۲۵- وَ تَکْذِیباً لِمَنْ قَصَبَنِى ، وَ سَلَامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِى /

تخمین زمان مطالعه: 24 دقیقه

۲۵- وَ تَکْذِیباً لِمَنْ قَصَبَنِى ، وَ سَلَامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِى بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


25- وَ تَکْذِیباً لِمَنْ قَصَبَنِى ، وَ سَلَامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِى بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم به خواست حضرت بارى تعالى این دو جمله از دعاى شریف ((مکارم الاخلاق )) موضوع بحث و سخنرانى امروز است . امام سجاد (ع) در جمله اول به پیشگاه خداوند عرض مى کند: بارالها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانیم عیبجویى و دشنامگویى بدخواهان را تکذیب نمایم . در جمله دوم عرض مى کند: پروردگارا! کسى که مرا ارعاب مى کند و به اذیت و آزار تهدید مى نماید تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. در جوامعى که حکام مستبد و زورگو فرمانروا هستند و منویات خائنانه خویش را بیچون و چرا به موقع اجرا مى گذاردند، مردم از حق و عدالت محروم اند و چون قدرت دفاع از خود ندارند، ناچارند که بیدادگرى ها را تحمل کنند و به مصائب و بلایا تن دردهند. اگر افراد آزاده و شجاعى در گوشه و کنار وجود داشته باشند که بتوانند در مواقعى به جبار خائن اعتراض کنند و مردم را به تخلف و سرپیچى از اوامرش تحریک نمایند، حکومت وقت با تهمت و افترا، عیبجویى و دشنامگویى ، و از هر راه دیگر که ممکن شود مى کوشد تا آن عناصر شریف را بدنام نماید، قدر و منزلتشان را از میان ببرد، و سخنانشان را از اثر بیندازد. على (ع) و دیگر ائمه معصومین در طول حکومت معاویه و سایر حکام بنى امیه و بنى عباس با این گرفتارى مواجه بودند و به صور مختلف مورد هتک و اهانت واقع مى شدند. یک روز معاویه على (ع) را به قتل عثمان متهم نمود و مردم را به نام خونخواهى بر ضد آن حضرت تحریک کرد، روز دیگر مردم را نسبت به سب على (ع) وادار نمود و بدگویى و اسائه ادب نسبت به آن حضرت را در منابر و مجالس معمول ساخت و آن را از وظایف عبادى خطبا و مردم به حساب آورد و ماءمورین دولت و عموم مردم را در اجراى این دستور اکیدا مکلف و موظف ساخت . این مطلب تاریخى را حتى ولید بن عبدالملک که خود یکى از خلفاى بنى مروان است به فرزندان خویش گفته و آنان را به این امر واقف ساخته است . قال الولید ابن عبدالملک : مازلت اسمع اصحابنا و اهلنا یسبون على بن ابیطالب و یدفنون فضائله و یحملون الناس على شنانه فلایزید ذلک من القلوب الا قربا و یجتهدون فى تقریبهم من نفوس الخلق فلا یزید هم ذلک من القلوب الا بعدا و فى ما انتهى الیه الامر من دفن فضائل امیر المؤ منین (ع) والحیلوله بین العلماء و نشرها مالا شبهه فیه على عاقل حتى کان الرجل اذا اراد ان یروى عن امیرالمؤ منین (ع) روایه لم یستطع ان یضیفها الیه بذکر اسمه و نسبه و تدعوه الضروره الى ان یقول : حدثنى رجل من اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله او یقول حدثنى رجل من قریش و منهم من یقول حدثنى ابو زینب (519) روزى ولید بن عبدالملک به فرزندان خود گفت : من پیوسته مى شنیدم که اصحاب ما و خاندان ما على (ع) را سب مى کنند و فضایل و کمالات آن حضرت را دفن مى نمایند و مردم را به دشمنى با آن جناب وامى دارند، اما