشم گیرد، اگر غلام مطیع و دوستدار مولاى خود باشد باید براى اطاعت از امر آقاى خود وقتى کار بدى از فرزندش سر زد او را ادب کند امّا چون فرزند آقاى اوست او را دوست دارد و تکبّر نمى کند بلکه تواضع و فروتنى مى نماید، و قدر فرزند را پیش مولى برتر از خویش مى بیند زیرا فرزند به هر حال از غلام عزیزتر است. دنباله (درمان عملى کبر) آنچه براى معالجه کبر ذکر کردیم علاج علمى بود، و امّا درمان عملى این است که براى خدا و خلق همواره فروتنى کند و بر رفتار و اخلاق متواضعان مداومت نماید و خود را چندان بر این شیوه وا دارد تا ریشه ها و شاخه هاى درخت کبر از دلش کنده و قطع شود و تواضع ملکه او گردد. براى ریشه کنى درخت کبر و حصول ملکه تواضع باید به آزمایش و امتحان دست بزند تا اینکه به تواضع خود مطمئن شود. زیرا نفس آدمى گاهى ادّعاى خالى بودن از کبر را مى کند ولى چون آن واقعه پیش آید و گاه امتحان رسد به طبع خود باز مى گردد و معلوم مى شود که این بیمارى در او وجود دارد. این آزمایشها و علاماتى که آدمى به آنها حالت نفس خود را از کبر و تواضع باز مى شناسد عبارتند از: اوّل- با امثال و اقران خود در بعضى از مسائل به گفتگو پردازد، و چون حقّى از زبان آنان شنید اگر با مسرّت و رضایت آن را پذیرفت و به آن اعتراف کرد و از ایشان سپاسگزارى نمود که او را به نادانى و غفلتش آگاه ساختند، این علامت تواضع است، و اگر قبول حقّ و اعتراف به آن بر او گران باشد و از اینکه دیگرى حق را گفته اظهار خرّمى و شادمانى نکند این دلیل است بر اینکه کبر در او باقى است و باید از دو راه علم و عمل در معالجه آن بکوشد: راه علم این است که بدى عاقبت و پستى و خباثت نفس را از اینکه قبول حق بر او گران است متذکّر شود. و راه عمل این است که خود را با هر زحمتى به اعتراف به حق و سپاسگزارى از گوینده آن وادار سازد، و به عجز و قصور خود اعتراف کند و به گوینده حق بگوید: آفرین بر هوش و فهم تو، مرا به حق ارشاد کردى، خدا جزاى خیرت دهد. پس چون چند مرتبه پى در پى بر این روش مواظبت نماید، این حالت براى او طبیعى مى شود، و دیگر قبول حق بر او سنگین نخواهد بود و پذیرش آن گوارا خواهد شد. و اگر قبول حق در حضور مردم بر او گران باشد، در این حال کبر نخواهد داشت بلکه به بیمارى ریا مبتلاست، و باید به معالجه ریا، به نحوى که خواهد آمد، بپردازد. دوم- اقران و امثال را در مجالس و محافل بر خود مقدّم دارد و فروتر از آنان نشیند و در راه رفتن عقب همه راه رود، که اگر چنین کارى بر او گران نباشد متواضع است و گر نه متکبّر است و باید با سختى و تکلّف زیردست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود و از این کار اظهار خرسندى و رضایت کند تا گرانى و سنگینى آن برطرف شود. امام صادق علیه السّلام فرمود: «انّ من التّواضع أن یجلس الرّجل دون شرفه».«از تواضع است که آدمى در مکانى نشیند که پائین تر از جا و مقام او باشد».و فرمود: «من التّواضع أن ترضى بالمجلس دون المجلس، و أن تسلّم على من تلقى، و أن تترک المراء و إن کنت محقّا، و أن لا تحبّ أن تحمد على التّقوى».«از تواضع است که در نشستن به پائین مجلس راضى باشى، و به هر که بر خورى سلام کنى، و مجادله را رها کنى، اگر چه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى که تورا به تقوى بستایند.» و بعضى از متکبّران وقتى در صدر مجلس جایى نیابند در صفّ نعال و دم در مى نشینند، یا میان خود و اقران فرومایگانى را قرار مى دهند و زیر دست امثال خود نمى نشینند، و غرضشان از این کار تحقیر اقران است، یا وانمود کردن که ترک مجلس و دم در نشستن از جهت فضیلت اوست. این نوع کبر شدیدترین انواع تکبّر است. سوم- دعوت فقیر بینوا را اجابت کند، و به دنبال حاجت دوستان و نزدیکان به کوى و بازار برود، و نیاز آنان و نیاز خود را به خانه آورد. اگر این کارها در خلوت و در نظر مردم بر او گران نباشد در او کبر و ریائى نیست. و اگر در هر دو حال گران باشد کبر و ریا در او هست. و اگر در خلوت گران نباشد و در حضور مردم گران باشد ریا دارد ولى کبر ندارد. