دفتر ۲۴ پرسش ها و پاسخ ها «پیامبراعظم - سیره و تاریخ» - قسمت یکم
منبع : پرسمان دانشگاهیان ۱۴۰۳/۷/۱۴ 4 بازدید

0

دفتر ۲۴ پرسش ها و پاسخ ها «پیامبراعظم - سیره و تاریخ» - قسمت یکم

دلیل نامناسب بودن محتوا

جواب
0

پرسش ها و پاسخ ها ـ دفتر بیست و چهارم: پیامبر اعظم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) (سیره و تاریخ)      تنظیم، تحقیق و اضافات محمد باقر پورامینى (با همکارى جمعى از محققان) نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها معاونت آموزش و تبلیغ ـ اداره مشاوره و پاسخ سرشناسه: پورامینى، محمدباقر 1347 ـ عنوان و نام پدیدآور: پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) (سیره و تاریخ) / محمدباقر پورامینى ; تنظیم و نظارت نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، معاونت آموزش و تبلیغ ـ اداره مشاوره و پاسخ. مشخصات نشر: قم: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، دفتر نشر معارف، 1385. مشخصات ظاهرى: 240 ص فروست: مجموعه پرسش ها و پاسخ هاى دانشجویى ; دفتر بیست و چهارم (تاریخ و سیره ; 1 ) شابک: 000/29 ریال ;  5-070-531-964-978 یادداشت: کتابنامه: ص ]231 [ ـ 240 ; همچنین به صورت زیرنویس موضوع: محمد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، 53 قبل از هجرت ـ 11 ق. ـ سرگذشتنامه. موضوع: اسلام ـ تاریخ ـ از آغاز تا 41 ق. شناسه افزوده: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، معاونت آموزش و تبلیغ ـ اداره مشاوره و پاسخ. شناسه افزوده: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، دفتر نشر معارف. رده بندى کنگره: 1385  9س9پ/9/22BP رده بندى دیویى: 93/297 شماره کتابشناسى ملى: 1138548 تنظیم و نظارت:  نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها معاونت آموزش و تبلیغ ـ اداره مشاوره و پاسخ مؤلف:  محمدباقر پورامینى (با همکارى جمعى از محققان) ویراستار: سید مجید حسن زاده تایپ و صفحه آرایى:  طالب بخشایش ناشر: دفتر نشر معارف نوبت چاپ:  ششم، بهار 89 تیراژ: 000/10 جلد قیمت:  2900 تومان شابک: 5ـ070ـ531ـ964ـ978 «کلیه حقوق براى ناشر محفوظ است» مراکز پخش: 1. قم: معاونت آموزش و تبلیغ نهاد، تلفن 2904440 2. قم: خیابان شهدا، کوچه 32، پلاک 3، تلفن و نمابر: 7744616 3. فروشگاه شماره 1 قم: خ شهدا، روبه روى دفتر رهبرى، تلفن7735451 نمابر 7742757 4. فروشگاه شماره 2 تهران: خ انقلاب، چهار راه کالج، پ 791، تلفن 88911212 نمابر 88809386 نشانى اینترنت: www.nashremaaref.ir - پست الکترونیک: info@porseman.org      فهرست اجمالى فهرست تفصیلى…7 مقدمه…15 ولادت و رشد…17 نوجوانى و جوانى…23 بعثت و دوران مکه…39 هجرت و دوران مدینه…69 دولت پیامبر(صلى الله علیه وآله) …85 دوران فتح و گسترش…121 روزهاى پایانى حیات…127 شخصیت و رفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) …137 سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) …167 اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)…179 خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)…185 پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)…201 صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) …217 کلیدواژه ها …229 کتابنامه…231     فهرست تفصیلى مقدمه…15 ولادت و رشد تبار محمد(صلى الله علیه وآله) l پرسش 1 . نیاکان پیامبر اسلام را به ترتیب نام ببرید؟ درباره هاشم و خدمات او چه اطلاعاتى در تاریخ وجود دارد؟…17 ذبح عبدالله      l پرسش 2 . جریان واقعه ذبح «عبداللّه»، پدر پیامبر اکرم، چه بود؟…18 حوادث هنگام ولادت        l پرسش 3 . هنگام تولد پیامبر، چه اتفاقاتى روى داد؟…19 دوران یتیمى     l پرسش 4 . دیدگاه قرآن در سوره ضحى، پیرامون دوران کودکى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)چیست؟ …20 نوجوانى و جوانى آیین محمد(صلى الله علیه وآله)        l پرسش 5 . پیامبر، قبل از نبوت، چه دینى داشت؟ …23 شغل            l پرسش 6 . پیامبر گرامى اسلام، چه شغل هایى داشته است؟…26 «امّى» بودن     l پرسش 7 . امّى بودن که در قرآن بر پیامبر، پیش از بعثت، اطلاق شده، به چه معناست و آیا امّى بودن، تأثیرى در نزول وحى یا امانت دارى او داشته است؟…27 l پرسش 8 . آیا یک فرد امّى، خود نمى تواند یک متن بیاورد؟…32 همسرى خدیجه l پرسش 9 . ازدواج خدیجه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) چگونه بوده; چرا این ازدواج انجام گرفت و آیا واقعاً خدیجه 15 سال از پیامبر، بزرگ تر بوده است؟…34 زندگى خدیجه   l پرسش 10 . در مورد تاریخچه زندگانى حضرت خدیجه(علیها السلام) قبل از ازدواج با پیامبر، توضیحاتى بیان کنید.…37 بعثت و دوران مکه دعوت پنهانى    l پرسش 11 . دعوت سرّى پیامبر، چه مدت به طول انجامید؟…39 نخستین ها      l پرسش 12 . اولین ایمان آورندگان به پیامبر، از زنان و مردان، چه کسانى بودند؟…39 l پرسش 13 . حضرت على(علیه السلام)، در چند سالگى به پیامبر ایمان آورد و چگونه اسلام آوردن کودکى ده ساله، پذیرفته مى شود؟…41 ایمان ابوطالب   l پرسش 14 . دلایل ایمان آوردن ابوطالب به پیامبر چیست؟…43 فراگیرى دعوت  15 . آیا این ادعا که پیامبر در ابتدا فقط مى خواست قریش را هدایت کند، ولى بعد از پیشرفت در کار خود، تصمیم گرفت دعوت خود را به همه ملل عرب و غیرعرب، تعمیم دهد، سخن درستى است؟…47 سه اعجاز مهم  l پرسش 16 . حضرت محمد در طول رسالت 23 ساله خویش معجزاتى داشت، به کدام یک از معجزات او، به طور مستقیم، در قرآن کریم اشاره شده است؟ …50 کیفیت معراج l پرسش 17 . در شب معراج، طبق عقاید ما، عروج رسول خدا هم روحانى و هم جسمانى بوده است; طبق نظریه ماده و انرژى، عروج مادى، غیرممکن مى نماید; پاسخ این سؤال چیست؟…53 معراج و دیدن خدا           l پرسش 18 . آیا پیامبر، در معراج، خدا را هم دید؟…60 دو کمان         l پرسش 19 . این که مى گویند در روز معراج، فاصله پیامبر تا خداوند متعال، دو کمان بوده است منظور چیست؟ آیا خدا یک وجودى است که در طرف بالا قرار دارد و براى رسیدن به او مثل ـ معراج پیامبر ـ باید به سمت بالا حرکت کرد و آیا براى وجود خدا، فاصله معنى دارد؟…63 زمینه هاى هجرت            l پرسش 20 . پیامبر در بیعت عقبه، با چه گروهى ملاقات کرد و ثمره آن چه بود؟…65 تصمیمى براى قتل           l پرسش 21 . کفّار در چه مکانى تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند و نظر قرآن، نسبت به این مسئله چیست؟…66 شبى بجاى پیامبر            l پرسش 22 . لیلة المبیت چیست و چه واقعه اى در آن شب، به وقوع پیوست؟…67 هجرت و دوران مدینه ورود پیامبر      l پرسش 23 . سیر تاریخى ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه، چگونه بود؟…69 حملات پیشگیرانه            l پرسش 24 . آیا پیامبر و یارانش، حق داشتند که به کاروان ابوسفیان حمله کنند; حمله اى که مقدمه جنگ بدر شد؟…70 پیکار بدر        l پرسش 25 . با توجه به اهمیت جنگ بدر، نکاتى را در این باره توضیح دهید…72 جلوه هاى رهبرى و فرماندهى            l پرسش 26 . ویژگى هاى فرماندهى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) در جنگ بدر، چگونه بوده است؟…74 اخراج بنى نضیر l پرسش 27 . چه اتفاقاتى سبب شد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قصد حمله به «بنى نضیر» و اخراج آنها را بگیرد؟…77 فرجام خیانت بنى قریضه    l پرسش 28 . جنگ پیامبر با یهودیان «بنى قریظه» چرا و چگونه اتفاق افتاد و سرانجامش چه شد؟ …78 فتح خیبر l پرسش 29 . درباره فتح خیبر و علت حمله مسلمانان به آن منطقه توضیح دهید…81 دولت پیامبر(صلى الله علیه وآله) ولایت و زعامت سیاسى     l پرسش 30 . آیا پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) از سوى خداوند داراى ولایت سیاسى و موظف به تشکیل حکومت بود؟…85 رأى مردم در دولت پیامبر    l پرسش 31 . آیا ولایت و حکومت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر خواست و رأى مردم مبتنى بود و اصولاً مردم و آراى آنان، چه جایگاهى در دولت پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشتند؟…93 حکومتى با ساختار منظم     l پرسش 32 . آیا حکومت پیامبراعظم(صلى الله علیه وآله)، داراى ساختار خاص و منظمى بود؟…102 تشکیلات ادارى l پرسش 33 . تشکیلات دولتى و ادارى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در مدینة الرسول، چگونه بود و آن حضرت در راستاى تحقق مأموریت الهى خویش، چه سازمان هایى به وجود آورد؟ …110 دوران فتح و گسترش فتح مبین        l پرسش 34 . چرا رسول الله(صلى الله علیه وآله) از صلح حدیبیه به عنوان بزرگ ترین فتح یاد کردند؟…121 دعوت جهانى    l پرسش 35 . آیا پیامبر اسلام براى تبلیغ و پیشرفت اسلام به خارج از حجاز، مبلّغ فرستاد; اولین اقدام حضرت در این باره چه بود؟…123 فتح مکه         l پرسش 36 . صحنه ورود پیامبر به مکه و کعبه در جریان فتح مکه، چگونه بود؟…124 روزهاى پایانى حیات نگرانى هاى پیامبر l پرسش 37 . آیا پیامبر از عقب گرد امتش به عصر جاهلیت و ایجاد شکاف بین آنها، پس از رحلت خود، نگران بود؟ …127 دغدغه در غدیر  l پرسش 38 . آیا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در واقع، از طرح علنى جانشینى در غدیر خم واهمه داشت؟…129 سپاه اسامه و تثبیت جانشینى            l پرسش 39 . آیا میان اعزام سپاه اسامه و تثبیت جانشینى امیرمؤمنان(علیه السلام) ارتباطى وجود دارد؟…131 نماز ابوبکر       l پرسش 40 . آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بیمارى آخر عمرش، ابوبکر را براى نماز به مسجد فرستاد؟…133 ماجراى روز پنج شنبه        l پرسش 41 . دستور پیامبر اسلام براى کتابت وصیت در آخرین لحظات عمر، چه بود و با چه عکس العملى مواجه شد؟…134 شخصیت و رفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) برترى پیامبر(صلى الله علیه وآله)      l پرسش 42 . طبق آیه 152 سوره نساء، بین رسولان خدا فرقى وجود ندارد; پس چرا ما محمد(صلى الله علیه وآله) را برتر از دیگر رسولان مى دانیم؟…137 ختم نبوت       l پرسش 43 . آیا مى توان گفت محمد(صلى الله علیه وآله)، خاتم النبیین است; نه خاتم المرسلین؟  …138 بازخواست پیامبر(صلى الله علیه وآله) l پرسش 44 . در کدام آیه از سوره هاى قرآن کریم، به طور ظاهرى استنباط مى شود که پروردگار عالم، به صورت بازخواست و تندى با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) صحبت مى نماید؟…139 استغفار پیامبر(صلى الله علیه وآله) l پرسش 45 . چرا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) استغفار مى کرد و راز این استغفار چیست و این مسئله چگونه با عصمت ایشان سازگار است و به عبارت دیگر، با این که پیامبر معصوم بود و مرتکب گناه نمى شد، پس چرا در دعایش از فزونى گناه، استغفار مى کرد؟…140 پیامبر و سوره هود           l پرسش 46 . چرا پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود که سوره هود و نظایر آن، مرا پیر کرد؟…143 شب زنده دارى  l پرسش 47 . عبادت و شب زنده دارى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چگونه بود؟…144 مقام محمود     l پرسش 48 . منظور از مقام محمود که در سوره اسراء، آیه 79 و همچنین زیارت عاشورا آمده، به چه معناست؟…145 عدم اطلاع پیامبر(صلى الله علیه وآله) l پرسش 49 . چرا در اوایل سوره یوسف، صفت غفلت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت داده شده است؟…146 معناى تحریم    l پرسش 50 . آیا آیه اول سوره تحریم، گناهى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت مى دهد؟ …147 ذنب پیامبر!      l پرسش 51 . در آیات اول سوره فتح، ( لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ) منظور از «ذنب» و گناه پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست؟       …148 سلام بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) l پرسش 52 . طبق آیه ( إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى) و آیه ( ما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِى الْقُبُورِ)، مردگان نمى شنوند; بدین جهت، آیا سلام کردن و سخن گفتن با پیامبر، کارى گزاف نیست؟…151 مبارزه با خرافات l پرسش 53 . نمونه هایى از برخورد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در برابر خرافات را بیان کنید.…155 رفتار و اخلاق    l پرسش 54 . سیره و رفتار شخصى و اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله) چگونه بود؟ …156 سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) سنت و بدعت l پرسش 55 . سنت پیامبر، چیست و چه ارتباطى با بدعت دارد؟ …167 وضوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) l پرسش 56 . در صدر اسلام و دوران پیامبر(صلى الله علیه وآله) چگونه وضو مى گرفتند; نحوه استدلال به آیهء وضو چگونه است؟…168 نمازهاى پنچ گانه            l پرسش 57 . آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز را در پنج وقت مى خواند یا در سه وقت و چرا شیعیان، نماز را در سه نوبت و به صورت جمع مى خوانند؟…171 سجده بر روى زمین         l پرسش 58 . آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى سجده نماز، از مهر استفاده مى کرد؟ …174 اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آیه تطهیر l پرسش 59 . چرا آیه تطهیر در میان آیات مربوط به همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است و چرا شامل آنها نمى شود؟…179 چگونگى صلوات l پرسش 60 . چرا در صلوات بر پیامبر، برخلاف اهل تسنن، بر آل او هم درود مى فرستیم؟ …183 خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) چرایى تعدد همسران        l پرسش 61 . فلسفه تعدد زوجات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) چیست؟ آیا پیامبر مى توانست بین این همه همسر، عدالت برقرار کند و آیا مسئولیت رسالت، به وى این اجازه را مى داد؟…185 همسران پیامبر   l پرسش 62 . چه اطلاعاتى درباره همسران پیامبر وجود دارد و علت ازدواج آنان با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چه بود؟…189 مادران مؤمنان   l پرسش 63 . آیه (أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ)، در مقام بیان چه چیزى است و چرا درباره حضرت فاطمه(علیها السلام) تعبیر به «ام» نشده است؟…193 ممنوعیت ازدواج دوباره      l پرسش 64 . چرا زنان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نمى توانستند ازدواج کنند؟…195 فرزندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) l پرسش 65 . در مورد فرزندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به جز حضرت فاطمه(علیها السلام)، توضیح دهید.…197 پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) l پرسش 66 . نظر و دیدگاه على(علیه السلام) درباره جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) چه بوده است؟   …201 فراموشى غدیر   l پرسش 67 . اگر ماجراى غدیر خم از نظر تاریخى واقعیت دارد، چرا پس از ماجراى سقیفه، شرکت کنندگان در آن محفل و نیز مردم مدینه، سخنى که نشانه یادآورى این ماجرا باشد، بر زبان نیاوردند؟…204 خلافت ابوبکر    l پرسش 68 . شما چگونه ثابت مى کنید که ابوبکر، خلیفه بلافصل رسول الله(صلى الله علیه وآله) نیست؟