جلسه دوم : لزوم تفکر در خلقت انسان /

تخمین زمان مطالعه: 16 دقیقه

جلسه دوم : لزوم تفکر در خلقت انسان (فلینظر الا نسن مم خلق # خلق من مآء دافق # یخرج من بین الصلب و الترائب # إ نه على رجعه ى لقادر).(۲۸) قوه عقل براى تعقل و اندیشه


جلسه دوم : لزوم تفکر در خلقت انسان (فلینظر الا نسن مم خلق # خلق من مآء دافق # یخرج من بین الصلب و الترائب # إ نه على رجعه ى لقادر).(28) قوه عقل براى تعقل و اندیشه رشته بحث در لزوم تفکر بود. هر قوه اى که خداى تعالى در بشر قرار داده است ، براى غایت و نتیجه است و لازم است هر شخصى ، آن قوه را به کار بیندازد. وگرنه مسئول است و خودش را از خیرات و برکاتى که توسط آن قوه به او مى رسد، محروم کرده است . قوه عاقله ، تعقل و تفکر، بزرگترین نعمتى است که خداوند به بشر داده است و بزرگترین امتیاز انسان از حیوان است . در قرآن مجید که مى فرماید: ((هر آینه انسان را گرامى داشتیم ))(29)، به اعتبار همین قوه عاقله است که اگر انسان آن را به کار انداخت ، به آن سعادتى که برایش آفریده شده مى رسد وگرنه آن قوه ، خشکیده و از بین مى رود و در نتیجه ، گاهى انسان تا اسفل السافلین نیز مى رسد. در سوره ((تبارک )) راجع به اینکه چرا این بشر جهنمى مى شود، از قول اهل جهنم این گونه مى فرماید: ((گفتند اگر ما گوش به اندرز مى دادیم یا تعقل و تفکر مى کردیم ، از اهل دوزخ نمى شدیم )).(30) ((فلینظر)) یعنى حتما باید بشر تفکر کند که از چه آفریده شده تا به برکت این تفکر، خداى خود را بشناسد و بفهمد چگونه از قطره آبى گندیده ، چنین دستگاههاى عظیمى آفریده است . از نطفه به علقه و سپس مضغه و پس از آن ، استخوان و صورت بندى ، آن گاه گوشت بر آن مى روید و خداوند پس ‍ از تکمیل ، نفس ناطقه و روح را به آن افاضه مى فرماید. و انسان وقتى به این عالم آمد و به حد عقل رسید، لازم است فکر کند که من چه بودم و چه شدم . پدیده بدون پدید آورنده محال است نخستین تفکر: آیا مى شود چیزى خود به خود پیدا شود؟ قطعا هر آفریده شده اى ، آفریننده اى دارد. مرحوم سید بن طاووس در کتاب ((کشف المحجه )) مى فرماید: این معنا، یعنى هر پدیده اى پدید آورنده مى خواهد، فطرى بشر است . انسان از همان ایامى که به حد تمیز و شعور مى رسد، مى فهمد هر اثرى که فعلیت پیدا کرد و تحقق خارجى یافت ، یعنى پیدا شد، حتما پیدا کننده اى دارد. مثال مى زنند که اگر بچه دو - سه ساله ، نشسته است و از پشت سرش به طورى که متوجه شما نشود، چیزى جلویش بگذارند، پیش از آنکه بچه به سوى آن شى ء دست دراز کند، به آورنده آن نگاه مى کند و به دنبال شخص آورنده مى گردد چون مى فهمد این چیزى که اینجا نبود و پیدا شد، حتما پدید آورنده اى مى خواهد. این که هر پدیده اى قطعا پدید آورنده اى دارد، فطرى و از بدیهیات اولیه است و خصوصیات پدید آورنده از خود پدیده معلوم مى شود، اگر پدیده پر از اعمال علم و حکمت باشد، معلوم مى شود پدید آورنده اش بسیار دانا، حکیم مطلق و تواناى محض است . اگر کسى بگوید ((ساعت )) خودش درست شده یا حیوانى آن را درست کرده است ، آیا کسى از او مى پذیرد؟ بدیهى است ساعتى که این طور منظم کار مى کند، چرخهاى کوچک و بزرگ به هم متصل و هر کدام کارى را انجام مى دهد، حتما داراى سازنده اى است که از علم و قدرت برخوردار مى باشد، البته در حد خودش . دانش و توانایى پدید آورنده از خود پدیده معلوم است اگر انسان در بدن خود دقت کند مى بیند از مغز سر تا پنجه پایش یک رگ یا عصب بدون حکمت و فایده وجود ندارد بلکه همه آنها داراى حکمت و مصلحت هستند. ناخن ، براى دفع فضولات و تکیه انگشت براى نمونه به یکى از دو مورد از اعضا که کمتر به آن توجه داریم ، اشاره مى نمایم : از جمله اجزاى بدن ، ((ناخن )) است که فضولات و زیادتهاى غذایى است که مصرف مى شود چیزهایى که به درد کار بدن نمى خورد و جزء بدن نمى شود، به صورت مدفوع و موهاى بدن و بخش دیگر به صورت ناخن ، دفع مى گردد. حکمتش چیست ؟ این صورت ناخن و این استحکامش براى چیست ؟ چندین حکمت برایش ذکر شده ، این ناخن با این استحکامش تکیه اى است براى سر انگشت . همانطور که مى دانید، انسان توسط انگشتان دستش خیلى از کارها را انجام مى دهد، چیزهایى را که برمى دارد و مى گذارد و کم و بیش سنگین است ، نیاز به تکیه دارد، فشار به انگشتها مى آید، اگر ناخن نباشد و تکیه نداشته باشد، انسان نمى تواند چیز سنگین را بردارد لذا وقتى ناخن خودتان را از بیخ مى گیرید، در برداشتن چیزهاى سنگین احساس ناراحتى مى کنید، حالا ملاحظه کنید این ناخن که یک عضو پیش پا افتاده اى است و مرتبا آن را دور مى اندازیم ، چقدر خاصیت در آن نهفته است ؟! گودى وسط پا براى راحتى کارهاى پا حدیثى در جلد چهاردهم بحارالانوار است که یک نفر حکیم هندى که موحد و مسلمان نبود به مدینه آمد و خدمت حضرت امام صادق علیه السلام رسید. در اثناى صحبت ، حضرت عنوان فرمود که چرا وسط پاها فرو رفتگى دارد؟ قبلا حکیم مدعى بود همه چیز را مى داند اما از این سؤ ال حضرت ، فرو ماند و عرض کرد نمى دانم خودتان بفرمایید. خلاصه فرمایش امام آن است که فرمود: اگر همه سطح پا یکسان بود، راه رفتن مشکل مى نمود ولى چون وسط آن مقدارى گود است لذا راه رفتن آسان است . مثالى هم مى زند و مى فرماید: سنگى که روى زمین افتاده است اگر بخواهند آن را بلند کنند زحمت دارد ولى اگر گوشه اى از این سنگ برآمدگى داشته باشد، بلند کردن آن با اهرم آسان است به قسمى که از عهده یک نفر هم برمى آید. خداوند کف پا را برآمده قرار داد تا مردم به سهولت بتوانند راه بروند و حرکت کنند. آیا آنکه آفریده نمى داند؟ (اءلا یعلم من خلق ...)(31) آیا آفریننده این بدن علم ندارد؟ آیا ماده است ؟ آیا وجدانت مى پذیرد؟! مى گوید ما همه جا که رفتیم و حتى به کرات دیگر نیز که رفته اند خدا را ندیده اند، هر جا گشته اند او را ندیده اند. خودت باید بفهمى ، و عقلت را قاضى قرار دهى . بینایى تو و دیگران تا چه حد است ؟ چشم حیوانى که در تمام حیوانات مشترک است ، ماده بین و جسم بین است آن هم جسم مرکب و کثیف را مى تواند ببیند و جسم لطیف مثل هوا را نمى تواند ببیند، پس چطور هر چه را ندیدى ، منکر مى شوى ؟ هوایى که بر کره خاک ، محیط است و جسم مرکب است ولى از بس لطیف است ، چشم آنرا نمى بیند ولى حس مى شود، تنفس مى شود و توقع نداشته باش آن را ببینى . یا لیوان تمیز و پر از آب صاف ، از لیوان خالى تشخیص داده نمى شود. خلاصه در دیدن ، مقتضى ها و عدم موانع متعدد شرط است آیا مى توانى منکر قوه برق شوى ؟ در حالى که آن را نمى بینى ؟ آیا نفس خودت را نمى بینى ؟ هیچ وقت عقل نمى گوید هر که و هر چه را ندیدم ، پس وجود ندارد. برهان ساده براى معاد (انه على رجعه ى لقادر)(32) نسبت به معاد هم پس از تفکر در این دستگاه عظیم حاصل مى گردد، آیا کسى که این دستگاه عظیم را آفرید، غرضى نداشت ؟ این همه نکات حکمت و علم که در این مخلوقات بکار رفته براى چیست ؟ مثلا آفرینش انسان براى همین دو روزه زندگى دنیاست که بخورد، بخوابد، تولید مثل کند و دفع نماید، شهوترانى و خشم بورزد و بمیرد و تمام شود؟ این کارى بیهوده است : ((آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و شما به سوى ما بازگشت نمى کنید؟!)).(33) راستى اگر معاد نباشد، دستگاه آفرینش ، لغو و بیهوده خواهد بود، بخورد و خالى کند که هر کدام غایت براى دیگرى شود: بخورد که خالى کند و خالى کند که بخورد، این دور است و غیر عقلایى . اگر وحى هم نبود، آدمى طبق عقلش حکم مى کرد که باید سراى و عوالم دیگرى باشد تا انسان براى آنجا آفریده شده باشد وگرنه خود این عالم ، منزل و مقصد اصلى براى بشر نخواهد بود، آن هم با این همه ناملایمات و ناراحتیهایى که در آن است ؛ انواع بیماریها و گرفتاریها، ابتلا به حسد حاسدین و شر اشرار، پس باید عالم دیگرى باشد که آنجا سعادت و خوشى مطلق باشد اینجا وطن حیوان است و وطن انسان ، آخرت مى باشد. مى پرسند چگونه مى شود انسان پس از خاک شدن و تحولات گوناگون ، دوباره زنده شود؟ پاسخش را در آیه تلاوت شده ، ذکر مى فرماید: (إ نه على رجعه ى لقادر)؛ ((به درستى که خداوند بر بازگرداندنش تواناست و دوباره آن را پدید مى آورد)). آنچه در عالم خاک وجود دارد، نمونه اى است از اصل قدرت و علم خداوندى : ((نیست چیزى مگر اینکه نزد ما خزینه هاى آن است و ما فرو نفرستادیم آن را مگر به مقدار معلوم و معین )).(34) ((خزینه )) در عالم غیب است . قطراتى از آن در این عالم ماده نشر پیدا مى کند؛ مثلا یکى از خزاین غیبى الهى ((بوى خوش )) است که ذره اى از آن در این عالم ماده پخش شده است ، انواع ریاحین و گلها و عطریات از آن جمله است . اصل خزینه ، بوى محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم مى باشد که اصل بهشت است ، بوهاى خوش دنیوى در محدوده معین و مشخصى است که از آن حد تجاوز نمى کند، از حیث مدت هم محدود و تا زمان معینى معطر است ، اما بوى بهشت بنابر روایتى که از حضرت صادق علیه السلام رسیده است ، مى فرماید: ((تا دو هزار سال راه ، بوى بهشت به مشام مى رسد))، چه خزینه اى است ؟! ضمنا بقیه روایت هم نافع است ، مى فرماید: ((مع الوصف ، کسى که قاطع رحم و عاق والدین شد، بوى بهشت را هم نمى شنود (یعنى تا چه رسد به اینکه به بهشت درآید و از نعمتهاى آن برخوردار گردد).)) پرهیزگاران از نعمتهاى جاودانى بهره مندند خداى تعالى نعمتهاى باقى را براى اهل تقوا آماده فرموده است (35)(36)، به شرطى که به زمین نچسبیده و پیروى هوا را رها کرده باشند(37) فرداى قیامت ، پنهانیها آشکار مى شود(38)،آنچه سرش بود به صورت در مى آید، غلبه معنا بر صورت است . صورت در عالم ماده مستور است اما در قیامت شکل باطنى آشکار مى شود. راستى بشر معجون عجیبى است ، از هر موجودى نمونه اى در او هست که مى تواند آن را تکمیل نماید: از درندگى مانند گرگ و پلنگ و از شکم خوارگى ، مثل گوسفند و غیره از شهوترانى همچون خوک و از حقه بازى ، مانند روباه ، از طرف دیگر خیرخواهى و کمک رسانى که در ملائکه است در انسان نیز وجود دارد و انسان در