این کار برخلاف انتظار اصحاب ما موجب مى شد که على (ع) به دلها نزدیکتر شود و آل امیه از دلها دورتر و کار دفن فضایل على (ع) و بى خبر نگاهداشتن افراد عالم و تحصیلکرده از مراتب کمالات آنحضرت به جایى رسید که احدى جرئت نمى کرد حدیثى را در مجالس از على (ع) نقل کند و از آن حضرت اسم ببرد و ناچار بود بگوید: یکى از اصحاب رسول خدا حدیث نموده است ، یا بگوید مردى از قریش حکایت کرده است ، و بعضى مى گفتند: پدر زینب حدیث نموده است . علماى خاصه و عامه احادیث زیادى از رسول گرامى راجع به سب مسلمانان در کتب خود آورده اند و در اینجا به ذکر دو حدیث اکتفا مى شود: عن النبى صلى الله علیه و آله : سباب المؤ من کالمشرف على الهلکه (520) سب کننده مؤ من مانند کسى است که در پرتگاه هلاکت قرار گرفته است . و عنه صلى الله علیه و آله : سباب المسلم فسوق و قتاله کفر(521) دشنامگویى به مسلمانان فسق است و جنگ با او کفر. این حدیث در کتابهاى بخارى ، مسلم ، یرمذى ، نسائى و ابن ماجه آمده است . بدبختانه معاویه بن ابى سفیان برخلاف دستور رسول اکرم حق و عدل را نادیده گرفت ، هم على (ع) را سب نمود و هم با آن حضرت جنگید و در نتیجه مشمول هر دو قسمت حدیث پیمبر گرامى قرار گرفته است . در مقابل اعمال نارواى معاویه بن ابى سفیان به روش اسلامى و الهى على (ع) توجه بنمایید: و قد سمع قوما من اصحابه یسبون اهل الشام ایام حربهم بصفین : انى اکره لکم ان تکونوا سبابین ، ولکنکم لو وصفتم اعمالهم ، و ذکرتم حالهم ، کان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر، و قلتم مکان سبکم ایاهم : اللهم احقن دماء نا ودماء هم ، و اصلح ذات بیننا و بینهم و اهدهم من ضلالتهم حتى یعرف الحق من جهله (522) على (ع) شنید که بعضى از اصحابش در ایام جنگ صفین اهل شام را سب مى کنند. فرمود: میل ندارم شما در جمع دشنام دهندگان باشید و اگر اعمال اهل شام را بگویید و متذکر حالشان بشوید از نظر سخن شایسته تر و از جهت عذر، رساتر است ، شما به جاى سب بگویید: خدایا! ما و آنان را از ریختن خون یکدیگر مصون و محفوظ دار، خدایا! بین ما و آنان اصلاح برقرار نما و آنها را از گمراهى به هدایت سوق ده تا جاهل ، حق را بشناسد. معاویه بن ابى سفیان و آل امیه علاوه بر نسبتهاى دروغ و خلاف واقع به على (ع) و سب و دشنام آن حضرت در مجالس ، و همچنین دفن نمودن فضایل آن جناب ، به خیانت بهت آور دگرى دست زدند و با تبلیغات خائنانه خود، بخصوص در منطقه وسیع شام ، وابستگى و قرابت على (ع) و حضرت صدیقه اطهر و فرزندان معصومشان را با رسول گرامى پنهان داشتند و هویت آنان را در افکار عوام مردم به گونه هاى مختلف ترسیم کردند و به مردم فهماندند که تنها اهل بیت رسول خدا و وراث آن حضرت بنى امیه هستند و از این راه ، خود را جانشین بحق پیشواى اسلام معرفى نمودند و تحت این عنوان مقدس ، جنایات بزرگى را مرتکب شدند و این تبلیغات خائنانه و خلاف واقع همچنان جریان داشت تا با انقلاب بنى عباس ، کاخ ستمکارى بنى امیه فروریخت و دروغ آنان آشکار گردید. براى آنکه تا اندازه اى شنوندگان به این خیانت تبلیغى واقف شوند، در اینجا گوشه اى از تاریخ را به عرض شنوندگان محترم مى رسانم . مسعودى ، مورخ نامى ، از قول یکى از برادران تحصیلکرده و عالم خود نقل مى کند که مى گفت : روزها با جمعى مى آمدیم ، در نقطه اى مى نشستیم ، و درباره ابوبکر و عمر و على (ع) و معاویه مناظره مى کردیم و گفته هاى اهل علم را در این باره نقل مى نمودیم . چند نفر عوام مى آمدند، نزدیک ما مى نشستند و سخنان ما را استماع مى نمودند. روزى یکى از آنان که عقل بیشتر و ریش بلندترى داشت به ما گفت : چقدر درباره معاویه و على و فلان و فلان سخن مى گویید، از او پرسیدیم شما در این باره چه مى گویید؟ گفت درباره چه شخصى مى پرسید، مقصودتان کیست ؟ گفتم على (ع). گفت مگرنه این است که او پدر فاطمه بود، پرسید فاطمه کیست ؟ گفت : عیال پیغمبر اسلام ، دختر عایشه ، و خواهر معاویه . پرسیدم قصه على (ع) به کجا انجامید؟ گفت : در غزوه حنین کشته شد. سپس مسعودى مى گوید: و نزل عبدالله بن على الشام و وجه الى ابى العباس السفاح اشیاخا من اهل الشام من ارباب النعم والریاسه من سائر اجناد الشام فحلفوا لابى العباس السفاح انهم ما علموا لرسول الله صلى الله علیه و آله قرابه و لا اهل بیت یرثونه غیر بنى امیه حتى ولیتم الخلافه (523) عبدالله بن على از افسران بنى عباس بود و براى کشتن مروان حمار، آخرین خلیفه اموى ، به شام وارد شد. او جمعى از شیوخ اهل شام را که صاحب ثروت و ریاست بودند و غیر از سپاهیان شام به حساب مى آمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اینان در حضور ابوالعباس سفاح قسم یاد کردند که ما براى پیمبر گرامى اسلام قرابت و اهل بیتى که وراث او باشند جز بنى امیه نمى شناختیم تا شما عهده دار امر خلافت شدید و زمام امور را به دست گرفتید. نه تنها اهل بیت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلکه عده زیادى از مردم کوفه نیز از این امر آنچنان که باید آگاهى نداشتند و اهل بیت را بخوبى نمى شناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبلیغات خائنانه بنى امیه ، سب على (ع) در مجالس ، معمول بود و گویندگان خودفرخته در منابر به حضرتش دشنام مى گفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نیز از این جسارت و اسائه ادت مصونیت نداشتند. عمر بن عبدالعزیز که به مقام خلافت رسید تصمیم گرفت از سب آن حضرت جلوگیرى نماید. تصمیم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام ماءمورین دولت ، در سراسر کشور، دستور داد این مهم را عملى نمایند و بر اثر این تصمیم ، رفته رفته ، سب على (ع ) در مجامع و منابر متروک گردید. واقعه دردناک عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و سایر اهل بیت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت . خطبه هاى نافذ امام سجاد و حضرت زینت در نقاط حساس کوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس ‍ یزید مردم را به مقدار قابل ملاحظه اى از حقیقت امر و خیانت آل امیه آگاه نمود و مکر آنان را که مدعى قرابت نزدیک با پیغمبر بودند و خویشتن را وراث بحق پیشواى اسلام مى خواندند آشکار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان ، سب و دشنام در داخل کوفه و شام تقلیل یافت . امام سجاد (ع) در جمله اول دعا که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مى کند: و تکذیبا لمن قصبنى بارالها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و دشنا گویى بدخواهان را تکذیب نمایم . مقصود امام از این تکذیب نه آن است که به مردم بفرماید آن گفته ها دروغ است ، بلکه هدف آن حضرت این است که خداوند موجباتى را فراهم آورد که بتواند حقایق امر را براى مردم