…210 ماجراى فدک    l پرسش 69 . فدک کجاست; چگونه به پیامبر رسید; به چه دلیل به حضرت فاطمه(علیها السلام) به ارث رسید و سرانجام آن چه شد؟…212 صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) همه چیز درباره صحابه       l پرسش 70 . نظر شیعه نسبت به اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست؟…217 لعن و نفرین     l پرسش 71 . دلیل این که برخى اصحاب مورد لعن قرار مى گیرند، چیست؟ …226 کلیدواژه ها…229 کتابنامه …231   مقدمه «پرسش گرى» از آغاز آفرینش انسان، رخ نمایى کرده، بر بال سبز خود، فرشتگان را فرانشانده، بر برگ زرد خود، شیطان را فرونشانده و در این میان، مقام آدمیت را نشان داده است. آفتاب کوفه چه زیبا فرموده است: «مَن اَحسَنَ السؤال عَلِمَ» و «من عَلِمَ اَحسَنَ السؤال». هم سؤال از علم خیزد هم جواب *** همچنان که خار و گُل از خاک و آب آرى، هر که سؤال هایش آسمانى است، دانش و بینش، پاسخش خواهد بود. پویایى و پایایى «جامعه» و «فرهنگ»، در گرو پرسش هاى حقیقت طلبانه و پاسخ هاى خِردورزانه است. از افتخارات ایران اسلامى، آن است که از سویى، سرشار از جوانانى پاک دل، کمال خواه و پرسش گر مى باشد و از دیگر سوى، از مکتبى غنى برخوردار است که معارف بلند آن، گوارا نوش دل هاى عطشناک پرسش گر و دانش جوست. اداره مشاوره و پاسخ معاونت آموزش و تبلیغ نهاد، محفل انسى فراهم آورده است، تا «ابر رحمت» پرسش ها را به «زمین اجابت» پذیرا باشد و نهال سبز دانش را بارور سازد. ما اگر بتوانیم سنگ صبور جوانان اندیشمند و بالنده ایران پرگهرمان باشیم، به خود خواهیم بالید. شایان ذکر است که در راستاى ترویج فرهنگ دینى، اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، با همکارى گروه هاى علمى، بیش از 70 هزار پرسش دانشجویى را در موضوعات مختلف اندیشه دینى، مشاوره، احکام و... پاسخ داده است. این اداره، داراى هشت گروه علمى و تخصصى، به شرح زیر است: 1. گروه قرآن و حدیث ; 2. گروه احکام ; 3. گروه فلسفه، کلام و دین پژوهى ; 4. گروه اخلاق و عرفان ; 5. گروه تربیتى و روان شناسى ; 6. گروه اندیشه سیاسى ; 7. گروه فرهنگى و اجتماعى ; 8. گروه تاریخ و سیره. آن چه پیش رو دارید، مهمترین سؤالات پیرامون سیره پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) است که توسط محققان ارجمند گروه تاریخ  به ویژه حجة الاسلام والمسلمین حمید حسینعلى پور(زیدعزّه ) ، پاسخ دهى شده و توسط پژوهشگر توانمند، جناب حجة الاسلام والمسلمین محمدباقر پورامینى(زیدعزّه ) پس از پاسخ دهى به بخشى از پرسش ها، بازپژوهى، ساختاربندى و به قلمى نو، نگاشته شده است. و مطالب دولت پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیز توسط محقق ارجمند جناب آقاى علیرضا محمدى(زیدعزّه ) تهیه شده است. بر آنیم تا با توفیق خداوند، به تدریج ادامه این مجموعه را تقدیم شما خوبان کنیم. پیشنهادها و انتقادهاى سازنده شما، راهنماى ما در ارائه شایسته و پربارِ مجموعه هایى از این دست خواهد بود. در پایان، از تلاش هاى مخلصانه مؤلفان محترم و مجموعه همکاران اداره مشاوره و پاسخ، به خصوص حجة الاسلام والمسلمین صالح قنادى(زیدعزّه ) که در بازخوانى و آماده سازى این اثر تلاش کرده اند، تشکر و قدردانى مى شود و دوام توفیقات این عزیزان را در جهت خدمت بیشتر به مکتب اهل بیت(علیهم السلام)و ارتقاء فرهنگ دینى جامعه ـ به ویژه دانشگاهیان ـ از خداوند متعال مسئلت داریم.     ولادت و رشد:   تبار محمد(صلى الله علیه وآله) پرسش 1 . نیاکان پیامبر اسلام را به ترتیب نام ببرید؟ درباره هاشم و خدمات او، چه اطلاعاتى در تاریخ وجود دارد؟ 1. تبار و نیاکان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به ترتیب عبارتند از: عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبدمناف، قصى، کلاب، مرّة، کعب، لؤى، غالب، فهر، مالک، نضر، کنانه، خزیمه، مدرکه، الیاس، مضر، نزار، معد، عدنان. پیامبر مى فرمود: «هرگاه نسب من به عدنان رسید، درنگ کنید و از آن تجاوز نکنید»[1]. آن چه همگان اتفاق دارند، آن است که نسب عدنان به اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل منتهى مى شود[2]. 2. هاشم، جد والاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نامش عمرو و معروف به عمروالعلى و القابش قمر، زادالرکب و معروف ترینش «هاشم» بود. او در آستانه موسم حج، تمام مردم مکه را به حفظ حرمت خانه خدا، سفارش مى کرد و آنان را به تکریم زوار و میهمانان خدا سفارش مى کرد[3]. او خود، حاجیان را در مکه، منى، عرفات و مشعر، غذا مى داد و براى آنان، نان، گوشت، روغن و سویق تهیه مى کرد و آب را همراهشان مى برد و حتى در سال قحطى نیز این کار را انجام مى داد و بدین جهت، هاشم نامیده شد[4]. خطبه ها و مناجات وى هنگام رؤیت هلال ذى الحجّه، در تاریخ، ماندگار شده است. در سال هاى قحطى، کرم و جوانمردى وى، مانع از رنج مردم مى شد. وى با امیر «عنسان»، پیمان تجارى بست و در زمان حکمرانى وى، با امیر حبشه، یمن و شاه ایران نیز معاهدات تجارى بسته شد. هاشم، نخستین کسى بود که دو سفر بازرگانى زمستان و تابستان یعنى «رحلة الشتاء و الصیف» را براى قریش برقرار ساخت ; سفرى در زمستان به شام و سفرى در تابستان به حبشه[5]. هاشم با زنى از یثرب ازدواج کرد و نتیجه آن، پسرى به «شیبه» بود که بعدها به نام «عبدالمطلّب» مشهور شد[6].   ذبح عبدالله پرسش 2 . جریان واقعه ذبح «عبداللّه»، پدر پیامبر اکرم، چه بود؟ به هنگام بازسازى چاه زمزم از سوى عبدالمطلب، قریش درباره این چاه با او به مخاصمه پرداختند! در اوج این مخاصمه، عبدالمطلب نذر کرد که هر موقع شماره فرزندان او به ده رسید، یکى را قربانى کند و چون شماره فرزندان او به ده رسید، همگان را براى وفاى به نذر خود، فراخواند و قرار شد یکى را با قرعه انتخاب نماید ; همگان نیز پذیرفتند. قرعه به نام عبدالله (پدر پیامبر اکرم ) درآمد و او نیز پذیرفت ; اما دیگران جلوگیرى کردند و بنا بر آن شد که میان ده شتر و عبدالله، قرعه زنند و اگر قرعه به نام او در  آمد، ده  شتر اضافه کنند و باز قرعه بزنند و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت کرد، باز ده  شتر اضافه کنند و قرعه بزنند و به همین ترتیب عمل کنند تا وقتى که قرعه به نام شتران در آید. قرعه کشى آغاز گردید و هربار نام عبدالله در مى آمد تا آن که در دهمین بار که شماره شتران به صد رسید، قرعه به نام صد شتر درآمد و به این ترتیب، عبدالمطلب دستور داد تا صد شتر در همان روز ذبح کنند[7]. درباره این نوع نذر از سوى عبدالمطلب نیز باید گفت که ممنوع بودن چنین نذرى در آن وقت، ثابت نبوده[8] ; چنان که حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز بر اساس یک رؤیاى صادق، اقدام به ذبح فرزندش اسماعیل، کرد ; اما هر دو واقعه تاریخى، ذبح و قربانى، انجام نپذیرفت ; ولى عظمت مقام اسماعیل و عبدالله، در طول تاریخ، به نمایش گذاشته شد.   حوادث هنگام ولادت پرسش 3 . هنگام تولد پیامبر، چه اتفاقاتى روى داد؟ به هنگام میلاد رسول خدا، اتفاقات شگرفى به ظهور رسید و بسیارى از مورخان، از حوادث زیر، مقارن ولادت یاد کرده اند: 1. ایوان کسرى در مداین، لرزید و 13 یا 14 کنگره آن فرو ریخت. 2. آتشکده فارس، پس از هزار سال، خاموش شد. 3. دریاچه ساوه خشک گردید. 4. بت ها، همگى به رو درافتادند. 5. نورى درخشش پیدا کرد که فضاى مکه را روشن نمود. 6. شیاطین که تا آن لحظه به عالم بالا راه داشتند و صداى ملائکه را مى شنیدند، براى همیشه، طرد شدند[9]. بیهقى درباره حوادث شب ولادت پیامبر، مى نویسد: «در شب میلاد پیامبر، ایوان کسرى به لرزه درآمد و شکست (ترک) برداشت و چهارده کنگره آن فرو ریخت. آتشکده فارس که پیوسته روشن بود، خاموش شد. دریاچه ساوه خشکید و موبد بزرگ در خواب دید که شتران تنومندى همراه اسب هاى عربى، از دجله گذشتند و در سرزمین ایران، پراکنده شدند»[10]. ابن شهر آشوب، افزون بر حوادثى که بیهقى گفته، از وقایع دیگرى به نقل از امام صادق(علیه السلام) یاد مى کند که حضرت فرمود: «در هنگام ولادت پیامبر عظیم الشأن، بت ها به صورت، به زمین افتادند... پادشاهى نماند ; مگر آن که تاجش واژگون و زبانش در آن روز، بند آمد. کاهنان از دانش خود جدا شدند... در آن شب، نورى از سرزمین حجاز پدید آمد و منتشر شد و تا مشرق، گسترش یافت»[11].   دوران یتیمى پرسش 4 . دیدگاه قرآن در سوره ضحى، پیرامون دوران کودکى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)چیست؟ در آیه 6 سوره ضُحى، چنین مى خوانیم: (اَلَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى ) ; «آیا خداوند تو را یتیم نیافت و سپس پناهت داد». این آیه، اشاره به یتیمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) دارد. به جریان درگذشت والدین پیامبر دقت کنید: عبدالله، پدر پیامبر، در 25 سالگى در مدینه، نزد دایى هاى پدرش از طایفه بنى النجار، در خانه اى معروف به دار النابغه، وفات یافت و به قول مشهور، وفات وى، پیش از میلاد رسول خدا روى داد. آمنه، دختر وهب نیز شش سال و سه ماه پس از ولادت فرزندش محمد، در سفرى که فرزند خویش را به مدینه برده بود، هنگام بازگشت به مکه، در 30 سالگى، در محلى به نام ابواء درگذشت. عبدالمطلب نیز هنگامى که نواده اش محمد، هشت ساله بود، از دنیا رفت و آنگاه حضرت در دامان عمویش، «ابوطالب»، بزرگ شد[12]. بنابراین، پیامبر، اوان ولادت و دوران کودکى اش، با یتیمى آغاز شد ; دوران سختى که تنها پناه الهى مى توانست تسلى بخش او باشد و این دوره، مقدمه اى بود تا در دوران نبوت، پناه پناه جویان گردد. پس بگفتش اى محمد! منت از ما دار از آنک *** نیست دارالملک منتهاى ما را منتها نه تو دُرّى بودى اندر بحر جسمانى یتیم *** فضل ما، تاجیت کرد از بهر فرق انبیا با تو در فقر و یتیمى، ما چه کردیم از کرم *** تو همان کن اى کریم از خُلق خود، با خلق ما مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان به لطف *** خواجگى کن سایلان را طبعشان گردان وفا[13]      نوجوانى و جوانى:    آیین محمد(صلى الله علیه وآله) پرسش 5 . پیامبر، قبل از نبوت، چه دینى داشت؟ بى شک پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)، قبل از بعثت، یکتاپرست بود و از هر نوع شرک پاک بود. او هرگز بر بت سجده نکرد و تاریخ زندگى او نیز به خوبى این معنى را منعکس مى کند ; بدان گونه که در نوجوانى، وقتى «بحیرا» او را به لات و عزّى قسم داد، محمد(صلى الله علیه وآله) آن دو را مبغوض ترین چیز براى خود برشمرد[14]. از امیرمؤمنان(علیه السلام)درباره رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سؤال شد که آیا بتى را ـ حتى براى یک بار ـ عبادت کرده است؟ حضرت فرمود: خیر. سؤال شد که آیا خمر نوشیده است؟ فرمود: خیر[15]. مورخ نامى، ابن اسحاق، مى نویسد: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، در حالى به جوانى رسید که خداوند، او را مراقبت کرده و از پلیدهاى جاهلى حفاظت مى کرد ; زیرا اراده آن داشت تا کرامت رسالت به او دهد»[16]. درباره آیین او پیش از نبوت، چند نظر وجود دارد که عبارتند از: 1. برخى او را پیرو آیین مسیح(علیه السلام) مى دانند ; زیرا قبل از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آیین رسمى و غیر منسوخ، این آیین بوده است. 2. بعضى او را پیرو آیین ابراهیم(علیه السلام) مى دانند ; زیرا او «شیخ الانبیاء» و پدر پیامبران است و در بعضى از آیات قرآن، آیین اسلام، به عنوان آیین ابراهیم معرفى شده است[17]. گرایش حنیفى و یکتاپرستى، از گرایش هاى شناخته شده در مکه بود و به ویژه در میان بنى هاشم و دیگر تیره هاى قریش، افرادى خود را ابراهیمى مذهب مى دانسته اند و گفته ابن اسحاق را که پیامبر پیش از بعثت بر دین قومش بود، مى توان در این راستا تفسیر کرد[18]. 3. بعضى نیز گفته اند که مى دانیم او آیینى داشته است ; اما آیین او بر ما روشن نیست! 4. پیامبر(صلى الله علیه وآله) شخصاً برنامه خاصى از سوى خداوند داشته و بر طبق آن عمل مى کرده است و در حقیقت، آیین او، مخصوص خودش بوده است. و این آیین تا زمانى که اسلام بر او نازل گشت، ادامه داشت. شاهد این سخن، حدیثى از نهج البلاغه است که مى گوید: «و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره...[19] ; خداوند از آن زمان که رسول خدا از شیر بازگرفته شد، بزرگ ترین فرشته اش را قرین وى ساخت ; تا شب و روز او را به راه هاى مکارم و طرق اخلاق نیک، سوق دهد». مأموریت چنین فرشته اى، دلیل بر وجود یک برنامه اختصاصى است. شاهد دیگر این که در هیچ تاریخى نقل نشده است که پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، در معابد یهود نصارى و یا مذهب دیگرى، مشغول عبادت شده باشد ; نه در کنار کفار، در بت خانه بود، و نه در کنار اهل کتاب و در معابد آنان و در عین حال، پیوسته خط و راه توحید را ادامه مى داد و به اصول اخلاقى و عبادت الهى سخت پاى بند بود. در روایات متعددى نیز آمده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آغاز عمرش، مؤید به روح القدس بود و با چنین تأییدى، بى شک براساس الهام روح القدس عمل مى کرد. از دیدگاه علامه مجلسى از آن زمانى که حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) به رشد عقلى رسید، پیامبر بود. به اعتقاد او، پیامبر اسلام قبل از مقام رسالت، داراى مقام نبوت بوده، گاهى فرشتگان با او سخن مى گفتند و او صداى آنها را مى شنید و گاهى در رؤیاى صادق به او الهام الهى مى شد و بعد از چهل سال، به مقام رسالت رسید و قرآن و اسلام، رسماً بر او نازل شد[20]. میرزاى قمى مى گوید: حق این است که پیامبر اسلام، پیش از بعثت، بر اساس دین خودش عبادت مى کرد ; چون آن حضرت از همه پیامبران برتر است و اگر پیامبراسلام تا چهل سالگى پیامبر نباشد، در این صورت، حضرت عیسى و حضرت یحیى، از آن حضرت برتر خواهند بود ; چون حضرت عیسى و حضرت یحیى، در کودکى پیامبر بودند[21]. ابن ابى الحدید روایتى را از حضرت امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «خداوند، بر همه پیامبران خود فرشتگانى را گماشته است. مأموریت این فرشتگان، محافظت از اعمال آنها و تبلیغ رسالت مى باشد. خداوند از آن زمان که حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) از شیر گرفته شد، فرشته بزرگى را بر آن حضرت گماشت. این فرشته، آن جناب را به سوى خیر و اخلاق خوب، هدایت مى کرد و از بدى ها و اخلاق بد باز مى داشت و همین فرشته بود که پیش از آن که آن حضرت به درجه رسالت برسد، او را با «السلام علیک یا رسول الله» صدا مى کرد و پیامبر هنوز جوان بود که با این جمله، صدا زده مى شده»[22]. لازم به ذکر است که اگر پیروى پیامبر از حضرت ابراهیم را بپذیریم، این پیروى به معناى التزام پیامبر به شریعت ابراهیم نیست ; بلکه به معناى همسویى در عقاید، یعنى توحیدى بودن است و این مسئله، وصف دین حضرت موسى(علیه السلام) و حضرت عیسى(علیه السلام)نیز بوده است که به ادیان ابراهیمى، اشتهار داشته اند. با توجه به برگزیدگى پاسخ چهارم، این نکته را مى توان یادآور شد که با جزم، نمى توان آیینى را براى پیش از دوران بعثت پیامبر برشمرد ; امّا محمد(صلى الله علیه وآله)، مؤمن موحدى بود که خدا را مى پرستید و نسبت به آن چه که برایش شریعت الهى و دین حنیف ابراهیمى بود و همچنین به آن چه که خردش رهنمون مى ساخت، پاى بند بود. او، برترین و کامل ترین خلق در خلقت، رفتار و خرد بود و برترین فرشته نیز او را تعلیم مى داد و به محاسن اخلاق، راهنمایى اش مى کرد[23].   شغل پرسش 6 . پیامبر گرامى اسلام، چه شغل هایى داشته است؟ منابع تاریخى، درباره ى شغل پیامبر(صلى الله علیه وآله) قبل از هجرت، دو نمونه یاد کرده اند ; شبانى و بازرگانى. پیامبر در پاسخ این سؤال که آیا شما نیز شبانى کرده اید، آن را تأیید کرد و از دو محل از محله هاى مکه، به نام هاى قراریط[24] و اجیاد[25]، به عنوان محل شبانى گوسفندان یاد کرد. حضرت مى فرمود: «خداوند، هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود ; مگر این که چوپان گوسفندان بوده است»[26]. مصطفى فرمود خود که هر نبى *** کرد چوپانیش، برنا یا صبى بى شبانى کردن و آن امتحان *** حق ندادش پیشوایى جهان تا شود پیدا وقار و صبرشان *** کردشان پیش از نبوت حق شبان گفت سایل هم تو نیز اى پهلوان؟ *** گفت من هم بوده ام اى دهرى شبان[27] گویا این پیشه تا پیش از بعثت ادامه داشته است[28]. به هر حال، آرامش دشت و بادیه براى حضرت، از ماندن در میان مشرکان و بت پرستان مکه، پسندیده تر بود. حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)، علاوه بر شبانى، بازرگانى و تجارت نیز کرده است. در تاریخ از پذیرش پیشنهاد خدیجه براى سفر تجارتى از سوى محمد(صلى الله علیه وآله)، یاد شده است که حضرت این سفر را انجام داد و در این سفر، چند برابر دیگران سود برد. در این سفر، میسره، غلام خدیجه نیز پیامبر را همراهى مى کرد[29]. پیامبر در دوران رسالت نیز مى فرمود: هرگز کسى غذایى بهتر از دسترنج خود نخورد[30].   «امّى» بودن پرسش 7 . امّى بودن که در قرآن بر پیامبر، پیش از بعثت، اطلاق شده، به چه معناست و آیا امّى بودن، تأثیرى در نزول وحى یا امانت دارى او داشته است؟ یکى از ویژگى هاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، این است که او امّى بوده و درباره پیامبران دیگر، چنین امرى، بیان نشده است. درباره امى بودن حضرت، نکات زیر، لازم به ذکر است: 1. منبع این مطلب، در درجه اول، خود قرآن است. در آیات 157 و 158 سوره اعراف، پیامبر با صفت (النَّبِیَّ الاْمِّیَّ )[31] توصیف شده است. منبع بعدى، تاریخ است ; مورّخان مسلمان و حتى غیر مسلمان، ادّعا نکرده اند که آن حضرت در دوران خردسالى، نوجوانى،  جوانى و یا پیرى، نزد معلّم و آموزگارى، خواندن یا نوشتن آموخته باشد. به عنوان نمونه، ویل دورانت در تاریخ تمدّن[32] مى نویسد: «ظاهراً هیچ کس در این فکر نبود که وى (رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) ) را نوشتن و خواندن آموزد... معلوم نیست که محمد(صلى الله علیه وآله)شخصاً چیزى نوشته باشد. پس از نیل به مقام پیامبرى، کاتب مخصوص داشت ; معذلک، معروف ترین و بلیغ ترین کتاب زبان عربى، به زبان وى جارى شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم دیده، مى شناخت». 2. واژه امّى، مرکب از «ام» و «ى» (یاى ) نسبت است. چند دیدگاه در میان مفسران و اندیشمندان اسلامى، در مورد این ترکیب، وجود دارد که عبارتند از: الف) امى کسى است که به «امت عرب» منسوب است و از صفات بارز و عمومى عرب در آن روزگار، این بود که خواندن و نوشتن نمى دانسته اند. از پیامبر نقل شده که «ما امت امى هستیم که نمى نویسیم»[33]. ب) کسى که در «ام القرى» متولد شده یا از آن جا برخاسته است ; ام القرى، یکى از نام هاى مکه است. ج) مراد از ام، مادر مى باشد که در این صورت، انتساب به حالت مادر زادى است که با آن حالت، انسان خواندن و نوشتن نمى داند. این، دیدگاه اکثریت است. احتمالات دیگرى نیز ذکر شده است[34]. همه این دیدگاه ها بر این نکته اتفاق دارند که واژه امّى به این معنى بر پیامبر اطلاق شده است که پیامبر اسلام درس نخوانده و مکتب ندیده بود و نزد هیچ آموزگارى، زانوى شاگردى بر زمین نزده بود. احمد مرسل که خرد خاک اوست  *** هر دو جهان بسته فتراک اوست اُمّى گویا به زبان فصیح  *** از الف آدم و میم مسیح همچو الف راست به عهد وفا  *** اول و آخر شده بر انبیا[35] 3. باید توجه داشت که امّى بودن، به معنى بى سوادى و جهل نیست. این امر، در مورد هر کسى امکان دارد ; یعنى ممکن است کسى سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد ; اما سینه او گنجینه اسرار و حکمت هاى عقلى و الهى باشد. مؤمنان، زاهدان و عارفانى بوده اند که گرچه سواد متعارف نداشته اند، اما توان تشخیص حق از باطل (فرقان ) را که سرچشمه حکمت است، داشته اند. به استناد قرآن، هر کس تقوا بورزد، به قدرت تشخیص حق از باطل دست خواهد یافت[36]. در حدیث نیز چنین آمده است: هر کس چهل روز را براى خداوند، اخلاص بورزد، سرچشمه هاى حکمت، از قلب او، بر زبانش جارى مى گردد[37]. روشن است که این امر، اختصاصى به آنان که سواد خواندن و نوشتن دارند، ندارد. پیامبر اسلام با آن که امّى بود، به چنان مقامى دست یافت که توانست طرف خطاب مستقیم خداوند قرار گرفته، از طریق وحى، به حقیقت واصل گردد و کتابى بى مانند، همچون قرآن را براى بشر، به ارمغان آورد و معلم آدمیان شود ; آن گونه که خداوند سیمایش را ترسیم مى کند ; (هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاُْمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلال مُبِین )[38] ; «اوست آن کس که در میان بى سوادان، فرستاده اى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و (آنان ) قطعاً پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند». پیامبر امّى با گسترش فرهنگ قرآن، تمدّنى عظیم را بر بنیاد آن استوار ساخت و آموزگار بزرگ انسان ها گردید. نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت  *** به غمزه، مسئله آموز صد مدرّس شد[39] 4. اعجاز، عامّ ترین راه شناخت پیامبران است. براى پى بردن به راستى ادّعاى پیامبران، واقع شدن معجزه به دست آنان، یک راه عمومى است[40] و عالمان گفته اند که معجزه هر پیغمبرى، از جنس کمال  و فضیلتى بوده که در زمان آن پیغمبر، بالاترین درجه کمال داشته است ; چنان که در زمان موسى(علیه السلام) چون ساحران بسیار بودند و علم سحر به مرتبه اى رسیده بود که در هیچ زمانى نبود، از این جهت، معجزه موسى و منقلب شدن عصا، به صورت اژدها و بلعیدن تمام اسباب و وسایل سحر ساحران، به سحر آن ساحران شبیه بود و چون آن ساحران، در کمال مهارت در علم ساحرى بودند، دانستند که عمل موسى، اگر چه شبیه سحر است، اما سحر نیست ; بلکه کارى است الهى و خارج از طاقت بشرى ; از این رو، همه به سجده افتاده، ایمان آوردند[41]. 5. مهم ترین معجزه پیامبر اسلام، قرآن است[42]. قرآن، معجزه اى است از نوع سخن که اساساً با معجزات دیگر، تفاوت دارد و از باب تناسب معجزه با زمان خویش، معجزه پیامبر اسلام نیز داراى این ویژگى بود. در کتاب هاى تاریخى آمده است که در دوران جاهلیت (مقارن با ظهور پیامبر اسلام )، بازار شعر و شاعرى بسیار پررونق و مایه افتخار بود. هنگامى که در میان یک قبیله، شاعر ماهرى وجود داشت، او را در بازارهایى که هر ساله در آن گرد مى آمدند (کنگره یا انجمن ادبى ) مى آوردند و یا در هنگامه حج، او را در خانه کعبه حاضر مى کردند ; تا همه قبایل و عشایر گرد  آمده، شعر او را بشنوند. آنها این را یک افتخار و شرافت محسوب مى کردند و[43] این، نشانه اهتمام اعراب جاهلى به ادبیّات است. بنابراین، به تناسب چنین اوضاع و احوالى، پیامبر، اثرى را ارائه کرد که نه تنها اعراب آن زمان، بلکه، همه ادیبان و دانشمندان روزگاران بعدى نیز در برابر بزرگى و شکوه ادبى آن، سر تعظیم فرود آوردند. آن چه بر لطف این کار مى افزود، آن بود که کسى این اثر را ارائه کرد که خود امّى و درس نخوانده بود و نخستین آیاتى که به گوش مردم آن زمان در مکّه رساند، در باره خواندن، آفریدن، دانستن و فهماندن بودند و آیات دیگر نیز درباره فراخوانى به تعقل، تفکر و تأمل بودند. از این گذشته، در این کتاب معجزه آسا، به قلم و ابزار دانش، سوگند یاد شده بود ; (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ )[44] ; «نون، سوگند به قلم و آن چه مى نویسد». 6. اگر پیامبر اسلام امّى نبود، به او این اتّهام را مى زدند که چون درس خوانده و با سواد است، کتاب هایى نزد خود دارد و آن چه مى آورد، با استفاده از آن کتاب هاست. قرآن کریم، همین مطلب را به وضوح بیان کرده است ; «و تو هیچ کتابى را پیش از این نمى خواندى و با دست (راست ) خود (کتابى ) نمى نوشتى وگرنه باطل اندیشان، قطعاً به شک مى افتادند»[45]. این آیه، در بیان نفى خواندن و نوشتن پیش از نبوت است و در غیر این صورت، زمینه شک در نبوت او پیش مى آمد. بنابراین، امى بودن پیامبر، سبب شد که ارمغان و حکمت او، اعجاب همگان را برانگیزاند. هدف قرآن از تأکید بر عدم خواندن و نوشتن، اثبات نبوت و الهى بودن آیات قرآن است. علامه طباطبایى در ذیل آیه 48 سوره عنکبوت توضیح مى دهد که اگر چنان بود که پیامبر، خواندن و نوشتن مى دانست، باطل اندیشان، در قرآن، تردید روا مى داشتند ; اما از آن جا که پیامبر خواندن و نوشتن نمى دانست و آنان او را بر همین وضع و حال مى شناختند، جاى شک و تردیدى براى آنان باقى نمى نماند[46]. استاد مطهرى نیز به همین مطلب اشاره کرده است[47]. بدین ترتیب، ارتباط امّى بودن پیامبر اسلام، با ارائه معجزه اى همچون قرآن، روشن مى شود. البته باید توجه داشت که امّى بودن پیامبر اسلام، ارتباطى با اصل وحى یا امانت دارى او ندارد.   پرسش 8 . آیا یک فرد امّى، خود نمى تواند یک متن بیاورد؟ در مورد این پرسش، این نکات را باید متذکر شد: 1. ممکن است فردى امّى بتواند متنى را از پیش خود ارائه کند ; اما متنى با ویژگى هاى قرآن را هرگز نمى تواند ارائه کند. قرآن، متنى است که با وجود مبارزه طلبى (تحدّى ) و وجود انگیزه براى مخالفان، هیچ کسى، حتّى عالمان نیز نتوانسته اند همانندى براى آن عرضه کنند. 2. قرآن داراى ویژگى هایى است که از فردى دانشمند، چه رسد به شخصى امّى و درس نخوانده، آوردن همتایى براى آن، میسّر نیست. به پاره اى از این ویژگى ها اشاره مى شود: الف) به لحاظ زیبایى ها، آراستگى هاى ظاهرى و ادبى و استوارى، مانندى ندارد و با این حال، نه شعر است و نه نثر ; آهنگین است و آهنگ بردار و با این وجود، از ساختار کلام آهنگین، پیروى نمى کند. قرآن، ژرف ترین و لطیف ترین معانى را در عباراتى ساده و بى تکلّف، بیان کرده است[48] ; هم ظاهرى زیبا دارد و هم باطنى ژرف ; چنان که از على(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «ظاهره انیق و باطنه عمیق»[49]. پیامبر نیز وقتى سخنى از خود (غیر از قرآن ) مى گوید، در سطح قرآن نیست و با آن متفاوت است. استاد مطهرى مى گوید: «عجیب این است که کلام خود پیغمبر که قرآن بر زبان او جارى شده است، با قرآن، متفاوت است. از رسول اکرم سخنان زیادى به صورت خطبه، دعا، کلمات قصار و حدیث باقى مانده است و در اوجه فصاحت است ; امّا به هیچ وجه، رنگ و بوى قرآن ندارد. این خود مى رساند که قران و سخنان فکرى پیغمبر، از دو منبع جداگانه است»[50]. ب) به لحاظ معنى و محتوا، قرآن بسیار عظیم و عمیق است. در این جا، به پاره اى از موضوعات اساسى طرح شده در قرآن، اشاره مى شود: 1. خداوند، ذات و صفات (سلبى و ایجابى) او. 2. معاد، رستاخیز، حشر و برزخ. 3. پیامبران، هادیان بشر به سوى زندگى سعادت مندانه در دنیا و آخرت. 4. خلقت آسمان ها، زمین، کوه ها، دریاها، گیاهان، حیوانات، ابر، باد، باران، تگرگ، شهاب ها و سایر موجودات. 5. احتجاج ها و استدلال ها در مورد خدا، قیامت، پیامبران و...  و پاره اى خبرهاى غیبى ضمن این احتجاجات. 6. تاریخ و داستان ها به عنوان آزمایشگاهى انسانى که صدق دعوت پیامبران را روشن مى کند و عواقب نیک مردمى را که بر سنن انبیا رفته اند و عاقبت بد تکذیب کنندگان آنها را مى نمایاند. 7. تقوا، پارسایى و تزکیه نفس. 8. اخلاق خوب فردى، از قبیل شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت ذکر خدا، محبّت خدا، شکر خدا، توکّل به خدا، تعقّل و تفکر، علم و آگاهى و... . 9. اخلاق اجتماعى، از قبیل اتحاد، تواصى (توصیه متقابل ) بر حق و صبر، تعاون بر نیکى و تقوا و... . 10. احکام از قبیل نماز، روزه، زکات، خمس، حج، جهاد، بیع، رهن، اجاره، هبه، نکاح، حقوق زن و شوهر، حقوق والدین و فرزندان، طلاق، لعان، ظهار، وصیت، ارث، قصاص، دین، قضا، شهادت، حَلف (قسم )، ثروت، مالکیت، حکومت، شورا، حق فقرا، حق اجتماع و...[51]. بنابراین، کتابى با چنین ویژگى هاى منحصر به فردى، معجزه است و نه تنها یک شخص امّى عادى ; بلکه اگر همه دانشمندان و عالمان جمع شوند، نمى توانند همانندى براى آن بیاورند.   همسرى خدیجه پرسش 9 . ازدواج خدیجه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) چگونه بود ; چرا این ازدواج انجام گرفت و آیا واقعاً خدیجه 15 سال از پیامبر، بزرگ تر بوده است؟ در باره این ازدواج و مسائل پیرامون آن که هنوز هم از مسائل بحث انگیز است، به نکات زیر دقت کنید: 1. مشهور است که حضرت خدیجه(علیها السلام) در هنگام ازدواج، چهل ساله بوده است که بدین ترتیب، پانزده سال از پیامبر خدا، بزرگ تر بوده است[52] ; اما با مراجعه به منابع دیگر تاریخى، در مى یابیم که نظرات دیگرى درباره سن او در وقت ازدواج، وجود داشته است که از آن جمله، مى توانیم به 25، 28، 30، 35، 44، 45، 46 اشاره کنیم که در این میان، 28 ساله بودن وى، بیشتر مورد قبول است[53]. بدین ترتیب، تفاوت سنى او با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از حدود سه سال، بیشتر نمى شود. 2. از جریان علاقه و عشق خدیجه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و گفته هاى او درمى یابیم که این علاقه، بر محور ارزش هاى پاک انسانى بوده است ; بدون آن که ذره اى مسائل مادى (همچون زیبایى پیامبر ) مطرح باشد. حضرت خدیجه در یکى از اولین گفتوگوهاى خود با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، علت علاقه خود را چنین بیان مى کند: «انى رغبت فیک لقرابتک منى و شرفک فى قومک و امانتک عندهم و حسن خلقک و صدق حدیثک[54] ; من به تو علاقه مند شدم ; زیرا با من خویشاوندى ; در میان قومت، شریفى ; در نزد قبیله ات، به امانتدارى مشهورى ; داراى اخلاق نیک مى باشى و راستگو هستى». 3. خدیجه با حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) خویشاوند بود و نسب هر دو، در قُصى، به هم مى رسید. او اطلاعاتى از آینده درخشان محمد(صلى الله علیه وآله) داشت[55] و علاقه مند به ازدواج با او بود[56]. برخى از خاورشناسان ـ با استناد به امورى واهى ـ در صدد اثبات این نکته هستند که پیامبر خدا به جهت اموال خدیجه، با او ازدواج کرد و حتى کار را به جایى رسانده اند که با جعل داستان هایى دروغین، درصدد اثبات مدعاى خود برآمده اند و چنین گفته اند: آن حضرت(صلى الله علیه وآله) در آغاز، به خواستگارى دختر عمویش، هانى دختر ابوطالب رفت و عمویش به جهت فقر و نادارى او، این خواستگارى را به فال نیک نگرفت و پیامبر(صلى الله علیه وآله)به جهت آن که از ذلت فقر رهایى یابد، به سراغ خدیجه رفت[57]. دیگرى چنین شایعه پراکنى کرده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به جهت تفاوت جایگاه اجتماعى خود با خدیجه(علیها السلام)، همیشه از این نکته بیم داشت که خدیجه از او درخواست طلاق کند[58]. در پاسخ به این شبهات، امور زیر، قابل ذکر است: یکم. با مراجعه به منابع معتبر اسلامى، درمى یابیم که این خدیجه بود که در آغاز، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) علاقه مند شد و به وسایط مختلف، سعى در انجام این ازدواج داشت و حتّى حاضر به قبول مهریه در مال خود شد. دوّم. داستان خواستگارى آن حضرت(صلى الله علیه وآله) از امّ هانى، در هیچ یک از منابع تاریخى نیامده و معلوم نیست که «مرگلیوث»، آن را از کجا گرفته است. سوّم. نوع برخورد ابوطالب با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در طول زندگانى خود ـ چه قبل از بعثت و چه بعد از آن ـ نشان دهنده بالاترین درجات فداکارى او درباره پیامبر مى باشد و طبیعى است که چنین فرد فداکارى، هیچ گاه درخواست ازدواج حضرت با دخترش را رد نخواهد کرد. چهارم. خطبه اى که ابوطالب در مراسم عقد پیامبر(صلى الله علیه وآله) با خدیجه ایراد کرد، به خوبى، نشان گر دیدگاه او درباره آن حضرت است. او در این خطبه، برادرزاده خود را چنین معرفى مى کند: «ثم ان ابن اخى هذا (یعنى رسول اللّه ) ممن لایوزن برجل من قریش اِلاَّ رجّح به ولایقاس به رجل اِلاَّ عَظُم عنه و لا عِدل له فى الخلق....