مدتى که در این دنیاست مى تواند هر کدام از این جهات را تکمیل کند. تا کدام جنبه را تقویت کند اگر انسان در زندگى ، همتش شکم بود، گوسفند کامل مى شود و از اینجا مى رود: نه معرفتى دارد و نه کمالى ، باطنش بهیمه و انعام است همانطورى که مى تواند خشم و سبعیت و درندگى را تکمیل نماید یا در شهوترانى از خوک نیز بگذرد و یا اگر ریاست طلبى و علو بخواهد، پلنگى مى شود که در تکبر نمونه است . مى گویند اگر پلنگ در کوه یا دامنه آن باشد و انسانى یا حیوانى بالاى سرش حرکت کند، حمله مى کند و او را مى درد چون حاضر نیست . بالاى سرش دیگرى را ببیند. اما اگر پایین پایش باشد، و گرسنه نباشد، خطرناک نیست . آدمى در ریاست طلبى و علو، کارش به جایى مى رسد که براى جلوگیرى از پیشرفت رقیبش ، حاضر است به طرف مقابل ، هر گونه صدمه آبرویى یا بدنى بزند تا او عقب مانده و خودش پیش برود. حتى مدرس هم اگر علو بخواهد و بر شاگردانش برترى جویى داشته باشد، او نیز همین طور است . خلاصه از هر موجودى نمونه اى در بشر قرار داده شده ، اگر انسان توانست خودش را کنترل کند و نخواست خود را جلو بیندازد و طالب شهرت نبود، امید رستگارى برایش هست . به قدرى نفس آدمى پست است که گاهى براى یک آفرین و بارک الله ، خودش را در چه مهلکه هایى مى اندازد براى اینکه بگوید او این کار را کرده است . حرص ، انسان را به هر جنایتى وا مى دارد گاهى انسان حریص مى گردد، اندوخته کردن در بعضى از حیوانات آشکار است ، خصوصا ((مورچه )) در تاءمین آتیه ، نمونه است . اگر بشر هم حریص ‍ شد از موش و مورچه هم مى گذرد محمدرضا پهلوى ، میلیونها پول را به خارج مى فرستد، وقتى او را بیرون کردند به دردش بخورد، این صفت پستى است که موجب خیانت ورزى ، چپاولگرى ، بى انصافى ، گرانفروشى ، غش و...مى شود ((انسان خیال مى کند مالش او را نگه مى دارد)).(39) کسى هم پیدا مى شود که راه ملائکه را پیش مى گیرد و انسان مى شود. و راستى مشکل است ، ((ملا شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشکل !)) انسان باید سعى کند خدمت کند، علو نخواهد، خدمت خلق را بخواهد، اول و آخر خود را فراموش نکند که اولش نطفه و آخرش لاشه مردار است . شنیده اید که على علیه السلام به اتفاق ((قنبر)) به بازار رفت و دو پیراهن خرید، آنکه بهتر بود به غلامش قنبر داد. قنبر عرض کرد: ((شما مولاى من و خلیفه مسلمانان هستى ))، حضرت فرمود: ((من از خدا شرم مى کنم که خودم را بر تو ترجیح دهم و مقدم بدارم ))، هم على علیه السلام مخلوق است و هم قنبر. اگر على علیه السلام مقامى داشته باشد، خدا به او داده است . از جهت آفرینش ، هر دو مثل هم هستند، اینها نمونه هایى است که شیعیان على علیه السلام باید سرمشق خود قرار دهند بر دیگران برترى نجویند، باید هر فردى نسبت به فرد دیگر، حالش چنین باشد. علو و برترى بر دیگران را نخواهد، راحتى خود و زحمت دیگرى را طلب نکند، جورکش و زحمتکش و خدمتگزار دیگران باشد. راحت دیگران را بخواهد، هر چند خودش در زحمت باشد نه بر عکس که راحت خود و زحمت دیگران را بخواهد. پاداش گرامى داشتن زایر حسین (ع ) در نجف اشرف ، بعضى موثقین از یکى از شاگردان مرحوم آخوند ملا حسینقلى که از مجتهدین نجف بود، نقل مى کرد ایشان وقتى بر استاد خود مرحوم آخوند وارد مى شود، استاد مى فرماید: دیشب چه عملى از شما سر زده ؟ عرض مى کند هیچ چیز، مى فرماید: نصف شب چکار کردى ؟ عرض ‍ مى کند کارى نکردم ، خواب بودم . آخوند مى فرماید: نمى شود، حالات دیشب خودت را براى من بگو. مى گوید: دیشب چند نفر میهمان داشتیم که از کربلا براى زیارت غدیریه امیرالؤ منین علیه السلام آمده بودند. اطاق هم کوچک بود، پس از شام همه در یک اطاق خوابیده بودیم ، نزدیک نصف شب ، بر سینه ام احساس ‍ سنگینى کردم ، نفسم تنگ شده بود، از ناراحتى بیدار شدم ، دیدم یکى از میهمانها در خواب غلتیده و پاهایش را روى سینه من انداخته است . خواستم پاهایش را عقب بزنم فکر کردم او میهمان و زایر حسین و اهل علم مى باشد و پیغمبرمان فرموده : ((اکرموا الضیف (40)؛ میهمان را گرامى بدارید))، من تحمل زحمت کردم تا خودش به طبع خود، پاهایش را بردارد. مرحوم آخوند فرموده بود به خاطر همین است که من در تو از عمل دیشب نورى ملاحظه مى کنم که سابقه نداشته است ، خیال کردى کار کمى انجام داده اى ؟ آرزو دارم گلى گر نیستم خارى نباشم آدم باید سعى کند تا دیگرى راحت باشد نه اینکه راحتى خود بطلبد هر چند دیگرى در زحمت واقع شود. سعى کند بارى از دوش دیگرى بردارد نه اینکه بارى بر دوش دیگران بگذارد. افتاده را بلند کند نه یک نفر را بیندازد، سعى کند به دیگرى آبرو دهد نه اینکه آبروى کسى را بریزد. بکوشد گرسنه اى را سیر کند نه اینکه نان کسى را ببرد. از میان صفت ملائکه و حیوان ، انسان هر کدام را مى تواند دنبال کند. حیوان نمى خواهد به دیگرى خدمت کند، اما ملائکه کارش خیررسانى و رحمت است . خلاصه در اینجا هر طور خودت را ساخته باشى در آنجا هم همان طور خواهى شد. اگر در اینجا خود را گرگ ، روباه و بهیمه ساخته باشى ، قهرا در آنجا نیز به همین صورت خواهى شد، اگر اینجا ملک شدى ، آنجا هم ملک هستى و تا ملک صفت نشوى ، جایت در ملکوت علیا و بهشت نیست . انسان تا با ملائکه سنخیت پیدا نکند، فوج فوج ملائکه به زیارتش ‍ نمى آیند(41) شب اول قبر و بعدش در عوالم دیگر، حشر انسان به همان صورتى خواهد بود که سنخیت پیدا کرده است . بشیر و مبشر، همان نکیر و منکرند شنیده اید شب اول قبر دو ملک براى بازپرسى مرده مى آیند، آنان به نام ((نکیر و منکر)) مشهورند، ((منکر)) از ماده ((نکر)) به ضم نون به معناى ناخوشایند و به معناى ضرر زننده و ناراحت کننده است . ((نکیر و منکر)) براى کیست ؟ براى کسى که آدم نشد و مرد. اما براى کسى که آدم شد، دیگر ((نکیر و منکر)) نیستند بلکه بشیر و مبشرند که مژده مى دهند. در دعاى ((ماه رجب )) است که : ((وادرعنى منکرا و نکیرا و ارعینى مبشرا و بشیرا؛ خدایا! شب اول قبر، نکیر و منکر را به من منما بلکه بشیر و مبشر را به من بنما)). پس دو ملک بیشتر نیست ، براى شخص مؤ من که اینجا خود را اصلاح کرده ((بشیر و مبشرند)) و براى غیر آنان ((نکیر و منکرند)). دست خودت هست ، کسى در آنجا سر و سامان آماده ندارد.(42) در این زمینه اشعار جالبى منسوب به امیرالمؤ منین علیه السلام رسیده است ، پس از مرگ ، هر کس سر و سامانش همان است که در اینجا ساخته ، تا چه خانه اى براى خودش ساخته باشد، دو وجب در دو وجب یا تا چشم کار مى کند، اگر سعه وجودى پیدا کرده باشد، هیچگونه ضیق و تنگى برایش نیست ، سعه آدمى پس از مرگ ، تابع سعه صدرش در این عالم است . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image