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «برداشتن و بردن چیزى به خانه براى رفع نیاز خانواده از کمال مرد چیزى نمى کاهد». و روایت است که: «روزى آن حضرت یک درهم گوشت خرید و بر دستمال (یا گوشه رداى) خویش گرفته به خانه مى برد، شخصى عرض کرد: یا امیر المؤمنین به من ده تا بیاورم. فرمود: نه! پدر خانواده به بردن آن سزاوارتر است.» و روایت شده که: «امام صادق علیه السّلام مردى از اهل مدینه را دید که چیزى براى خانواده اش خریده و با خود مى برد. چون آن مرد امام را دید خجالت کشید، حضرت به او فرمود: براى خانواده ات خرید کرده اى و به خانه مى برى، به خدا اگر اهل مدینه نبودند (که خرده گیرى کنند) دوست داشتم براى خانواده ام خرید کنم و آن را خود به خانه برم». چهارم- اینکه پوشیدن جامه هاى سبک و درشت و کهنه بر او گران نباشد، که در این صورت کبر و ریا در او نیست و گر نه متکبّر یا ریاکار است. پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هر که خود شترش را ببندد و لباس پشمینه بپوشد از کبر عارى و پاک است». و فرمود: «من بنده اى هستم که روى خاک مى نشینم و غذا مى خورم، و لباس درشت مى پوشم و شتر را مى بندم و انگشتان خود را مى لیسم، و چون بنده مملوکى مرا بخواند دعوت مى کنم، پس هر که روش مرا ترک کند از من نیست». به سلمان گفتند: چرا لباس نو نمى پوشى؟ گفت: «من بنده اى هستم، هر گاه از بندگى آزاد شدم لباس نو خواهم پوشید»- مراد او آزادى در آخرت (از عذاب الهى) بود. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است». و امیر مؤمنان علیه السّلام جامه اى پر وصله به تن داشت. بعضى از یاران به او عتاب کردند، فرمود: «مؤمن در این کار به من اقتدا مى کند، و به این وسیله دل خاشع و متواضع مى شود». پنجم- آنکه با خدمتکاران و مستضعفان در یک سفره طعام خورد، که اگر بر او سخت و گران نباشد متواضع است و گر نه متکبّر است. شخصى از اهل بلخ روایت مى کند که: «من با حضرت رضا علیه السّلام در سفر خراسان همراه بودم، روزى مرا به غذا دعوت فرمود، آنگاه حضرت خادمان و غلامان سیاه و غیره را بر سفره جمع کرد. من عرض کردم: فدایت شوم! اگر براى این ها سفره جدا قرار دهى بهتر است. فرمود: خداى همه یکى، دین یکى، پدر یکى، مادر یکى، و پاداش و جزاى هر کس به اعمال اوست».امتحانات و آزمایشهاى کبر منحصر به آنچه ذکر شد نیست بلکه آثار آن بسیار است مانند: اینکه دوست دارد که کسى پیش او بایستد. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «من أراد أن ینظر إلى رجل من أهل النّار فلینظر إلى رجل قاعد و بین یدیه قوم قیّام». «هر که خواهد مردى از اهل جهنّم را ببیند به کسى نگاه کند که نشسته و در برابر او عدّه اى ایستاده اند». یکى از صحابه نقل کرده است که: «نزد اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هیچ کس عزیزتر و محبوبتر از او نبود، و چون نشسته بودند و حضرت وارد مى شد از جاى خود بر نمى خاستند، زیرا مى دانستند که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله از آن کراهت دارد». دیگر اینکه دوست دارد که به دنبال او راه بیفتند. روایت است که «آدمى وقتى کسى در عقب او راه مى رود از خدا دور مى شود». و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم وقتى با اصحاب خویش راه مى پیمود اصحاب را پیش مى انداخت و خود در میان آنان راه مى رفت. دیگر اینکه بر او گران است که به خانه بعضى از اشخاص برود، هر چند این دیدار فایده دینى داشته باشد، و نیز از همنشینى با فقرا و معلولان و بیماران مضایقه مى کند.