[59] ; برادرزاده ام (رسول خدا )، از همه مردان قریش، برتر است و هر کس با او مقایسه شود، در مقایسه، کم مى آورد و او همانندى در میان مردم ندارد». هنگامى که عده اى سخن خدیجه(علیها السلام) را ـ که مهریه را در مال خود قرار داده بود ـ به مسخره گرفته، با تعجب گفتند: چگونه زنان، مهریه را متعهد مى شوند؟ ابوطالب غضبناک شده، گفت: اگر مردى همانند برادرزاده ام باشد، او را با بیشترین مهر، خواستار مى شوند ; اما اگر مردى همانند یکى از شماها باشد، طبیعى است که باید براى ازدواج، مهر سنگینى پرداخت کند[60]. بنابراین، از چنین شخصیتى، بسیار بعید است که خواستگارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را درباره دختر خود رد کند ; بلکه او این خواستگارى را بزرگ ترین افتخار براى خود خواهد دانست. پنجم. نوع برخورد خدیجه(علیها السلام) با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نشان گر آن است که همیشه صفا و صمیمیت و وفا و یگانگى در این خانواده، حکم فرما بوده است. خدیجه(علیها السلام)در دوران عبادت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غار حرا، همیشه مراقب آن حضرت(صلى الله علیه وآله) بود و بارها براى او غذا مى فرستاد[61]. او همیشه آماده بود تا کوچک ترین تمایلات حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) را ـ که به زبان هم نمى آورد ـ به انجام رساند ; چنان که وقتى دید آن حضرت(صلى الله علیه وآله) به زید بن حارثه ـ که در آن هنگام به عنوان برده نزد خدیجه به سر مى برد ـ علاقه دارد، او را به حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) بخشید[62]. خدیجه، چنان آرامشى در فضاى خانه برقرار کرده بود که برخى از مورخان به حق از آن، با عنوان «کان یسکن الیها ; یعنى در نزد خدیجه آرامش مى یافت»، یاد کرده اند[63].   زندگى خدیجه پرسش 10 . در مورد تاریخچه زندگانى حضرت خدیجه(علیها السلام)، قبل از ازدواج با پیامبر، توضیحاتى بیان کنید. خدیجه دختر خویلد، از قبیله بنى اسد است که یکى از قبایل قریش بود. نام مادر او فاطمه بود[64]. از دوران کودکى و نوجوانى وى، اطلاع زیادى در دست نیست. از مسائل مهم در دوران جوانى او، مسئله ازدواج هاى اوست. مشهور آن است که او پیش از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، دو شوهر دیگر به نام هاى ابوهاله تمیمى و عتیق بن عائذ مخزونى داشت[65] و بیشتر ثروت خود را، به وسیله ارث، از آن دو به دست آورده بود. برخى از محققان معاصر ـ با تکیه بر شواهد و قرائن مختلف ـ سعى دارند تا اثبات کنند که خدیجه(علیها السلام) در هنگام ازدواج با پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)، باکره بوده است و سن او حدود 28 سال بوده و فرزندانى  همچون رقیه، ام کلثوم و زینب ـ که به آن بزرگوار نسبت داده شده اند ـ از او نبوده اند ; بلکه فرزندان خواهرش بوده اند و آنان که به نام شوهر او معروف شده اند، در حقیقت، شوهران خواهرش بوده اند و حضرت خدیجه(علیها السلام) پس از وفات خواهرش، سرپرستى آن فرزندان را بر عهده گرفته است[66]. آن حضرت(علیها السلام) در جاهلیت، به لقب «طاهره» معروف بوده است[67] و این، نشان گر پاک دامنى او در هنگام بى همسرى اش در آن محیط پر از فساد و آلودگى جاهلیت مى باشد. گفته مى شود که پدر آن بزرگوار، در دوران جاهلیت و در جنگ هاى فجار کشته شد[68].     بعثت و دوران مکه:   دعوت پنهانى پرسش 11 . دعوت سرّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، چه مدت به طول انجامید؟ پیامبر گرامى، سه سال تمام به دعوت سرّى و پنهانى پرداخت[69]. گرچه قریش از ادعاى پیامبر خبر داشتند و در معابر مى گفتند: «فرزند عبدالمطلب، از آسمان سخن مى گوید»[70]، اما پیامبر، به صورت عمومى از ماهیت دین اسلام سخن نمى گفت و واکنشى نیز از سوى مشرکان دیده نمى شد ; چون پیشتر، بى توجهى محمد(صلى الله علیه وآله) به عقاید خود را دیده بودند. در این مدت، پیامبر به صورت خاص و غیر رسمى و با وجود زمینه پذیرش، برخى را به پرستش و پذیرش دین جدید، دعوت مى کرد.   نخستین ها پرسش 12 . اولین ایمان آورندگان به پیامبر، از زنان و مردان، چه کسانى بودند؟ به اتفاق مورخان، نخستین کسى که از زنان مسلمان شد، حضرت خدیجه بود و به گفته همه دانشمندان شیعه و گروه عظیمى از دانشمندان اهل سنت، على(علیه السلام)، اولین مردى بود که دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را پاسخ گفت. شهرت این موضوع، در میان دانشمندان اهل تسنن، به حدى است که جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن کرده اند. حاکم نیشابورى، چنین مى گوید: «هیچ مخالفتى در میان تاریخ نویسان، در این مسئله وجود ندارد که على بن ابى طالب(علیه السلام)، نخستین کسى است که اسلام آورده و تنها در بلوغ او به هنگام پذیرش اسلام، اختلاف دارند»[71]. ابن عبدالبر مى نویسد: «در این مسئله، اتفاق است که خدیجه نخستین کسى بود که ایمان به خدا و پیامبر آورد و او را در آن چه آورده بود، تصدیق کرد ; سپس على(علیه السلام)، بعد از او، همین کار را انجام داد»[72]. ابو جعفر اسکافى معتزلى مى نویسد: «عموم مردم نقل کرده اند که افتخار سبقت در اسلام، مخصوص على بن ابیطالب(علیه السلام)است»[73]. به گفته محدثان، محمد روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على(علیه السلام)فرداى آن روز ] سه شنبه[، با وى نماز خواند»[74]. روایات فراوانى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نیز از خود امیرمؤمنان(علیه السلام) و صحابه، در این باره، نقل شده است. در ذیل، چند حدیث را به عنوان نمونه تقدیم مى کنیم: 1. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «نخستین کسى که در کنار حوض کوثر بر من وارد مى شود، نخستین کسى است که اسلام آورده و او، على بن ابى طالب(علیه السلام) است»[75]. 2. امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «آن روز، اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من، سومین آنها بودم ; نور وحى و رسالت را مى دیدم و بوى نبوت را استشمام مى کردم»[76]. 3. ابو سعید خدرى نقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله)، دست بر روى شانه هاى على(علیه السلام) زد و فرمود: «اى على! هفت صفت ممتاز دارى که احدى در قیامت نمى تواند درباره آنها با تو گفت و گو کند ; تو نخستین کسى هستى که به خدا ایمان آوردى و از همه نسبت به پیمان هاى الهى، باوفاترى و در اطاعت فرمان خدا، پابرجاترى...»[77].   پرسش 13 . حضرت على(علیه السلام)، در چند سالگى به پیامبر ایمان آورد و چگونه اسلام آوردن کودکى ده ساله، پذیرفته مى شود؟ على(علیه السلام) به هنگام نزول وحى، نخستین کسى بود که به رسول خدا گروید ; در حالى که تنها 10 سال از عمر او مى گذشت[78]. این پرسش، پیشینه اى دراز داشته و در طول تاریخ، در محافل بسیارى طرح شده است. مأمون عباسى در ضمن گفت و گو با چهل تن از علماى اهل سنت، درباره اولویت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در امر خلافت، از اسحاق بن حماد بن زید پرسید: آن روز که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مبعوث شد، چه عملى از تمام اعمال، برتر بود؟ اسحاق پاسخ داد: اخلاص در شهادت به توحید و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله). مأمون: آیا کسى را سراغ دارى که بر على(علیه السلام) در اسلام، پیشى گرفته باشد؟ اسحاق: على(علیه السلام) در حالى اسلام آورد که کم سن و سال بود و احکام الهى، بر او جارى نمى شد. مأمون: آیا اسلام على(علیه السلام)، به دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و آیا پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام)را نپذیرفت ; چگونه ممکن است پیامبر(صلى الله علیه وآله) کسى را به اسلام دعوت کند که اسلامش پذیرفته نیست؟ اسحاق در مقابل این پرسش قاطع، هیچ پاسخى نداشت[79]. علامه امینى بعد از نقل این داستان، مى افزاید: «ابو جعفر اسکافى معتزلى (م 240 ق) در رساله خود مى نویسد: «همه مردم مى دانند که على(علیه السلام)، افتخار پیش گامى در پذیرش اسلام را دارد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و على(علیه السلام)، روز سه شنبه، ایمان آورد و پیوسته مى فرمود: من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم و من نخستین کسى هستم که اسلام آوردم. این مسئله، از هر مشهورى، مشهورتر است و ما کسى را در گذشته نیافته ایم که اسلام على(علیه السلام)را سبک بشمرد یا بگوید او اسلام آورد ; در حالى که کودکى خردسال بود. عجب این که افرادى مثل عباس و حمزه، براى پذیرش اسلام، منتظر عکس العمل ابوطالب بودند ; ولى فرزند ابوطالب، هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد»[80]. از این رو، مى توان در پاسخ این پرسش چنین گفت: 1. پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اسلام على(علیه السلام) را پذیرفت و کسى که اسلام آوردن على(علیه السلام)را در آن سن و سال معتبر نداند، در واقع، بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ایراد وارد کرده است. 2. در روایات معروفى در داستان یوم الدار، آمده است که على(علیه السلام) به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)، غذایى آماده کرد و بستگان نزدیک پیامبر را دعوت کرد و حضرت آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: «نخستین کسى که دعوت مرا براى دفاع از اسلام بپذیرد، برادر، وصى و جانشین من خواهد بود». هیچ کس جز على بن ابى طالب(علیه السلام)، دعوت آن حضرت را نپذیرفت و پیامبر(صلى الله علیه وآله)، خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «تو برادر، وصى و جانشین من هستى». آیا کسى باور مى کند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کسى را که به گفته بهانه جویان، اسلامش پذیرفته نبود، به عنوان برادر، وصى و جانشین خود معرفى کند و دیگران را به پیروى از او دعوت نماید تا آن جا که سران شرک، از روى تمسخر، به ابوطالب بگویند تو باید پیرو فرزندت باشى؟ بدون شک، سن بلوغ، شرط پذیرش اسلام نیست و هر نوجوانى که توانایى فکرى و قدرت تشخیص حق از باطل را داشته باشد و اسلام را بپذیرد، در زمره مسلمانان قرار مى گیرد. 3. قرآن مجید بلوغ را شرط نبوت نمى داند ; چنان که برخى از پیامبران در کودکى به این مقام دست یافته اند ; (وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا )[81] ; «ما فرمان نبوت را در کودکى به یحیى(علیه السلام) عطا کردیم». در داستان حضرت عیسى(علیه السلام) نیز آمده است که وى به هنگام کودکى، با صراحت گفت: (إِنّىِ عَبدُاللَّهِ آتانِىَ الکِتابَ وَ جَعَلنِى نَبِیّا )[82]. من بنده خدا هستم ; کتاب آسمانى به من بخشیده و مرا پیامبر قرار داده است». فراتر از همه این شواهد، همان است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اسلام على(علیه السلام) را پذیرفت و حتى در یوم الدار، او را به عنوان برادر، وصى و جانشین خویش معرفى فرمود.   ایمان ابوطالب پرسش 14 . دلایل ایمان آوردن ابوطالب به پیامبر چیست؟ ابوطالب، عموى گرامى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و پدر بزرگوار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را «مؤمن قریش» نامیده اند. در این جا فشرده اى از دلایل گوناگونى را که به روشنى بر ایمان ابوطالب گواهى مى دهند، فهرستوار مى آوریم: 1. ابوطالب قبل از بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، به  خوبى مى دانست که فرزند برادرش به مقام نبوت خواهد رسید ; زیرا در سفرى که ابوطالب با کاروان قریش به شام رفت، برادرزاده دوازده ساله خود، محمد را نیز با خویش همراه برد و در این سفر، علاوه بر کرامات گوناگونى که از او دید، همین که آنها با راهبى به نام «بحیرا» ـ که سالیان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهى از کتاب هاى مقدس داشت و کاروان هاى تجارتى در مسیر خود به زیارت او مى رفتند ـ برخورد کردند، بحیرا در بین کاروانیان، محمد(صلى الله علیه وآله) را که آن روز دوازده سال بیش نداشت، دید و پس از اندکى خیره شدن و نگاه هاى عمیقانه و پرمعنى به او، گفت: این کودک، به کدام یک از شما تعلق دارد؟ جمعیت به ابوطالب اشاره کردند. ابوطالب اظهار داشت: برادرزاده من است. بحیرا گفت: این طفل، آینده درخشانى دارد. او همان پیامبرى است که کتاب هاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصیات او را در کتاب هاى مقدس خوانده ام! ابوطالب پیش از این برخورد و برخوردهاى دیگر و از قرائن دیگر نیز به نبوت پیامبر اکرم و معنویت او پى برده بود. بر اساس گفته دانشمندان اهل تسنن، در یکى از سال ها که آسمان مکه، برکتش را از اهلش بازداشت و خشک سالى سختى به مردم روى آورد، ابوطالب دستور داد تا برادرزاده اش محمد را که کودکى شیرخوار بود، حاضر کردند ; پس از آن، کودک را در حالى که در قنداقه اى پیچیده شده بود، به او دادند و او در برابر کعبه ایستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه طفل شیرخوار را به طرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت: «پروردگارا! به حق این کودک، باران پربرکتى بر ما نازل فرما»! چیزى نگذشت که توده اى ابر از کنار افق پدیدار گشت و آسمان مکه را فرا گرفت ; سیلاب چنان جارى شد که بیم آن مى رفت که مسجدالحرام ویران شود[83]. همین جریان که دلالت بر آگاهى ابوطالب از رسالت و نبوت برادرزاده اش از آغاز کودکى دارد، ایمان وى را به پیامبر مى رساند. این جریان را علاوه بر شهرستانى، بسیارى از مورخان بزرگ دیگر نقل کرده اند[84]. 2. احادیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده که گواهى آن حضرت را به ایمان عموى فداکارش، ابوطالب روشن مى سازد. طبق نقل نویسنده کتاب «ابوطالب، مؤمن قریش»، چون ابوطالب درگذشت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از تشییع جنازه او ضمن سوگوارى در مصیبت از دست دادن عمویش، گفت: واى پدرم! واى ابوطالب! چقدر از مرگ تو غمگینم؟ چگونه مصیبت تو را فراموش کنم؟ اى کسى که در کودکى مرا پرورش دادى و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم»[85]! او پیوسته اظهار مى داشت: «قریش هیچ گاه نتوانست مکروهى بر من وارد کند ; مگر زمانى که ابوطالب از جهان رفت»[86]. 3. مسلم است که سال ها قبل از مرگ ابوطالب، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مأمور شد که هیچ گونه رابطه دوستانه اى با مشرکان نداشته باشد. با این حال، این همه اظهار علاقه و مهر به ابوطالب، نشان مى داد که پیامبر او را معتقد به مکتب توحید مى دانسته است وگرنه چگونه ممکن بود دیگران را از دوستى با مشرکان نهى کند و خود با ابوطالب تا سر حد عشق، مهر ورزد؟ 