بیان کند و شنوندگان را به دروغ بودن آن تبلیغات خائنانه واقف سازد تا مردم بدانند که سب و دشنامشان گناه بوده و از عمل خود پشیمان شوند و از آن پس خویشتن را به آن گناهان آلوده ننمایند. این موفقیت در سفر کوفه و شام نصیب آل رسول (ص ) گردید و موجب شد که زن و مرد در مواقع مختلف گریستند و از اعمال خود ابراز شرمندگى نمودند. آنجا که حضرت زینب در آغاز خطبه کوفه فرمود: و الصلواه على ابى محمد، به مردم فهماند که او دختر پیمبر اسلام است که با شما سخن مى گوید. وقتى ام کلثوم فرمود: ان الصدقه علینا محرمه ، و به زن صدقه دهند فرمود: ما فرزندان پیمبریم . اما مهمتر از تمام سخنرانى ها در سفر اسارت سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور یزید و مردم بود. در روایت چنین مى گوید: انه علیه اسلام ساءل یزید ان یخطب یوم الجمعه فقال نعم . فلما کان یوم الجمعه امر ملعونا ان یصعد المنبر و یذکر ماجاء على لسانه من المساوى فى على و الحسین علیهما السلام . فصعد الملعون المنبر و قال ما شاء من ذلک . فقال الامام (ع) ائذن لى حتى اخطب انا ایضا. فندم یزید على ماوعده من ان یاذن له فلم یاذن له . فشفع الناس فیه فلم یقبل شفاعتهم . ثم قال معاویه ابنه و هو صغیر السن : یا اباه ! ما یبلغ خطبته . ائذن له حتى یخطب . قال یزید: انتم فى امر هولاء فى شک . انهم ورثوا العلم والفصاحه و اخاف ان یحصل من خطبته فتنه علینا، ثم اجازه . فصعد (ع) المنبر امام سجاد (ع) قبلا از یزید خواسته بود که روز جمعه منبر برود و یزید پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسید. مرد منحرفى را امر نمود که منبر برود، به حضرت على و حضرت حسین علیهما السلام بدگویى نماید. او منبر رفت و هر چه خواست در این باره گفت . سپس امام (ع) استیذان منبر نمود. یزید که از وعده قبل خود پشیمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذیرفته نشد. سپس معاویه فرزند یزید که سن کمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت : پدر! این شخص چه کارى را مى تواند با خطبه خود انجام دهد، اجازه بده . یزید گفت : اینان وارث علم و فصاحت اند و من مى ترسم از سخنرانى او فتنه اى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت . پس از حمد خداوند و ذکر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت این بود که به حضار بفهماند کسى که با شما سخن مى گوید فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشکار شود که بنى امیه بدروغ خود را اهل بیت و وراث پیشواى اسلام خوانده اند. امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبى اکرم اکتفا نکرد، بلکه بعضى از آیات قرآن شریف را که در امر معراج نازل شده و همه مى دانستند که مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود: انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى ، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى ، انا ابن من دنى فتدلى ، فکاب قاب قوسین اوادنى ، انا ابن من اوحى الیه الجلیل ما اوحى خلاصه ، پس از ذکر پاره اى از ممیزات و اوصاف آن حضرت فرمود: انا ابن الحسین القتیل بکربلا، انا ابن على المرتضى ، انا ابن محمد المصطفى ، انا ابن فاطمه الزهراء من فرزند حسین قتیل کربلایم ، من پسر على مرتضایم ، من پسر محمد مصطفایم ، من فرزند فاطمه زهرایم . وقتى سخن امام (ع) به اینجا رسید