روایت است که مردى بر پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم وارد شد که آبله بر آورده و آبله او چرک برداشته بود، و آن حضرت با اصحاب مشغول خوردن بودند. آن شخص پهلوى هر کس نشست وى از کنارش برخاست. حضرت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم او را کنار خود نشانید. روزى آن حضرت با جمعى از اصحاب به غذا خوردن مشغول بودند، مردى وارد شد که بیمارى مزمنى داشت و مردم از او متنفّر بودند حضرت او را پهلوى خود نشانید و به او فرمود: «بخور». یکى از قریش از او نفرت و اشمئزاز نمود، و خود وى پیش از مرگ به همین بیمارى مبتلا گشت. حضرت سجّاد علیه السّلام در حالى که سوار بر الاغش بود گذرش بر جذامیانى که مشغول خوردن صبحانه بودند افتاد. امام علیه السّلام را به صبحانه دعوت کردند.فرمود: «اگر روزه دار نبودم مى پذیرفتم» و چون به منزل رسید، دستور فرمود غذائى خوب و لذیذ بسازند، آنگاه براى صبحانه از آنها دعوت کرد و خود هم با آنها صبحانه خورد ... و به همین قیاس امتحانات دیگرى هست.رفتار رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم جامع جمیع علامات آزمایش تواضع و خالى از همه افعال و حرکات کبر بود، و سزاوار است که همه مؤمنان به او اقتدا کنند. ابو سعید خدرى روایت مى کند که: «رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خود ستور و شتر را علف مى داد، و شتر را مى بست، و خانه را مى روفت، و گوسفند را مى دوشید، و نعلین را پینه مى کرد، و جامه را وصله مى زد، و با خدمتکار خویش غذا مى خورد، و چون خادم از دستاس کردن خسته مى شد او را یارى مى داد، و از بازار چیزى مى خرید و به دست یا به گوشه جامه خویش مى گرفت و به خانه مى آورد. با درویش و توانگر و خرد و بزرگ دست فرا مى داد و به هر کسى از نمازگزاران که مى رسید، کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، ابتدا به سلام مى کرد. جامه خانه و بیرون او یکى بود. هر ژولیده و غبار آلوده که او را به دعوت مى خواند از اجابت آن شرمگین نبود و آنچه را که به آن دعوت مى کردند حقیر نمى شمرد اگر چه بجز خرماى پوسیده چیزى نبود. صبحانه را براى شام و شام را براى صبح نمى گذاشت. کم خرج، خوش خلق و نرمخو و کریم الطّبع و نیکو معاشرت و گشاده رو و متبسّم بود بى خنده، و اندوهناک بود بى تروشروئى. در امر دین محکم و استوار بود بى درشتى. متواضع بود بى مذلّت و خوارى، سخىّ بود بى اسراف، به همه خویشان مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمّه نزدیک بود. دل او رقیق و نازک بود، پیوسته سر به پیش افکنده، هرگز چندان نمى خورد که تخمه کند، و هیچگاه دست طمع به چیزى دراز نمى کرد». امام رضا علیه السّلام فرمود: «التّواضع أن تعطى النّاس ما تحبّ أن تعطاه». «تواضع این است که به مردم آنچه را مى خواهى به تو دهند بدهى (یا با مردم چنان رفتار کنى که مى خواهى با تو رفتار کنند)». و از آن حضرت از حقیقت تواضع که اگر کسى آن را رعایت کند متواضع خواهد بود پرسیدند، فرمود:«التّواضع درجات: منها أن یعرف المرء قدر نفسه فینزلها منزلتها بقلب سلیم، لا یحبّ أن یأتی إلى احد الاّ مثل ما یؤتى إلیه، ان رأى سیّئة درأها بالحسنة، کاظم الغیظ عاف عن النّاس، و اللَّه یحبّ المحسنین».«تواضع را درجاتى است: یکى از آنها این است که انسان قدر خود را بشناسد و با قلبى سلیم خود را در جایگاه شایسته خود قرار دهد، و با هیچ کس رفتارى نکند که دوست ندارد با او مثل آن رفتار کنند، اگر از کسى بدى دید آن را با نیکى رفع کند، خشم خویش فرو خورد و از مردم بگذرد، و خدا نیکوکاران را دوست دارد».         .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image