4. در طول تاریخ، بى مهرى هاى فراوانى از سوى برخى فرقه هاى اسلامى، نسبت به این حامى بزرگ اسلام، رواداشته شده است و این گروه، تا آن حد پیش رفته اند که او را مشرک معرفى کرده، اخبارى را نیز در این زمینه جعل نموده اند که مى توان آن را ناشى از کینه آنان نسبت به فرزند این رادمرد، یعنى على بن ابیطالب(علیه السلام)، دانست. آنها به هر وسیله، در مقام وارد آوردن ضربه به این جانشین راستین رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بوده اند. 5. در احادیثى که از اهل بیت رسیده است، مدارک فراوانى بر ایمان و اخلاص ابوطالب وجود دارد. یکى از یاران امام رضا(علیه السلام)، روزى سخن جعل شده اى را شنید که در آن ابوطالب به عنوان فردى جهنمى معرفى شده بود. او از این گفتار متعجب شد و نامه اى براى امام رضا(علیه السلام) نوشت و ضمن نقل سخن فوق، نظر حضرت را جویا شد. امام رضا(علیه السلام) پس از دریافت نامه، این جواب را براى او ارسال داشت: «بسم الله الرحمن الرحیم ; اما بعد، فانّک ان شککت فى ایمان ابى طالب کان مصیرک الى النار»[87] ; به نام خداوند بخشنده مهربان. اگر تو درباره ایمان ابوطالب شک کنى، سرانجام راه تو، دوزخ است». چنین روایتى از امام چهارم(علیه السلام) نیز نقل شده است که حضرت پس از این که در پاسخ سؤالى اظهار داشت که ابوطالب مؤمن بود، فرمود: راستى در شگفتم که چرا برخى مى پندارند که ابوطالب کافر بوده است! آیا نمى دانند که با این عقیده، بر پیامبر و ابوطالب طعنه مى زنند؟ مگر نه این است که در چندین آیه از آیات قرآن، از این موضوع منع شده است که زن بعد از اسلام آوردن، در قید زوجیت شوهر کافر خود نماند و این مسلم است که فاطمه بنت اسد، از پیشگامان در اسلام است و تا پایان عمر، ابوطالب همسرش بود[88]. 6. خدمات بىوقفه ابوطالب ـ در سال هاى نخستین بعثت ـ به اسلام و کمک بى شائبه اش به حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)، کتمان شدنى نیست و همه بر این مهم اعتراف کرده اند. در این حقیقت، هیچ کس نمى تواند تردید کند که ابوطالب از حامیان درجه اوّل اسلام و پیامبر بود. او حتى در جمع خویشاوندان نیز نقش حمایت گرى خود را ایفا کرد و در ماجراى دعوت خویشاوندان توسط پیامبر (یوم الدار )، در برابر ابولهب ایستاد و ضمن خاموش کردن فتنه گرى او، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: بلند شو آقایم و درباره آن چه که مى پسندى، سخن بگو و رسالت خدایت را ابلاغ کن. همانا تو، راستگو و تصدیق شده اى[89]. حمایت او از پیامبر و اسلام، به حدى بود که هرگز نمى توان آن را با علایق و پیوندهاى خویشاوندى و تعصبات قبیله اى تفسیر کرد ; نمونه زنده آن، داستان شعب ابوطالب و ماجراى محاصره اقتصادى بنى هاشم است. 7. تاریخ زندگى ابوطالب و فداکارى عظیم او نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و علاقه شدید پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان نسبت به او، به حدى بود که پیامبر سال مرگش را «عام الحزن» (سال اندوه ) نام نهاد، و اینها همه نشان مى دهد که او به اسلام عشق مى ورزید و دفاعش از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به عنوان دفاع از یک خویشاوند نبود ; بلکه به صورت دفاع یک مؤمن مخلص و یک عاشق پاکباخته و سرباز فداکار بود[90].   فراگیرى دعوت پرسش 15 . آیا این ادعا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ابتدا فقط مى خواست قریش را هدایت کند، ولى بعد از پیشرفت درکار خود، تصمیم گرفت دعوت خود را به همه ملل عرب و غیرعرب، تعمیم دهد، سخن درستى است؟ این سخن، تهمتى بیش نیست و علاوه بر این که هیچ دلیل تاریخى ندارد، با اصول و قرائنى که از آیات ابتدایى نازل شده بر پیغمبر اکرم استفاده مى شود، در تضاد است، براى پاسخ به این پرسش، به  نکات زیر توجه کنید: 1. پیامبر پس از بعثت، نسبت به دعوت موظف بود که مرحله اى عمل نماید. او سه سال نخست در مکه، کار خویش را کتمان کرد و آنگاه دعوت خویش را آشکار نمود و در اولین گام و پس از نزول آیه (أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْقْرَبِینَ )[91]، خداوند او را مکلف کرد که ابتدا عشیره و خویشاوندان نزدیکش را انذار کند و آنگاه در جلسات خصوصى و در ملاء عام، همگان را به اسلام فراخواند و پس از ورود به مدینه، روند فراگیرى دعوت خویش را گسترش داد. 2. پیامبر مصداق (رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ )[92] بود و رسالتى برتر از قوم عرب و حجاز برعهده اش بود. پیامبر از همان آغاز نبوت، وعده دست یابى مسلمانان را به گنج هاى قیصر و کسرى داد و در همان مکه، مشرکان، مسلمانان پابرهنه را به تمسخر، وارثان و جانشینان قیصر و کسرى مى خواندند[93]. 3. رشد سریع اسلام در مدینه، گواه این مدعاست که دعوت اسلامى، به هیچ روى، رنگ و بوى قبیله اى، به ویژه از جنس قریشى آن نداشت ; بلکه یک دعوت الهى عام بود که مورد پذیرش و علاقه پاک سرشتان بسیارى قرار گرفت. 4. درنگ در ارسال نامه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به سران و پادشاهان جهان وقت، همچون شاهان ایران، روم و مصر، نشان از جهان شمولى دعوت اسلامى پیامبر دارد. رسول خدا پس از صلح حدیبیه، شاهان بزرگ، مقامات مسیحى و رؤساى قبایل معروف در نواحى مختلف جزیره العرب و منطقه شام را به اسلام فراخواند[94]. 5. در قرآن مجید آیاتى است که نزول آنها در مکه و در همان اوایل کار بعثت پیغمبر اسلام بوده است و در عین حال، جنبه جهانى دارد. سوره تکویر یکى از سوره هاى مکى است که در اوایل بعثت نازل شده است. در یکى از آیات این سوره، چنین آمده است: (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ )[95] ; «نیست این ; مگر یک تذکر و بیدار باش براى تمام جهانیان». خداوند، در سوره سبأ مى فرماید: (وَما اَرسَلناکَ اِلاً کافًهً لِلناسِ بَشیراً وَ نذیراً وَ لکِنً اَکثَرَ الناسِ لایَعلَمونَ )[96] ; «تو را نفرستادیم ; مگر آن که براى همه مردم، بشارت دهنده و باز دارنده باشى ; ولى بیشتر مردم نادانند». همچنین در سوره انبیاء مى فرماید: (وَ لَقَد کَتَبنا فِى الزًبورِ مِن بَعدَ الذًکرِ اَنً الاَرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَالِحونَ )[97] ; «و هر آینه نوشتیم در زبور بعد از ذکر تورات که «زمین» به بندگان صالح من خواهد رسید». در سوره اعراف نیز مى فرماید: (یا اَیُهَا الناسُ اِنى رَسولُ اللِهِ اِلَیکُم جَمیعا )[98] ; «اى مردم! من فرستاده خدایم بر همه شما». 6. در قرآن هیچ جا خطابى به صورت «یا اَیُهَا العَرب» یا «یا اَیُهَا القُرَشیون» پیدا نمى کنید. آرى، گاهى در برخى از جاها، خطاب «یا اَیُهَا الًذینَ آمَنوا» هست که مطلب مربوط به خصوص مؤمنین است که به پیغمبر(صلى الله علیه وآله)گرویده اند و در این جهت هم بین مؤمنان تفاوتى نیست و مؤمن، از هر قوم و ملتى باشد، داخل این خطاب است وگرنه در موارد دیگر که پاى عموم در میان بوده، عنوان «یا اَیَهُا الناسُ» آمده است. 7. براى تأکید جهانى بودن تعلیمات اسلامى و وسعت نظر این دین، مى توان به آیاتى اشاره کرد که از مفاد آنها یک نوع «تعزز» و اظهار بى اعتنایى نسبت به مردم عرب از نظر قبول دین اسلام، استنباط مى شود. مفاد آن آیات، این است که اسلام نیازى به شما ندارد ; فرضاً شما اسلام را نپذیرید، اقوام دیگرى در جهان هستند که آنها از دل و جان، اسلام را خواهند پذیرفت. از مجموع این آیات، استنباط مى شود که قرآن کریم، روحیه آن اقوام دیگر را براى پذیرش اسلام، مناسب تر و آماده تر از قوم عرب مى داند این آیات، به خوبى جهانى بودن اسلام را مى رساند ; چنان که در سوره انعام آمده است: (فَاِنْ یَکفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَد وَکَّلنا بِها قَوماً لَیئسوا بِها بِکافِرینَ )[99] ; «اگر اینان (اعراب ) به قرآن کافر شوند، همانا ما کسانى را خواهیم گمارد که قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند».   سه اعجاز مهم پرسش 16 . حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در طول رسالت 23 ساله خویش، معجزاتى داشت ; به کدام یک از معجزات او، به طور مستقیم، در قرآن کریم اشاره شده است؟ علاوه بر قرآن مجید که اعجاز جاودانه آن آشکار و بدیهى است، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)معجزات فراوانى دارد که برخى از آنها در آیات قرآن و کتاب هاى مربوط به سیره پیامبر، ثبت شده است. شمارى از این معجزات، عبارتند از: 1. اسراء اسراء همان حرکت شبانگاهى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى است[100]. این سفر، در یک شب، در بیدارى و با همین پیکر مادى، تحقّق یافت ; نه در شب ها و روزهاى طولانى یا در عالم خواب و نه به صورت روحانى. آیات قرآنى و شواهد تاریخى، بر وقوع این سفر، دلالت آشکار دارند. در قرآن کریم آمده است: (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ )[101] ; «منزه است آن ] خدایى[ که بنده اش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجدالاقصى که پیرامونش را برکت داده ایم، سیر داد تا از نشان هاى خود به او بنمایانیم که او همان شنواى بیناست». تفصیل این رویداد، به وسیله شیعه و اهل سنت نقل شده است و کتاب هاى روایى و تاریخى فراوانى به آن پرداخته اند. البته جابه جایى در فضا و پیمودن مسافت هاى طولانى، در زمانى کوتاه، در زندگانى دیگر پیامبران نیز سابقه داشته است ; چنان که درباره حضرت سلیمان(علیه السلام) چنین مى خوانیم: (وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ... )[102] ; «و باد را براى سلیمان ] رام کردیم[ صبحگاهان مسیر یک ماه را مى پیمود و عصر گاهان مسیر یک ماه را و...». افزون بر این، شواهد عینى و تجربى بسیارى  وجود دارد که نشان مى دهد برخى از اولیاى الهى مسافت هاى طولانى را در زمانى کوتاه پیموده اند و به اصطلاح، «طى الارض» مى کردند. آن چه گفته شد، تنها درباره اسراء و حرکت شبانگاهى پیامبر(صلى الله علیه وآله)از مسجدالحرام به مسجدالاقصى است که خود مقدمه معراج به شمار مى آید. معراج از معجزات ویژه اى است که اسرار و لطایف عمیق ترى دارد و از نشانه هاى برترى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و شرافت وى بر تمام جهانیان است. 2. شق القمر یکى از دیگر معجزات برجسته پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که قرآن مجید از آن خبر داده، شق القمر است ; چنان که مى خوانیم: (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ )[103] ; «قیامت بسیار نزدیک شد و ماه شکافت». انشقاق قمر، در پاسخ مشرکانى صورت گرفت که درخواست چنین کارى داشتند تا به ارتباط پیامبر(صلى الله علیه وآله) با علم و قدرت بى پایان خداوند، پى برند[104]. از آن جا که حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) واپسین پیامبر است، دوران پس از وى نیز آخر الزمان خوانده مى شود و بعثت او، نشانه نزدیک شدن قیامت است ; زیرا در مقایسه با عمر جهان هستى، زمان پس از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، اندک مى نماید. بهترین دلیل بر وقوع این حادثه در زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، آیه بعد همین سوره است که از سرسختى و تداوم انکار مشرکان، با وجود رؤیت این معجزه شگفت آور، پرده بر مى دارد ; (وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ )[105] ; «و هرگاه نشانه اى ببینند، روى بگردانند و گویند سحرى همیشگى است». البته چنین انشقاق هایى در زندگانى پیامبران گذشته نیز سابقه داشته و به صورت ضعیف تر جلوه گر شده است ; چنان که درباره حضرت موسى(علیه السلام)مى خوانیم: (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً )[106] ; «و راهى خشک براى آنان، در دریا باز کن»! باید توجه داشت که شکافتن دریا و از بین بردن کشش ملکولى آب، کارى خارق العاده است که در زمین اتفاق افتاده، از  این  رو، اتفاق شکافته شدن ماه در آسمان توسط پیامبر اسلام و به اذن خداوند، هیچ گونه استبعادى ندارد. در بخشى دیگر از داستان حضرت موسى(علیه السلام)، چنین مى خوانیم: ضربه عصاى موسایى، سنگ را شکافت و دوازده چشمه آب جوشید ; (وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ )[107] ; «و آنان را به دوازده عشیره که هر یک امتى بودند، تقسیم کردیم و به موسى ] وقتى قومش از او آب خواستند[ وحى کردیم با عصایت بر آن تخته سنگ بزن ; پس از آن، دوازده چشمه جوشید و هر گروهى آبخورى خود را شناخت». 3. گفت و شنود درختان در نهج البلاغه آمده است که روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى ایجاد انگیزه گرایش به اسلام در یکى از افراد قریش، در برابر دیدگان او درختى را مخاطب قرار داد. درخت از جاى خود حرکت کرد و نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایستاد و سپس به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به جاى خود بازگشت[108]. در واقعه اى دیگر، درختى به رسالت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) گواهى داد[109]. این دو معجزه نیز مورد اتفاق عالمان شیعه و اهل سنت است و در کتاب هاى متعدد آنها به چشم مى خورد. گفت و گو و فرمانبرى جمادات، گیاهان و حیوانات، در زندگانى پیامبران گذشته نیز سابقه داشته است ; چنان که «هدهد» و دیگر حیوانات، از حضرت سلیمان فرمانبرى داشتند[110] و چهار پرنده کوبیده شده نیز به فراخوان حضرت ابراهیم(علیه السلام)، پاسخ مثبت دادند و پرواز کنان به سوى او شتافتند ; (قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً )[111] ; « خداوند فرمود:  اى ابراهیم پس چهار پرنده برگیر و آنها را پیش خود ریز ریز گردان ; سپس بر هر کوهى پاره اى از آنها را قرار بده ; آنگاه به سوى تو مى آیند». آن چه گفته شد، نمونه هایى از توانمندى انسان هاى کامل است که ـ در پرتو بندگى خدا و اتصال به قدرت بى انتهاى پروردگار ـ در برابر دیدگاه مردمان، جلوه گر شده است. ناگفته نماند، که کتاب هاى تفسیرى، روایى و تاریخى، بیش از صدها مورد از معجزات و کرامات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را ثبت کرده اند. از پیامدهاى زیباى گفت و گو در این زمینه، رسیدن به روشن بینى و توسعه فضاى فکرى، شکسته شدن حصارهاى مادى و راه یابى به دریاى بى کران نورانیت معنوى است.   کیفیت معراج پرسش 17 . در شب معراج، طبق عقاید ما، عروج رسول خدا هم روحانى و هم جسمانى بوده است ; طبق نظریه ماده و انرژى، عروج مادى، غیر ممکن مى نماید ; پاسخ این سؤال چیست؟ براى روشن شدن زوایاى مختلف بحث، ناچاریم که در گام نخست، دیدگاه هاى مختلف مطرح شده در این باره را ذکر کنیم و در گام بعدى، با ذکر ادله، شواهد و قرائن، قول صحیح را مشخص کنیم. الف) کیفیت معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره کیفیت معراج رسول گرامى، چهار نظریه وجود دارد: 1. معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تمام مراحل، روحانى بوده است ; یعنى روح به صورت تخلیه از جسد، این عوالم را طى کرده است. 2. معراج پیامبر، روحى بوده، اما نه به صورت تجرد از بدن ; بلکه به صورت رؤیا و برزخى بوده و تمام این عوالم را به صورت رؤیاى صادق سیر کرده است. 3. سیر پیامبر از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، جسمانى و روحانى بوده و از آن جا به بعد، روحانى بوده است. 4. سیر حضرت در تمام مراحل، جسمانى و روحانى بود و همه جا را با تن و روان سیر نموده است. این قول، میان دانشمندان شیعه، مشهور است[112]. بررسى دیدگاه ها: دیدگاه نخست ; کسانى که نتوانسته اند این سیر و معراج را به صورت جسمانى هضم کنند، با چنین تفسیرى، کوشیده اند تا این حقیقت را به نحوى براى افکار عمومى قابل هضم نموده، از استبعاد آن بکاهند ; اما باید توجه داشت که قائل شدن به جسمانیت معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله)، هیچ محذور عقلى را به دنبال ندارد ; به ویژه این که بشر امروزى در سایه دست یابى به وسایل پیشرفته اى از قبیل فضاپیماها، توانسته است که راه آسمان را به روى خود بگشاید و در این فضاى بى انتها، سیر کند و چه بسا با پیشرفت علم و دانش و اختراع وسایل مدرن تر، بتواند بر سرعت و برد سفرهاى فضایى بیفزاید. علاوه بر این، این تفسیر، با ظهور برخى از آیات قرآن درباره معراج، سازگار نیست. خداوند متعال در سوره اسرا مى فرماید: (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ )[113] ; «منزه است خدایى که شبانگاه، بنده خود را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى که اطراف آن را برکت داده ایم، برد». از آن جا که متبادر از لفظ «عبد»، همان شخصیت خارجى است که از تن و روان ترکیب یافته است[114]، از این جهت، تحقق حداقل قسمتى از معراج (سیر از مکه تا قدس ) به صورت جسمانى، روشن و واضح است و در کنار این آیه، روایات بسیار صریحى درباره جسمانى بودن معراج وجود دارد که راه را بر تفاسیر دیگر مى بندد[115]. دیدگاه دوم ; ابن شهر آشوب این دیدگاه را به فرقه «جهمیه» نسبت داده است[116]. همان گونه که گذشت، براساس این تفسیر، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در رؤیاى صادق، سیر از مکه به بیت المقدس و از آن جا به آسمان ها و... را به نظاره نشست و در عین حال، جسم حضرت در بستر خود آرمیده بود و سیر نکرد. دلایل این دیدگاه، دو روایت زیر است: 1. عایشه نقل مى کند که «ما فقد جسد رسول الله ولکن اسرى بروحه»[117] ; جسد پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، در شب معراج، منتقل نشد ; ولى روح او به معراج رفت». 2. «ان معاویه بن ابى سفیان کان اذا سئل عن مسرى رسول الله قال کانت رؤیا من الله صادقه[118] ; معاویه در پاسخ به پرسشى درباره کیفیت معراج پیامبر گفت: این امر، از رؤیاهاى صادق الهى بوده است». 3. برخى کوشیده اند با همگون سازى معراج پیامبر با ماجراى خواب حضرت ابراهیم که در قرآن به آن اشاره شده، آن را توجیه کنند و بگویند همان گونه که موضوع قربانى کردن حضرت اسماعیل، در خواب به حضرت ابراهیم اطلاع داده شد[119]، حوادث و رویدادهاى شب معراج نیز در خواب بر پیامبر عرضه شده است و در قرآن نیز به معراج پیامبر با تعبیر رؤیا اشاره شده است ; (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ )[120] ; «ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش مردم بود». این عده، با تطبیق رؤیاى مورد اشاره در آیه بر واقعه معراج، نتیجه گرفته اند که معراج پیامبر، سیرى در عالم رؤیا بوده است. نقد دیدگاه دوم: 1. همان گونه که گذشت، ظاهر آیات و روایات، گواه بر تحقق حداقل بخشى از معراج، به صورت جسمانى است و با تأویل به رؤیاى صادق، سازگار نیست. 2. اگر واقعه معراج، صرف رؤیا بود، دیگر جا نداشت که آیات قرآنى این قدر به آن اهمیت داده و درباره اش سخن بگویند و در مقام اثبات کرامت درباره پیامبر برآیند[121] بنابراین، آیات در مقام منت نهادن است و در عین حال، ثناى بر خداى سبحان است (سبحان الذى ... ) که چنین پیشامد بى سابقه اى را پیش آورده و چنین قدرت نمایى عجیبى را انجام داده و واضح است که مسئله قدرت نمایى، با خواب دیدن، به هیچ وجه نمى سازد. بنابراین، خواب دیدن پیغمبر، بى سابقه و قدرت نمایى نیست ; چون خواب را هر کسى، چه صالح و چه فاسد، مى بیند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هایى ببینند که بسیار عجیب تر از خواب هاى یک فرد متقى باشد[122]. 3. تاریخ اسلام نیز گواه صادقى بر تحقق معراج است ; زیرا در تاریخ، چنین آمده است: هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) مسئله معراج را مطرح کرد، مشرکان به شدت آن را انکار کردند و آن را بهانه اى براى کوبیدن پیامبر قرار دادند و این موضوع، به خوبى گواهى مى دهد که پیامبر، هرگز مدعى خواب یا مکاشفه روحانى نبود ; زیرا چنین موضوع ساده اى، هرگز چنین پیامدها و واکنش هایى را به دنبال نداشت[123]. 4. روایات مورد استناد، به خاطر تعارض آشکار با روایات معارض دیگر، از درجه اعتبار ساقط است. از این روست که ابن شهر آشوب، عایشه را در زمره کسانى به حساب مى آورد که قائل به معراج جسمانى پیامبرند[124] و وجود روایات روشن معارض، باعث شده تا برخى دو روایت مذکور را داراى جنبه سیاسى دانسته، بیان آنها را براى خاموش کردن جنجال درباره معراج پیامبر قلمداد کنند ; نه این که واقعا چنین معانى مورد قبول گویندگان آن باشد[125] و علاوه براین ، روایت عایشه از نظر تاریخ وقوع معراج، نامعقول مى نماید ; زیرا تمام راویان حدیث و تاریخ نویسان، اتفاق دارند که معراج، قبل از هجرت به مدینه واقع شده، در حالى که ازدواج رسول خدا با عایشه، پس از هجرت و در مدینه، آن هم پس از گذشت مدتى از هجرت، اتفاق افتاده است[126]. از این مهم تر، معاویه موصوف به صفت عدالت نیست و زمانى که معراج در مکه واقع شد، او و پدرش ـ ابوسیفان ـ از سران مشرکان بوده اند و همان کسانى بوده اند که از این قضیه، براى انکار و کوبیدن پیامبر، بهره بردند و این توجیه دوم نیز در ادامه انکار نخست اوست. با توجه به مطالب گذشته باید گفت که پایین آوردن معراج پیامبر در حد یک رؤیاى صادق، قطعاً باطل است. 5. در باره آیه 60 سوره اسراء نیز باید گفت که نمى توان این آیه را با توجه به شأن نزول هاى مختلفى که درباره آن مطرح شده، بر معراج پیامبر تطبیق داد[127] ; به ویژه این که ادله گذشته و روایات صریح، چنین تطبیقى را بر نمى تابند. علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مى فرماید: «خداوند متعال، بیان نفرموده که رؤیایى که به پیامبرش عرضه داشته است، چه بوده است و در دیگر آیات، آن چه که این آیه را تفسیر کند، وجود ندارد[128]. نتیجه آن که با این آیه، نمى توان وقوع معراج را در عالم رؤیا اثبات کرد. دیدگاه سوم و چهارم ; در این باره باید گفت که ظاهر آیه اول سوره اسراء و نیز روایات متعدد، بر اثبات جسمانى بودن مرحله اول معراج پیامبر، یعنى سیر از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى، دلالت دارد ; پس جسمانى بودن این مقدار از معراج را مى توان قطعى دانست ; اما سخن درباره مراحل بعدى معراج است که آیا جسمانى بوده یا به نحو روحانى تحقق یافته است؟ در این باره، اغلب دانشمندان و محققان اسلامى، با توجه به ظهور روایات و نیز درک چنین معنایى از آیات سوره نجم که بیان گر مراحل بعدى سیر پیامبر است، نظریه جسمانى بودن سایر مراحل معراج پیامبر را پذیرفته اند[129]. در عین حال، با توجه به برخى روایات و نیز بعضى تفاسیر از آیات سوره نجم، نمى توان نظریه روحانى بودن سایر مراحل معراج را به طور قطع، مردود دانست. از این رو، برخى از دانشمندان، این نظریه را پذیرفته اند و علامه طباطبایى این تفسیر را جایز شمرده، آن را محتمل مى داند ; البته در صورتى که این روحانى بودن، به معناى قول دوم، یعنى رؤیا، تفسیر نشود[130]. ب) درباره ناسازگارى ظاهرى معراج جسمانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با نظریه ماده و انرژى در فیزیک، نکات زیر قابل تأمل است: 1. علوم تجربى و از جمله فیزیک، بر مفاهیمى که مستقیما با تجربه هاى حسى پیوسته بوده و قضایایى که آنها را به یکدیگر مى پیوندد، استوار است و چنین صورتى از امور، نمى تواند کسى را راضى کند که به راستى داراى فکرى علمى است[131]. در حقیقت، بهره جویى صرف از داده هاى حسى، نمى تواند همچون علوم ریاضى و عقلى، نظریه هاى علوم یاد شده را از استحکام و قطعیت بهره مند کند. نظریه نسبیت، دگرگونى هاى پدید آمده در مکانیک نیوتنى کلاسیک، اصل ماندگار گالیله، نظریه میدان و...، مؤید این ادعاست[132]. هر چند که نظریه هاى موجود تا مطرح شدن نظریه خلاف آن از سوى فیزیک دانان، به قوت خود باقى هستند، ولى به هر حال، این احتمال درباره آنها وجود دارد که دست خوش دگرگونى شده، از اعتبار بیفتند. موضوع تغییر پذیرى نظریه هاى فیزیک، تا بدان جاست که یکى از فیزیک دانان آلمانى در این باره مى گوید: «هر فیزیک دان تجربى مى داند که روش هاى مستقیم و غیر مستقیمى وجود دارند که در بسیارى از موارد که روش مستقیم ناموفق بوده، روش غیر مستقیم توانسته است کمک هاى زیاد و مفیدى انجام بدهد ; حتى مهم تر از این باید گفت: این نظر متداول و خوش ظاهر، دیگر مردود شده است که تنها وقتى یک مسئله در فیزیک شایستگى بررسى دارد که از قبل بدانیم جواب قطعى براى آن وجود دارد»[133]. 2. با توجه به دگرگونى یاد شده در عرصه قوانین علوم تجربى و به ویژه فیزیک، تحول پذیرى نظریه ماده و انرژى، به گونه اى که با ماجراى معراج جسمانى پیامبر همخوان شود، امرى دور از ذهن و ناممکن نیست. 3. افزون بر انگاره دگرگونى پذیرى در نظریه ماده و انرژى، در تبیین معراج جسمانى پیامبر، رویکرد دیگرى نیز وجود دارد و آن اعجاز و استناد این اقدام به خداوند وراى قوانین علمى و فیزیکى است. آیا ماجراى حضرت ابراهیم در آتش، با قوانین ظاهرى ماده، ناسازگار نمى نماید؟ آیا انعقاد نطفه حضرت مریم(علیها السلام)، مخالف روند طبیعى پدید آمدن انسان ـ که ترکیبى از اسپرم و اوول است ـ نیست؟ حقیقت این است که خداوند دو گونه ایجاد دارد ; آفرینش خلقى و آفرینش امرى ; آفرینش خلقى، روند طبیعى عالم ماده را سپرى مى کند ; ولى ایجاد امرى، فراتر از آن است و به قول قرآن کریم، با یک «کن» و اراده الهى پدید مى آید ; (إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْء إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ )[134] ; «وقتى چیزى را اراده مى کنیم، فقط به آن مى گوییم موجود باش ; بلافاصله موجود مى شود». آن معمارى که همه قانون مندى هاى عالم را پى ریخته است، خود نیز مى تواند فراتر از آنها، اقداماتى انجام دهد. او همچنان که مى تواند خاصیت سوزانندگى را از آتش بگیرد، مى تواند جسم پاک پیامبرش را، فراتر از قانون ماده و انرژى و در یک چشم به هم زدن، در عوالم گوناگونى سیر دهد. برخى نیز بر آن شده اند که معراج جسمانى را ناظر به قوانین طبیعى تبیین کنند که شرح این مسئله، مجالى دیگر مى طلبد[135].   معراج و دیدن خدا پرسش 18 . آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در معراج، خدا را هم دید؟ خدا، مادى وجسم نیست تا دیده شود ; از این رو، در هیچ زمانى، چه در معراج و چه در قیامت و... قابل رؤیت نیست و منظور از «دیدن خدا» که در برخى روایات آمده است، رؤیت قلبى و دیدن با چشم دل است. براى روشن شدن زوایاى مختلف بحث، لازم است به مطالب زیر، اشاره کنیم: 1. موجودات این جهان بر دو قسمند ; مادى و مجرد. موجود مادى، آن است که با چشم و حواس عادى و یا حواس مسلح به وسایل و ابزار و لوازم ویژه، همچون میکروسکوپ، تلسکوپ و...، قابل درک مى باشد ; اما موجودات مجرد، به هیچ وجه، محسوس و دیدنى نیستند و باید از آثار وجودى آنها پى به وجود آنها برد ; مثلاً روح انسان، فکر و اندیشه او و علم و آگاهى او، موجوداتى مجرد هستند که به هیچ وجه، در قلمرو حس و درک ظاهر قرار نمى گیرند. بنابراین، هیچ تردیدى نیست که خداوند دیده نمى شود ; زیرا خدا، مادى نیست و جسم نیست تا دیده شود و در این جهت، تفاوتى بین دنیا و آخرت و یا شب معراج، وجود ندارد[136]. قرآن مجید در این باره مى فرماید: (لا تُدْرِکُهُ الاْبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ )[137] ; «دیده ها نمى توانند او را درک کنند ; ولى او دیده ها را درک مى کند و او لطیف و آگاه است». 2. درباره منشأ ایجاد این شبهه باید گفت که برخى با توجه به آیات سوره نجم و بعضى از روایات مربوط به معراج، گمان کرده اند که پیامبر گرامى اسلام در شب معراج، خداوند را با چشم ظاهرى دیده است. براى برطرف شدن این اشتباه، لازم است موارد مذکور را بررسى کنیم. قرآن کریم در تشریح وقایع شب معراج مى فرماید:(أَفَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى )[138] ; «آیا با او در آن چه که دیده است، به مجادله بر مى خیزید؟ چرا مجادله مى کنید او وى (فرشته وحى ) را یک بار دیگر نیز دیده است». برخى از نویسندگان در تفسیر و ارجاع ضمایر آیات مذکور، دچار اشتباه شده اند و تصور کرده اند که مقصود، رؤیت خداست ; در حالى که محور بحث در دو فراز گذشته، جبرئیل امین است ; از آن جا که مشرکان رؤیت فرشته وحى را در واقعه معراج پیامبر تکذیب مى کردند، قرآن با صلابت، بر صحت آن تأکید مى کند و مى فرماید: این رؤیت، چیز عجیب و جدیدى نبوده است ; بلکه حضرت پیامبر، فرشته امین را یک بار دیگر هم به هنگام نزول وحى، مشاهده کرده است[139]. همچنین روایتى که منشأ ایجاد شبهه فوق شده است، روایتى به نقل از پیامبر است که در ضمن توصیف وقایع معراج فرمود: «فرایت ربى[140] ; سپس پروردگارم را مشاهده کردم». باید توجه داشت که با توجه به براهین عقلى و امتناع از رؤیت حسى، مقصود از عبارت مذکور، رؤیت و دیدن قلبى و با چشم دل است ; چنان که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در حدیثى دیگر، به صراحت به این مطلب اشاره مى کند و مى فرماید: «فرأیته بقلبى و ما رأیته بعینى»[141] ; با قلب خود، خدا را مشاهده کردم ; ولى با چشم سر، او را ندیدم». جالب این که ظاهراً این پرسش در میان مسلمان صدر اسلام نیز مطرح بوده است ; چنان که محمد بن فضیل نقل مى کند که از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: آیا پیامبر گرامى اسلام، خدا را مشاهده کرده است؟ حضرت فرمود: «نعم بقلبه اما سمعت الله عزوجل یقول ما کذب الفؤاد ما رأى اى لم یره بالبصر ولکن راه بالفؤاد[142] ; آرى، پیامبر، خدا را با قلب خود مشاهده کرد. آیا نشنیده اى این سخن خدا را که درباره معراج پیامبر فرمود: قلب، تکذیب نکرد آن چه را دیده بود ; یعنى خدا را با چشم ندیده بود ; بلکه با قلب، مشاهده کرده بود». 3. اگر مجرد قابل دیده شدن نیست، پس چگونه پیامبر توانست فرشته وحى را ببیند ; در حالى که ملائکه هم مانند خداوند، مجرد هستند و اگر گفته شود که ملائکه بعد از تمثل و تجسم به شکل هاى دیگر، قابل رؤیت مى شدند، باز مى گوییم چرا خداوند، نمى تواند به شکل یک موجود مادى مجسم شود؟ پاسخ این است: اولا اصل مجرد بودن ملائکه، ثابت نیست ; بلکه ممکن است آنها مانند جن، موجوداتى جسمانى باشند. ثانیا اگر ملائکه مجرد باشند، مجرد بودن ملائکه، با مجرد بودن خداوند، فرق دارد ; زیرا خداوند، مجرد محض است و وجود خالص و نامحدود است و ماهیت ندارد ; ولى ملائکه، موجوداتى مجرد و همراه با ماهیت و محدودیت هستند و مجردى که ماهیت داشته باشد، قابلیت تمثل به شکل هاى مادى و محدود را دارا مى باشد ; پس آیات مذکور، دلالت بر دیدن خداوند ندارند[143].   دو کمان پرسش 19 . این که مى گویند در روز معراج، فاصله پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا خداوند متعال، دو کمان بوده است، منظور چیست؟ آیا خدا یک وجودى است که در طرف بالا قرار دارد و براى رسیدن به اوـ مثل معراج پیامبرـ باید به سمت بالا حرکت کرد و آیا براى وجود خدا، فاصله معنى دارد؟ در ابتدا لازم به تذکر است که فرض «خدا»، با فرض «مکان دار بودن» و «بالا و پائین جغرافیایى داشتن»، سازگار نیست ; زیرا منجر به محدودیت خدا مى شود. حال با دقت در موارد ذیل، پاسخ سؤال یاد شده به دست مى آید: 1. خدا از هیچ چیز فاصله مکانى ندارد ; بلکه از هر چیز به ما نزدیک تر است ; (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ )[144] ; «و ما از رگ گردن به او (عبد ) نزدیک تریم». البته این نزدیکى، نزدیکى جغرافیائى و مادى نیست ; زیرا خداوند، ماده و جسم ندارد که به ما نزدیک شود ; بلکه چون او علت تامه وجود ماست، وجودش بر وجود ما احاطه دارد و در حقیقت، ما قائم و پاینده به او هستیم و این «قرب» و نزدیکى، به خاطر احاطه او به ما و قوام ما به اوست. 2. اگر در آیه 9 سوره نجم، سخن از این به میان آمده است که فاصله پیامبر و خدا دو کمان بوده است، از آن روست که یکى از راه هاى بیان معرفت معقول، تشبیه آن به محسوسات است ; یعنى خداوند خواسته است معرفتى غیر محسوس و فرامادى را به امرى محسوس که ذهن ما توان درک آن را دارد، تشبیه کند. مقصود از این تشبیه، آن است که پیامبر اسلام، به عنوان نزدیک ترین انسان به خداوند، توان نزدیکى کامل به خداوند را ندارد و میان او و خدا، فاصله اى مثل فاصله دو قوس مى باشد. بارزترین فاصله پیامبر و خدا، آن است که خدا، «وجوب وجود» دارد و پیامبر، «امکان وجود» ; یعنى پیامبر اسلام، وجودش را از خدا گرفته است ; در صورتى که وجود براى خدا ضرورى، ازلى و ابدى است. بنابراین، مى توان گفت که حتى وجود پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به عنوان نزدیک ترین انسان به خدا، با خدا فاصله دارد (البته فاصله در نوع وجود و نه در مکان و ماده ). 3. انسان هاى عادى که به جهان کنونى قدم نهاده اند، به واسطه دارا بودن بعد غیر مادى و الهى خویش، در صورت سیر و سلوک الهى و عمل به شریعت مقبول درگاه احدیت، پرده هاى مادیت را مى درند و با وانهادن تعلقات مادى، از جهان ملک (ماده ) مى رهند و به جهان هاى بالاتر، قدم مى نهند. پیداست که عالم ماده، دورترین عالم از خداوند و اسما و صفات اوست. هرچه به عوالم بالاتر قدم گذاریم، بیشتر به خدا نزدیک شده ایم ; پس مى شود گفت که انسان زمینى، در پایین ترین نقطه هستى خانه کرده است و به همین خاطر، از خدا دور افتاده است. بنابراین، انسان، هر چه بیشتر از دنیا دل بر کند و به خدا توجه کند، بالاتر رفته است ; پس خدا و اسما و صفات الهى، در نقطه اى بالاتر از جایى که هم اکنون در آن هستیم، یعنى دنیاى مادى، قابل معرفت و شناخت است و آن، عالم ملکوت است و به همین دلیل، مى توان گفت که خدا در ملکوت و جبروت یا در عالم بالا است و اگر انسان زمینى ادراک (علم ) و عمل خویش را با «وحى» منطبق کند، از نقطه پایین (عالم ماده )، به جهان فراز (عالم ملکوت و جبروت )، صعود مى کند[145].   زمینه هاى هجرت پرسش 20 . پیامبر در بیعت عقبه، با چه گروهى ملاقات کرد و ثمره آن چه بود؟ در سال 11 بعثت، پیامبر خدا با شش نفر از بزرگان یثرب، از قبیله خزرج، دیدار کرد و آنها را به اسلام دعوت کرد. این گروه که پیشتر از سوى یهودیان نسبت به بعثت آخرین پیامبر، آگاهى هایى داشتند، پیامبر اسلام را همان پیامبر خاتم یافتند و به او ایمان آوردند[146]. این دیدار، سبب شد که اسلام به یثرب نفوذ کند و زمینه دو دیدار بعدى فراهم شود. بنابراین، پیامبر در دو سال متوالى، در عقبه منى (دره اى در کنار جمره عقبه )، با دو گروه از مردم یثرب که در موسم حج به مکه آمده بودند، ملاقات کرد و ثمره این ملاقات، بیعت یثربیان با رسول خدا بود. نخستین بیعت، در ایام حج سال دوازدهم انجام گرفت و 12 نفر از یثربیان در عقبه منى با آن حضرت ملاقات کردند و ضمن پذیرش دین اسلام، با حضرت بیعت کردند. آنان از پیامبر درخواست کردند تا شخصى را به شهر آنان بفرستد تا مردم یثرب، با دین اسلام و قرآن آشنا گردند. رسول خدا نیز مصعب بن عمیر را فرستاد. این بیعت، به بیعت عقبه اولى شهرت یافت[147]. دومین بیعت، در موسم حج سال 13 بعثت به وقوع پیوست و پس از تلاش هاى مصعب و مسلمانان یثرب، یگ گروه از مسلمانان با ترکیب 70 مرد و 2 زن[148]، در عقبه منى با پیامبر بیعت کردند. ثمره این دو بیعت، نفوذ و گسترش اسلام در یثرب بود و این فراگیرى، زمینه حضور مسلمانان در مدینه و سپس هجرت پیامبر را به آن سامان، فراهم آورد.   تصمیمى براى قتل پرسش 21 . کفّار در چه مکانى تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند و نظر قرآن، نسبت به این مسئله چیست؟ مشرکان در «دار النَدوه» که مرکز اجتماع و شوراى بزرگان خود بود، جمع شدند تا درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گیرى نهایى را به انجام برسانند ; زیرا مهاجرت مسلمانان از مکه و شکل گیرى پایگاه مطمئنى در یثرب، آنان را بسیار پریشان و مضطرب ساخته بود گویا نظرات مختلفى در آن شورا مطرح شد ; پیشنهاد حبس یا اخراج پیامبر آنان را قانع نمى ساخت و پیشنهاد قتل مورد پذیرش قرار گرفت[149]. خداوند در سوره انفال، مکر کافران را این گونه حکایت مى کند: (وَاِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اَوْ یَقْتُلوکَ او یُخْرِجُوکَ وَیَمْکِرونَ وَ یَمکِرُ اللهُ وَاللهُ خَیْرُ الْماکِرینَ )[150] ; «به خاطر بیاور هنگامى را که کافران نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا (لااقل از مکه ) بیرون کنند ; آنها نقشه مى کشیدند و خداوند هم تدبیر مى کرد و خداوند بهترین تدبیرکنندگان است»[151].   شبى بجاى پیامبر پرسش 22 . لیلة المبیت چیست و چه واقعه اى در آن شب، به وقوع پیوست؟ شب اول ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت را که حضرت على(علیه السلام) جاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خوابید، «لیلة المبیت» مى گویند. وقتى فرشته وحى، پیامبر را از نقشه شوم مشرکان براى هجوم به خانه حضرت و کشتن وى آگاه ساخت، به آن حضرت دستور داد تا از مکه به عزم مدینه خارج شود. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)حضرت على(علیه السلام) را از این نقشه آگاه کرد و به او فرمود: «امشب در خوابگاه من بخواب و رواندازِ سبزِ مرا به خود بپیچ تا آنان تصور کنند که من هنوز در خانه و در بستر آرمیده ام و مرا تعقیب نکنند». آن گاه، پیامبر مخفیانه به سمت غار ثور حرکت کرد[152]. این اقدام امام، یکى از برجسته ترین فضائل امیرمؤمنان(علیه السلام) است ; به طورى که بر اساس روایات شیعه و اهل سنت، چون على(علیه السلام)این کار را انجام داد، خداوند، آیه ذیل را در شأن وى نازل فرمود[153]: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ )[154] ; «بعضى از مردم ـ با ایمان همچون على(علیه السلام) به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر ـ جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند، نسبت به بندگان مهربان است». به فرموده امام سجاد(علیه السلام) نخستین کسى که جان خود را براى جلب رضاى خداوند تقدیم کرد، على بن ابى طالب(علیه السلام) است[155].     هجرت و دوران مدینه:    ورود پیامبر پرسش 23 . سیر تاریخى ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه، چگونه بود؟ پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) پس از خروج از مکه، روانه مدینه شد و روز دوشنبه دوازدهم ربیع[156](2  مهرماه )، برابر با 24 سپتامبر 622م. به محله جنوبى مدینه، به نام قبا وارد شد. گویا زمان سفر، پانزده روز به درازا کشید[157]. پیامبر تا روز پنجشنبه در آن جا ماند و مسجد قبا را بنا نهاد ; نماز جمعه را در نزدیکى قبا، در میان قبیله بنى سالم خواند و این نخسین نماز جمعه اى است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اقامه فرمود ; سپس از آن جا روانه یثرب گردید. به برکت ورود پیامبر، این شهر به مدینه النبى شهرت یافت. با ورود به مدینه و استقبال شورانگیز مردم از پیامبر، آمادگى بیشترى براى رشد اسلام پیدا شد. نخستین کار آن حضرت، بناى مسجد، پایگاه اصلى عبادت، مشورت و تجمع مسلمین بود[158]. استقبال مسلمانان مدینه ـ که به انصار شهرت یافتند ـ از مهاجران مکه، وصف ناشدنى است. آنان اسلام را نصرت کرده، به یارى مهاجرانى شتافتند که دست خالى به مدینه آمده بودند ; به گونه اى که خداوند، ایثارشان را مى ستاید و در وصفشان چنین مى فرماید: (وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الاِْیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )[159] ; «و کسانى که پیش از آمدن مهاجران در دیار خود بوده اند و ایمان آورده اند، آنها را که به سویشان مهاجرت کردند، دوست مى دارند و از آن چه به مهاجران داده شود، در دل خویش، احساس حسد نمى کنند و دیگران را بر خویش، ترجیح مى دهند ; هر چند خود نیازمند باشند و آنان که از بخل خویش در امان مانده باشند، رستگارانند». به گفته مورخان، انصار زمین هاى اضافى خود را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هدیه دادند و پیامبر نیز قطعه هایى از این زمین هاى اهدایى را به مهاجران واگذار کرد. به نوشته بلاذرى، انصار به شدت مشتاق میزبانى مهاجران بودند[160].   حملات پیشگیرانه پرسش 24 . آیا پیامبر و یارانش، حق داشتند که به کاروان ابوسفیان حمله کنند ; حمله اى که مقدمه جنگ بدر شد؟ پیش از پرداختن به این پرسش، دقت در این نکته لازم است که دعوت اسلام به یکتاپرستى، با حکمت و اندرز نیکو همراه بود و خداوند، رسولش را به این مهم توصیه مى فرمود ; (ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ )[161]. پیام حقیقى اسلام، صلح، آرامش و نفى ظلم است و جهاد و دفاع را نیز براى ساختن یک زندگى شرافت  مندانه و عزیزانه، تجویز مى کند[162] و چنین دینى، یکتاپرستى و توحید را با شمشیر، تجویز نمى کند و اتهام «اسلام، دین شمشیر است»[163]، ادعایى سست و نادرست است. جنگ هایى که در دوران مدینه و در عصر پیامبر انجام گرفت، همه براى دفاع از کیان دولت اسلامى،[164] رفع فتنه[165] و ایستادگى در برابر نقض پیمان دشمن[166] بوده است که برخى در قالب دفاع و بعضى در قالب جهاد بوده است. درباره علت حمله به کاروان هاى قریش و به ویژه کاروان ابوسفیان، به نکات زیر دقت کنید: 1. پیش از غزوه بدر، چند غزوه و سریه، براى حمله به کاروان هاى قریش صورت گرفت[167]. مورخان درباره حملات پیش از پیکار بدر، مدعى اند که انصار در این حملات، شرکت نداشتند[168]. 2. وقتى مسلمانى با آزادى کامل و اراده خود، دین را پذیرفته است و فشارى براى پذیرش اسلام بر او نبوده است، طبیعى است که براى ارتباط او با دین، باید فضاى سالمى فراهم شود. گاهى انسان براى کسب آزادى فکر، عقیده و خداپرستى، ناگزیر به جنگ مى شود ; به خصوص اگر طرف مقابل، پذیراى منطق و دلیل نباشد و با خشونت، در برابر یکتاپرستان بایستد. اسلام براى دست یابى به چنین آزادى، دفاع را لازم مى داند[169] و به عبارتى دیگر، وقتى آزادى مسلمانى به جهت عقیده او سلب شود و در پى آن، فضاى زندگى او با انواع فشارها و تهدیدات سیاسى، اقتصادى و اجتماعى، تنگ گردد و او را مجبور به ترک سرزمین و خانه خویش کنند و هماره سایه سیاه تهدید را براو بگستراند، طبیعى است که دین اسلام، چتر حمایتى و دفاعى براى او فراهم مى آورد و اجازه جنگ با مشرکان را به او مى دهد. حملات نخست مهاجران به کاروان هاى تجارى مشرکان، مجوزى براى دست یابى به حق آنان بود و آیه 39 سوره حج، رخصت پیکار با مشرکان را به مهاجران داده است[170]. 3. این حملات را از منظر نمایش رزمى مسلمانان نیز مى توان نگریست که به نوعى، فشاراقتصادى و روانى به قریش محسوب مى شد و چنین پیامى را به دشمن مى رساند که مسلمانان به زودى هیچ منطقه اى را براى مشرکان آزاد نخواهند گذاشت ; تا وقتى آزار و اذیت و مصادره دارایى مسلمانان ادامه یابد. 4. این حملات، از منظر سیاسى نیز هشدارى براى قبایل نزدیک مدینه و یهودیانى بود که در فکر هم پیمانى با قریش بودند ; قریشى که هم اکنون تجارت او مختل شده است[171]. 5. این حملات را از منظر نظامى نیز مى توان تحلیل کرد و آن را نوعى دفاع پیشگیرانه نامید. این دفاع که به دفاع بازدارنده نیز شهرت دارد، به عنوان یک دفاع مشروع، این اجازه را مى دهد که در برابرخطر در شرف وقوع، واکنش نشان داده، به نوعى اقدام بازدارنده دست یازید[172].   پیکار بدر پرسش 25 . با توجه به اهمیت جنگ بدر، نکاتى را در این باره توضیح دهید. پیکار بدر، اولین جنگ رسمى میان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و مشرکان مکّه است که در هفدهم رمضان سال دوم هجرى انجام شد و به جنگ «بدر القتال» و «بدر الکبرى»، معروف شده است[173]. در یک طرف این نبرد نابرابر، نیروهاى مسلمان با کمترین ساز و برگ جنگى قرار داشتند. تعداد 313 تن با سه اسب و هفتاد شتر، نیرویى نبود که بتواند از نظر نظامى، در مقابل 950 جنگجو با صد اسب، هفتصد شتر، ششصدنیروى زره پوش و مجهّز به بیشترین سلاح هاى رایج در آن زمان و آن ناحیه، مقاومت کند[174] ; اما این جنگ، با امداد الهى، تدبیر پیامبر، حماسه چهره هاى نامدارى چون حمزه و على(علیه السلام)و جانفشانى و اخلاص سایر یاران، به پیروزى منتهى شد. این نبرد به فرمایش رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، «اولین نبردى بود که در آن، خداوند اسلام را عزیز و سربلند گرداند و اهل شرک را خوار ساخت»[175]. در بدر، نابرابرى قدرت ایمان در برابر قدرت سلاح، به اثبات رسید و نشان داد که کارآیى ایمان، توان به پیروزى رساندن یک گروه کوچک بر لشکر بزرگ تا دندان مسلح را دارد ; به گونه اى که در مدت یک نیمروز، گروه کوچک مسلمانان توانستند تنها با دادن چهارده شهید، هفتاد تن از سپاه شرک را کشته، هفتاد تن دیگر را به اسارت درآورند[176] و با به غنیمت گرفتن 150 شتر، ده اسب و مقدار زیادى کالا، آنان را به خاک ذلّت بنشانند[177] و سپاه شرک را ـ که در حقیقت تجسّم شیطان بودند ـ سرکوب کنند ; چنان که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: «در هیچ روزى به جز روز عرفه ـ که روز نزول رحمت الهى است ـ شیطان چنان که در جنگ بدر تحقیر شد، تحقیر نشده بود»[178]. این جنگ به ظاهر کوچک، چنان در پیشگاه خداوند داراى اهمیت است که در میان وقایع تاریخ اسلام، مقام اول نزول آیات را به خود اختصاص داده است که در این باره، مى توان این آیات را برشمرد: آل عمران (3 )، آیات 12، 13 و 123 ; نساء (4 )، آیه 77 و 78 ; انفال (8 )، آیات 1 ـ 19 و 36 ـ 51 و 67ـ 71 ; حج، آیات 124 ـ 127[179].   جلوه هاى رهبرى و فرماندهى پرسش 26 . ویژگى هاى فرماندهى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) در جنگ بدر، چگونه بوده است؟ بعضى از نکات آموزنده رهبرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نبرد بدر، عبارتند از: 1. اتکال به خداوند ; در شب هفدهم رمضان ـ که خواب بر لشکریان اسلام در بدر غلبه کرد ـ، تنها شخص بیدار، پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که تا صبح به اقامه نماز و راز و نیاز با پروردگار خود مشغول بود[180]. در هنگام آغاز نبرد، دست به دعا برداشت و از درگاه خداوند، وفاى به وعده و پیروزى مسلمانان را خواستار شد و چنان مشغول دعا بود که عبا از دوش وى افتاد[181]. آن حضرت با راز و نیاز و دعاى خود، توانست این باور را به سپاه منتقل کند که تنها خداوند، شایسته اتکال است و هیچ نیرویى، توان مقاومت در مقابل اراده الهى را ندارد و وعده او قطعى است[182]. 