صداى شیون و گریه شدید مردم بلند شد، یزید احساس فتنه و آشوب کرد، به مؤ ذن گفت برخیزید براى نماز اذان بگوید. امام کرسى سخن را ترک نفرمود، وقتى مؤ ذن به اسم مبارک رسول اکرم رسید، امام سجاد عمامه خود را از سر برداشت و به مؤ ذن قسم داد که ساکت شود. سپس ‍ از روى کرسى خطابه متوجه یزید شد و فرمود: این محمد جد توست یا جد من است ، اگر او را جد خودت بدانى همه مى دانند دروغ گفته اى ، اما اگر او را جد من بدانى از تو مى پرسم چرا فرزند او را کشته اى و چرا اموال اهل بیت را به غارت برده اى و چرا خانواده پیغمبر را اسیر گرفته و گرد بلاد گردانده اى ؟ یزید اوضاع و احوال را خطرناک دید و به مؤ ذن فریاد زد اقامه نماز را بگوید. فوقع بین الناس دمدمه و زمزمه عظیمه ، فبعض صلى و بعضهم لم یصل حتى تفرقوا در این موقع از مردم کلمات خشم آلود شنیده مى شد و صداهایى همانند لهیب آتش به گوش مى رسید، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند. ثم ارسلت زینب علیهماالسلام الى یزید تساءله الاذن ان یقمن الماتم على الحسین فاجاز ذلک و انزلهن فى دار الحجاره فاقمن الماتم هناک سبعه ایام و یجتمع عند هن فى کل یوم جماعه کثیره لا تحصى من النساء فقصد الناس ان یهجموا على یزید فى داره و یقتلوه . فاطلع على ذلک مروان و قال لیزید: لایصلح لک توقف اهل بیت الحسین فى الشام فاعد لهم الجهاز وابعث بهم الى الحجاز فهیا لهم المسیر و بعث بهم الى المدینه (524) حضرت زینب علیهما السلام براى یزید پیام فرستاد که موافقت کند براى حسین بن على علیهماالسلام مجلس ‍ ماتمى تشکیل دهد، موافقت نمود، هفت روز مجلس عزا ادامه داشت و هر روز عده زیادى از زنان شام در مجلس شرکت مى کردند، مجموع جریانها زمینه هیجان در مردم آماده نمود، مى خواستند به خانه یزید هجوم برند و او را به قتل برسانند. مروان از این تصمیم آگاهى یافت ، براى یزید پیام فرستاد که ماندن اهل بیت در شام به صلاح نیست ، وسایل حرکتشان به حجاز را آماده کن ، آماده نمود و آنان را روانه مدینه ساخت . معاویه بن ابى سفیان مرتکب گناهى بزرگ و عملى خائنانه گردید، به على (ع) نسبتهایى دروغ و خلاف واقع داد، سب و دشنام آن حضرت را در مجالس عمومى و منابر پایه گذارى نمود و فرزندان معصوم و بزرگوار آن حضرت نیز از این بدگویى و بدعت ظالمانه مصون نبودند و کم و بیش مورد اسائه ادب و تعرض افراد ناآگاه قرار مى گرفتند. امام سجاد و حضرت زینب علیهماالسلام در سفر کوفه و شام با این خیانت بزرگ مبارزه نمودند، دروغگویى و عمل ناحق آل امیه را برملا ساختند و آنچنان شد که مردم به یزید و آل امیه با چشم کینه و بغض مى نگریستند. حضرت على بن الحسن علیهما السلام در پاره اى از مواقع با سخنان ناروا و ظالمانه بعضى از افراد به طور خصوصى مواجه مى شد و در آن موارد نیز با منطق حکیمانه و اخلاقى به گفته هاى آنان پاسخ مى داد و کذبشان را آشکار مى نمود. مردى از بستگان امام سجاد در حضور حضرت توقف نمود و به آن جناب ظالمانه دشنام داد و سخنان ناروا گفت . حضرت ساکت بود. پس از آنکه دشنام دهنده از مجلس خارج شد امام به حضار محضر خود فرمود: سخنان آن مرد را شنیدید، میل دارم با من بیایید تا رد گفته هاى او را از من بشنید. گفتند: دوست داریم شما بگویید و ما هم بگوییم . امام حرکت کرد و راه منزل او را در پیش گرفت ، ولى با خود آهسته مى گفت : الکاظمین الغیظ والعافین عن الناس و الله یحب المحسنین (525) آنانکه با حضرت بودند فهمیدند امام به مردى که دشنام گفته با تندى برخورد نمى نماید و مقابله نخواهد کرد. امام (ع) به در منزل آن مرد رسید، به صداى بلند فرمود: به او بگویید که على بن الحسین آمده ، از منزل برون بیاید. از منزل خارج شد، در حالى که آماده شده بود با پیشامدهاى بد روبه رو شود ولى برخلاف انتظارش ‍ امام (ع) فرمود: یا اخى ! انک کنت قد وقف على انفا وقلت وقلت . فان کنت قد قلت ما فى فانا استغفرالله منه ، و ان کنت قلت ما لیس فى فغفر الله لک . قال : فقبل الرجل بین عینیه و قال : بلى قلت فیک ما لیس فیک و انا احق به (526) برادر! تو ساعتى قبل مقابل من توقف نمودى و سخنانى گفتى . اگر گفته هایت در من وجود دارد، از خداوند طلب عفو و بخشش مى نمایم ، و اگر گفته هاى تو در من نیست ، خداوند ترا مشمول عفو و غفران خود قرار دهد. مرد پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسید و گفت : بلى من چیزهایى گفتن که در شما نیست و خود من به آنچه گفتم شایسته ترم . با آنچه مذکور افتاد معناى جمله اول دعاى امام سجاد که موضوع سخنرانى امروز است روشن شد: و تکذیبا لمن قصبنى بارالها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و بدگویى بدخواهان را تکذیب نمایم . این نیروى اعطایى خداوند بود که امام سجاد را در سفر کوفه و شام موفق به آشکار نمودن دروغ بنى امیه نمود، و از نیرویى برخوردار ساخت تا در مقابل شخص جسور به گونه اى عمل کند که او به پاکى امام و دروغ بودن گفته هاى خویش اعتراف نماید. در جمله دوم دعا که موضوع سخنرانى امروز است امام به پیشگاه خدا عرض مى کند: و سلامه ممن توعدنى بارالها! کسى که مرا ارعاب مى کند و به اذیت و آزارم تهدید مى نماید، تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. خوف و رجاء یا ترس و امید دو حالت روحى است که از نظر دینى در افراد با ایمان باید وجود داشته باشد. ترس از عذاب الهى و امیدوارى به رحمت واسعه او. راغب در کتاب مفردات در لغت ((خوف )) مى گوید: الخوف توقع مکروه عن اماره مظنونه اومعلومه کما ان الرجاء توقع محبوب عن اماره مظنونه او معلومه ((خوف )) توقع ناملایم است از نشانه اى که انتظار ناملایم از آن علامت ، یا به طور گمان است یا به گونه علم و قطع ، و ((رجاء)) انتظار رسیدن چیزى است مطلوب و ملایم از نشانه اى که وصول به آن ملایم از آن علامت یا مظنون است یا معلوم . نکته شایان دقت این است که وجود خوف و رجاء در ضمیر افراد باایمان باید به طور متوازن و معتدل باشد تا اثر سوئى به جاى نگذارد. این مطلب از کلام امام صادق (ع) که به ابن جندب فرموده مشهود است : عن ابیعبد الله علیه السلام قال : وارج الله عزوجل رجاء لایجریک على معصیته و خفه خوفا لایویسک من رحمته (527) به ابن جندب فرمود: به خداوند امیدوار باش امیدى که ترا بر معصیت جرى نکند و از خداوند خائف باش ، خوفى که ترا از رحمتش مایوس ننماید. کلمه ((رعب )) نیز مانند کلمه ((خوف )) در کتاب و سنت ، بسیار آمده است . راغب مى گوید: الرعب الانقطاع عن امتلاء الخوف ((رعب )) حالت خودباختگى است که بر اثر پرشدن ضمیر آدمى از ترس ، پدید مى آید. حالت ((رعب )) شدیدتر از ((خوف )) است و اثر آن در ضمیر آدمى بیشتر. یکى از عواملى که مایه نصرت رسول گرامى اسلام شد و آن حضرت را به پیروزى سریع موفق کرد، رعبى بود که از آن جناب در قلوب مشرکین و کفار پدید آمد. عن النبى صلى الله علیه و آله قال : نصرت بالرعب (528) من به وسیله رعبى که در دل دشمنان راه یافت از نصرت و یارى برخوردار گردیدم . قرآن شریف در چند مورد از مرعوب شدن دشمنان سخن گفته و از آن جمله فرموده است : سنلقى فى قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله (529) من عنقریب دل کفار را دچار رعب و هراس خواهم نمود که اینان مرتکب ظلم بزرگى شده اند و موجود جماد ناچیزى را در پرستش ، شریک آفریدگار بزرگ جهان قرار داده اند. مورد دیگرى که قرآن شریف از ((رعب )) سخن گفته درباره یهود بنى قریظه است : و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فى قلوبهم الرعب (530) شرح جریان در تفسیر مجمع البیان ذیل همین آیه و همچنین در سایر تفاسیر آمده است . خلاصه آنکه یهود بنى قریظه با رسول اکرم عهد بسته بودند که دشمنان پیمبر را یارى ندهند، ولى نقض عهد کردند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله با مسلمانان به جایگاه آنان آمد و در اطراف قلعه هاى آنان مستقر گردید. و حاصرهم رسول الله خمسا و عشرین لیله حتى اجهدهم الحصار ((و قذف الله فى قلوبهم الرعب ))(531) رسول اکرم بیست و پنج شب آنان را در محاصره نگاه داشت و از این محدودیت سخت به زحمت افتادند و خداوند در دلشان رعب و هراس افکند. و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل تزهبون به عدوالله و عدوکم (532 ) اى مسلمانان ! شما به مقدار توانایى خود قواى نظامى و مرکب جنگى تهیه کنید و همواره آماده باشید تا دشمن از نیروى شما مرعوب شود و از قوه و قدرتتان دچار خوف و آمیخته به اضطراب گردد و فکر تجاوز به مسلمین را در سر نپرورد. خوف مؤ منین از عذاب الهى ضامن اجراى قوانین دینى است و مردم را از ارتکاب گناه باز مى دارد و این خوف ، مرضى ذات اقدس الهى است . رعب مشرکین و کفار از رسول اکرم و مسلمانان نیز فیضى است الهى و موجب اعلاى کلمه حق و نشر عدل و دادگرى است و این نیز مرضى خداوند تواناست . اما در بعضى از مواقع خوف و رعب ظالمانه و ناروا در قلوب افراد شریف و با ایمان از ناحیه اشرار و زورگویان پدید مى آید، گاهى بر اثر نگاههاى تند و خشم آلود و گاه با تهدید و وعید و ارعاب و اخافه ، این قبیل اعمال ، نه تنها مرضى خداوند نیست ، بلکه از گناهان کبیره است و عذاب خدا را از پى دارد و در این باره اولیاى اسلام به مردم تذکر لازم را داده اند: عن النبى صلى الله لیه و آله : من نظر الى مؤ من نظره لیخیفه بها اخافه الله عزوجل یوم لاظل الا ظله (533) رسول اکرم فرمود: اگر کسى نظر تندى به مؤ منى بیفکند که او را بترساند، خداوند او را در روزى که سایه و پناهگاهى جز سایه او وجود ندارد مى ترساند. عن ابیعبد الله علیه السلام قال : من روع مومنا بسلطان لیصته منه مکروه فلم یصبه فهو فى النار، و من روع مومنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فاصابه فهو فرعون و آل فرعون فى النار(534) امام صادق (ع) فرموده است : کسى که مؤ منى را از ایذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذیت به وى نرسد، ترساننده جهنمى است ، و اگر کسى مؤ منى را از ایذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذیت به وى برسد، ترساننده با فرعون و آل فرعون در آتش است . امام سجاد علیه السلام در جمله دوم این قطعه از دعاى ((مکارم الاخلاق )) که موضوع آخرین قسمت سخنرانى امروز است ، به پیشگاه خدا عرض مى کند: و سلامه ممن توعدنى بارالها! کسى که مرا ارعاب مى کند و به اذیت و آزارم تهدید مى نماید تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. ترساندن و ارعاب نمودن مردم که مایه سلب امنیت فکرى و آرامش روحى است در اسلام ، عملى مذموم شناخته شده و اولیاى دین آن را مهم تلقى نموده اند و براى روشن شدن مطلب به یک مورد تاریخى در اینجا اشاره مى شود. رسول گرامى اسلام پس از فتح مکه افرادى را ماءموریت داد به اطراف مکه بروند و عشایر نواحى را به اسلام دعوت نمایند، از آن جمله خالد بن ولید را به سوى بنى جذیمه که از بنى المصطلق بودند فرستاد و نامه اى نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود. خالد بن ولید با نظامیان خود به محل آمد، نامه ، پیمبر را داد، آنان اسلام را پذیرا شدند. خالد اقامه نماز جماعت نمود، آنان به وى اقتدا کردند و نماز گزاردند، اما خالد در باطن از بنى جذیمه خشمگین بود زیرا در جاهلیت ، عموى خالد را کشته بودند. موقع نماز صبح که رسید مردم دوباره آمدند، اقامه جماعت نمودند، ولى این بار به فرمان خالد بن ولید نظامیان به خونریزى دست زدند، عده اى کشته شدند و خسارت بسیارى به آنان وارد شد. به جستجوى نامه پیمبر افتادند، نامه را یافتند و هر چه زودتر نزد پیمبر اسلام آمدند و نامه را تقدیم نمودند و حضرتش را از جریان امر آگاه ساختند. رسول اکرم سخت ناراحت شد، رو به قبله ایستاد و گفت : اللهم این اتبرء الیک مما صنع خالد بن ولید بارالها! من در پیشگاه تو از عمل ظالمانه خالد تبرى مى جویم . آنگاه مبلغ قابل ملاحظه اى در اختیار على (ع) گذارد و فرمود نزد بنى جذیمه برود و آنان را از کارهاى ظالمانه اى که خالد انجام داده راضى سازد. على (ع) به محل ماءموریت رفت و تمام وظایف شرعى را طبق موازین و مقررات انجام داد و سپس حضور پیغمبر اکرم مراجعت نمود. فلما رجع الى النبى صلى الله علیه و آله قال یا على ! اخبرنى بما صنعت . فقال : یا رسول الله ! عمدت فاعطیت لکل دم دیه و لکل جنین غره و لکل مال مالا و فضلت معى فضله فاعطیتهم لمیلغه کالابهم و حبله رعاتهم و فضلت معى فضله فاعطیتهم لروعه نسائهم و فزع صبیانهم و فضلت معى فضله فاعطیتهم لما یعلمون و لما لایعلمون و فضلت معى فضله فاعطیتهم لیرضو عنک یارسول الله (535) وقتى على (ع) از سفر برگشت و حضور رسول اکرم شرفیاب شد، حضرت به وى فرمود على ! بگو با آن مردم ستمدیده چه کردى . عرض کرد یا رسول الله ! براى خونها دیه دادم ، براى جنینها پرداختهایى نمودم ، براى هر مال از بین رفته مال دادم ، مقدارى از پولى که داده بودید زیاد آمد، براى ظرف غذاى سگها و ریسمانى که در دست چوپانهاست نیز مبلغى پرداختم ، باز هم مقدارى پول زیاد آمد، براى خساراتى که مى دانند یا نمى دانند پرداخت کردم ، باز هم مبلغى زیاد آمد، آن را براى اینکه مردم از شما راضى شوند به آنان پرداختم . ملاحضه مى کنید که على (ع)، آن فقیه دین شناس و آگاه به تمام دقایق اسلام ، مبلغى از پول رسول اکرم را بابت ترس زنها و جزع بچه ها پرداخت نموده و از این عمل روشن مى شود که ارعاب و اخافه مردم مسلمان تا چه حد مورد توجه اولیاى دین است که على علیه السلام براى جبران آن حالت روحى و ناراحت روانى ، پول پرداخت مى نماید یا بگوییم خسارت مى دهد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image