2. عدم تبعیض در استفاده از امکانات ; در این نبرد، سپاه اسلام تنها داراى هفتاد شتر بود که هر سه نفر به نوبت سوار بر یک شتر راه پیمایى مى کردند. پیامبر خدا با آن که رهبرى این نبرد را بر عهده داشت، به تنهایى از یک شتر اختصاصى استفاده نمى کرد ; بلکه به همراه حضرت على(علیه السلام)و زید بن حارثه، به نوبت، از یک شتر استفاده مى کردند[183]. پس از پایان نبرد نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله)از غنایم نبرد، براى خود، چیزى بیش از آن که سهمش بود، برنداشت[184]. 3. استفاده از نظرات کارشناسى ; هنگام برپایى اردو، پیامبر با عبارت «اشیروا عَلَىَّ فى المنزل»، از اصحاب درخواست کرد تا موقعیتى مناسب را از نظر نظامى به او معرفى کنند. وقتى حباب بن منذر انصارى، کنار چاه هاى بدر را از نظر نظامى، مناسب معرفى کرد، حضرت(صلى الله علیه وآله)دیدگاه مشورتى و کارشناسانه او را پذیرفت و دستور انتقال از محلّى را که خود قبلاً اعلام کرده بود، به محلّ معرفى شده، صادر کرد[185]. 4. رعایت تاکتیک هاى نظامى ; پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همان آغاز خروج از مدینه، درصدد کسب اطلاعات از سپاه دشمن بود ; از این جهت، در راه حرکت، از سپاه جدا شد و به شخصى به نام سفیان ضَمرى برخورد کرد و بدون آن که خود را معرفى کند، اطلاعات دقیقى از زمان خروج قریشیان و نیز محلّ استقرار آنان به دست آورد. هنگامى که آن شخص از پیامبر(صلى الله علیه وآله)خواست تا خود را معرفى کند، آن حضرت به صورت مبهم، به او جواب داد و پس از آن که از استقرار قریش آگاه شد،درصدد ارزیابى نفرات و نیروى نظامى آنان برآمد و با آگاه شدن از این که در روز، بین نه تا ده شتر براى غذاى خود نحر مى کنند، تعداد آنان را بین نهصد تا هزار تن ارزیابى کرد[186]. پیامبر(صلى الله علیه وآله)محل استقرار سپاه خود را به گونه اى انتخاب کرده بود که سپاه اسلام، در سمت مغرب و پشت به خورشید قرار گرفتند و در مقابل، سپاه کفر رو به روى خورشید مستقر شدند[187] که همین نکته، به شکست آنان کمک فراوانى کرد. 5. پرهیز از آغازیدن نبرد ; پس از استقرار دو سپاه، پیامبر(صلى الله علیه وآله) نهایت سعى خود را براى ترغیب قریش به بازگشت انجام داد ; اما قریشیان متکبّر نپذیرفتند[188] و سرانجام، آنان بودند که با کشتن برخى از مسلمانان، اولین خون را بر صحنه نبرد، جارى ساختند[189]. 6. حضور فعالانه در نبرد ; حضور فعالانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در صحنه نبرد و در صف مقدم جنگ، از نکات بسیار بارز این جنگ بود[190]. حضرت على(علیه السلام) که بیشترین نقش را در پیروزى این نبرد ایفا کرد[191]، درباره حضور رسول خدا در نبرد مى گوید: «روز بدر، چون کار سخت و دشوار مى شد، به رسول خدا پناه مى بردیم که از همه مردم، دلیرتر و بى باک تر بود و هیچ کس از آن حضرت، به دشمن نزدیک تر نبود»[192]. 7. رعایت مسائل اخلاقى ; پیامبر پس از هویدا شدن آثار شکست در سپاه قریش، به مسلمانان دستور داد ابوالبخترى را ـ که در هنگام محاصره شعب ابى طالب به مسلمانان کمک مى رساند ـ، نکشند. همچنین از آنان خواست تا کسانى را که به اجبار قریش وارد صحنه کارزار شده اند، از بین نبرند[193]. سفارش به نیک رفتارى با اسیران نیز یکى دیگر از صحنه هاى هیجان انگیز اخلاقى این نبرد است. مسلمانان به این سفارش، عمل کردند ; به طورى که اسیران را در خوراک بر خود ترجیح مى دادند و ایثار خود را اثبات مى کردند[194]. 8. پیشگامى خویشاوندان در نبرد ; پیامبر، خویشان شجاع خویش را در سخت ترین لحظات پیکار، به میدان مى فرستاد و به فرموده امیرمؤمنان(علیه السلام)، «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چون کارزار دشوار مى شد و مردم پاى پس مى نهادند، کسان خود به نبردى فرستاد و به این وسیله، یارانش را از سوزش نیزه ها و شمشیرها باز مى داشت ; چنان که عبیده، سپس حارث (پسر عموى پیامبر )، در نبرد بدر... شهید گردید»[195]. 9. توجه به بالا بردن سطح آموزشى مسلمانان ; در پایان نبرد، در میان اسیران مشرک، تعدادى از افراد با سواد و آشنا به خط حضور داشتند که از نظر مالى نه خود و نه خانواده هایشان، توانایى پرداخت فدیه را نداشتند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این موقعیت به بهترین شکل استفاده کرد و فرمود: هر اسیرى که بتواند به ده نفر از مسلمانان سواد بیاموزد، آزاد خواهد شد[196]. بدین ترتیب، گام مهمى در سوادآموزى مسلمانان برداشته شد.   اخراج بنى نضیر پرسش 27 . چه اتفاقاتى سبب شد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قصد حمله به «بنى نضیر» و اخراج آنها را بگیرد؟ پس از ورود رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به مدینه، حضرت با سه طایفه یهودى بنى قینقاع، بنى نضیر و بنى قریظه، پیمان عدم تعرض بست ; ولى آنها هر زمان فرصتى مى یافتند، از نقض این پیمان فروگذارى نمى کردند. دومین برخورد پیامبر با یهودیان، برخورد با بنى نضیر بود که در سال چهارم هجرت انجام شد. درباره علت آن، چنین گفته شده است: دو تن از قبیله بنى عامر (هم پیمان بنى نضیر )، توسط یکى از مسلمانان کشته شدند. این قبیله، از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)درخواست دیه کردند و پیامبر نیز تصمیم گرفت تا براى پرداخت دیه، از بنى نضیر مدد گیرد و خود نزد آنان رفت. آنها کمک در پرداخت دیه را پذیرفتند ; اما در آن حال، به فکر کشتن پیامبر(صلى الله علیه وآله) که در کنار قلعه آنان نشسته بود، افتادند! پیامبر از طریق وحى، از توطئه بنى نضیر آگاه شد و به مدینه بازگشت و آن گاه فردى را سراغ آنان فرستاد و پیام داد که باید مدینه را ترک کنید. عبدالله بن ابى، رئیس منافقان، به بنى نضیر پیغام داد که از ایشان دفاع خواهد کرد و بنى نضیر را بر ماندن و ایستادگى ترغیب کرد[197]. آنان نیز در قلعه هاى خود ماندند. سپاه اسلام، قلعه بنى نضیر را محاصره کردند. این محاصره، 15 روز به طول انجامید و چون یهودیان از کمک عبدالله ابى ناامید شدند و جدیت پیامبر را در درخواست خود مستمر یافتند، به ترک مدینه تن دادند و حضرت نیز به شرط عدم همراهى سلاح، اخراج آنان را پذیرفت و آنان با همراهى مؤمنان، پس از تخریب خانه هاى خود راهى خیبر ـ که 165 کیلومتر با مدینه فاصله داشت ـ شدند[198]. قرآن، علت واکنش پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برابر بنى نضیر را چنین بیان مى دارد: «این (عقوبت ) براى آن بود که آنها با خدا و پیامبرش درافتادند و هر کس با خدا درافتد، ] بداند که[ خدا، سخت کیفر است»[199]. قرآن کریم، واقعه اخراج بنى نضیر را چنین توصیف مى کند: «اوست (خدا )کسى که از میان اهل کتاب، کسانى را که کفر ورزیدند، در نخستین اخراج (از مدینه ) بیرون کرد. گمان نمى کردید که (بنى نضیر ) بیرون روند و خودشان گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا، مانع آنها خواهد بود، ] اما[ خدا از آن جایى که تصور نمى کردند، برآنان درآمد و در دل هایشان بیم افکند ; ] به طورى که[ خود به دست خود و به دست مؤمنان، خانه هاى خود را خراب مى کردند»[200].   فرجام خیانت بنى قریضه پرسش 28 . جنگ پیامبر با یهودیان «بنى قریظه» چرا و چگونه اتفاق افتاد و سرانجامش چه شد؟ یهودیان بنى قریظه، با پیامبر اسلام(علیه السلام) پیمان بسته بودند که با دشمنان او همکارى نکرده، به نفع آنها جاسوسى نکنند و با مسلمانان همزیستى مسالمت آمیز داشته باشند. در سال پنجم هجرت که غزوه «احزاب» رخ داد، «بنى قریظه» در این ماجرا پیمان خود را شکستند و با اعلام پشتیبانى با دشمنان اسلام، به مشرکان عرب پیوستند و در برابر مسلمانان ایستادند. فاش شدن این «خیانت» و هم دوشى یهودیان داخل مدینه، با ده هزار دشمنى که براى نبرد با مسلمانان آمده بودند، در تضعیف روحیه برخى از مسلمانان مؤثر بود که با تدبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، این خیانت، خنثى شد. بنى قریظه جز نقض پیمان و خیانت به مسلمانان، دو زشتى را نیز از خود نشان دادند که عبارت بودند از: 1. رساندن آذوقه و خواربار به سپاه احزاب[201]. 2. ایجاد رعب در درون شهر و در میان پناهگاه زنان و غیر نظامیان و تصمیم براى حمله شبانه به ایشان که از سوى رسول خدا خنثى شد[202]. پس از پایان نبرد و عقب نشینى کفار، پیامبر مأموریت یافت که بى درنگ به سراغ بنى قریظه رفته، کار ایشان را یکسره کند. مسلمانان نیز بلافاصله آماده جنگ شدند و به سرعت قلعه هاى محکم بنى قریظه را در حلقه محاصره خود در آوردند. این محاصره، بیست و پنج روز این محاصره به طول انجامید. قبیله اوس که پیشتر با بنى قریظه همپیمان بودند، از پیامبر خواستند که با آنان همچون یهود بنى قینقاع رفتار کند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از بزرگ اوس، سعد معاذ خواست تا در این مورد داورى کند. این پیشنهاد را اوسیان و بنى قریظه پذیرفتند. سعد پس از اطمینان از پذیرش داورى اش از سوى بنى قریظه، به دور از تعصبات قبیلگى، چنین حکم کرد: «من مى گویم آنها که آماده جنگ با مسلمانان بودند (مردان بنى قریظه )، باید کشته شوند و فرزندان و زنانشان، اسیر و اموالشان تقسیم گردد». گروهى از یهودیان که اسلام را پذیرفتند، نجات یافتند و حى بن احطب، رئیس قبیله بنى نضیر نیز که در جریان این خیانت بزرگ حضور داشت، کشته شد[203]. قرآن درباره فرجام این خیانت یهودیان مى گوید: «و خداوند گروهى از اهل کتاب ] یهود[ را که از آنان ] مشرکان[ حمایت کردند، از قلعه هایشان پایین کشید و در دل هایشان رعب افکند ] و کارشان به جایى رسید که [گروهى را مى کشتید و گروهى را اسیر مى کردید و زمین ها و خانه ها و اموالشان و زمینى را که در آن پا ننهاده بودید، در اختیار شما گذاشت و خداوند، بر هر چیزى تواناست»[204]. در تکمیل این پاسخ، چند نکته زیر لازم به ذکر است: 1. پیشتر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، دو بار از نقض عهد یهودیان گذشته بود ; گرچه خطاى یهودیان بنى قینقاع و بنى نضیر، در حد جرم بنى قریظه نبود ; چون آنان در بدترین شرایط، خیانت و نقض پیمان کردند[205]. 2. پیامبر، داورى را به عهده سعد گذاشت و بنى قریظه، به این داورى رضایت داشتند. پیامبر نیز فرمود که حکم سعد، مطابق حکم خداوند است[206]. 3. داورى سعد معاذ، با تورات همخوانى داشت و احتمالاً سعد به علّت ارتباط نزدیک با یهود، از قوانین جزایى آنها آگاهى داشته است[207]. 4. پس از تمام شدن فتنه بنى قریضه، سرزمین مدینه براى همیشه از لوث وجود این دشمنان سرسخت و لجوج پاک گردید و نقشه آتى مشرکان نیز ناکام ماند. 5. برخى مجازات بنى قریظه را منکر شده اند[208]. این دفاعیه با آیه 26 سوره احزاب، سازگار نیست.   فتح خیبر پرسش 29 . درباره فتح خیبر و علت حمله مسلمانان به آن منطقه توضیح دهید. جلگه وسیع و حاصل خیزى که در شمال مدینه، به فاصله 32 فرسنگى آن قرار داشت، «وادى خیبر» نامیده مى شد. پیش از بعثت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، یهودیان براى سکونت و حفاظت خویش در آن منقطه، دژهاى هفتگانه محکمى ساخته بودند. جمعیت آنها بالغ بر بیست هزار تن بود و در میان آنان، مردان جنگاور و دلیر، فراوان به چشم مى خورد[209]. جرم بزرگ یهودیان خیبر این بود که کمک مالى آنان، سبب جنگ خندق شد و این خطر وجود داشت که آنها با تحریک امپراتور روم یا ایران، به پایگاه اسلام حمله کنند ; به خصوص در آن زمان، که یهودیان در جنگ هاى ایران و روم، با یکى از آنها همکارى داشتند. از این رو، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)تصمیم گرفت، که آتش این خطر را خاموش سازد. هنگامى که آن حضرت از حدیبیه بازگشت، ماه ذى الحجه و مقدارى از محرم سال هفتم هجرى را در مدینه ماند ; سپس به سوى خیبر حرکت کرد. وقتى پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)نزدیک قلعه هاى خیبر رسید، سر به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: «بارالها! تویى خداى آسمان ها و آن چه زیر آنها قرار گرفته و خداى زمین و آن چه برآن سنگینى افکنده، من از تو خوبى این آبادى و خوبى اهل آن و آن چه را که در آن هست، مى خواهم و از بدى هاى آن و بدى آن چه را در آن قرار گرفته، به تو پناه مى برم»[210]. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و یارانش، از توطئه هاى یهودیان آگاه بودند. از این رو، شبانه و مخفیانه حرکت کردند و آنان را به محاصره درآوردند. یهودیان در بالاى قلعه ها، دیدبان ها و تیراندازانى قرار داده و در جلوى راه هاى ورودى قلعه، خندقى کنده بودند[211]. سپاه اسلام، قلعه ها را یکى پس از دیگرى فتح کردند تا به آخرین قلعه ـ که از همه محکم تر بود و فرمانده معروف یهود، «مرحب» در آن قرار داشت ـ رسیدند. حضرت دستور حمله عمومى را به فرماندهى ابوبکر صادر کرد ; امّا او فرار کرد. روز دوم، پرچم فرماندهى را به عمر داد و او نیز نتوانست کارى از پیش ببرد و فرار کرد. روز بعد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «لاعطین الرایة غداً رجلا یفتح الله على یدیه یحبّ الله و رسوله و یحبه الله و رسوله کراراً غیر فرّار ; فردا پرچم را به دست مردى مى دهم که خداوند به دست او فتح مى کند و او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. او حمله کننده اى است که فرار نمى کند»[212]. فردا که همگى آماده بودند تا بار دیگر فرمان حمله بگیرند، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، حضرت على (علیه السلام) را صدا زد ; لشگر به فرماندهى حضرت على، سحرگاه حمله کرد. آن حضرت با حرکتى نیرومند و پرقدرت، درب قلعه را کَند و آن را سپر خود قرار داد و مرحب یهودى را به قتل رساند[213]. و بقیه یهودیان نیز متوارى شدند. به این ترتیب، قلعه هاى خیبر فتح شد[214]. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)پس از فتح، با آنان خوش رفتارى کرد و اراضى و باغ هاى آن جا را به دست یهود سپرد ; به شرط این که نیمى از درآمد آن را به مسلمین بپردازند. فتح خیبر، براى مسلمانان، حائز اهمیت بود و زمینه فتح بدون خون ریزى مکه را فراهم ساخت. خداوند درباره جنگ خیبر، چنین مى فرماید: «و خدا به شما غنیمت هاى فراوان ] دیگرى[ وعده داده که به زودى آنها را خواهید گرفت و این ] پیروزى[ را براى شما پیش انداخت و دست هاى مردم را از شما کوتاه ساخت و تا براى مؤمنان، نشانه اى باشد و شما را به راه راست هدایت کند و غنیمت هاى دیگر] ى نیز هست[ که شما برآنها دست نیافته اید ] و[ خدا بر آنها نیک احاطه دارد و همواره خداوند، بر هر چیزى تواناست»[215].      دولت پیامبر(صلى الله علیه وآله):[216]   ولایت و زعامت سیاسى پرسش 30 . آیا پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) از سوى خداوند، داراى ولایت سیاسى و موظف به تشکیل حکومت بود؟ از نظر شواهد و مدارک مسلم تاریخى، قبل از ظهور اسلام، در حجاز حکومت و دولتى وجود نداشت و نظم سیاسىِ خاصى بر زندگىِ اعراب بدوى حاکم نبود[217]. پس از ظهور اسلام در مکّه و هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به مدینه، آن حضرت براى اولین بار ساکنان آن دیار را تحت فرمان یک دولت مرکزى در آورد و نظام قبیلگى حاکم بر آنان را به نظم سیاسى و اجتماعى نوینى مبدل ساخت و علاوه بر آموزش و تربیت، شخصاً سرپرستى و رهبرىِ جامعه اسلامى را بر عهده گرفت و به اداره نظام اجتماعىِ مسلمین در بخش هاى مختلف قضایى، فرهنگى، سیاسى، نظامى و اقتصادى پرداخت[218]. این مسئله، از نظر آیات قرآن و شواهد تاریخى، چندان واضح و آشکار است که حتى شرق شناسان غیرمسلمان نیز بدان تصریح کرده اند. دانشمند ایتالیایى، «فل لینو»، در این باره مى نویسد: «حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در یک زمان، دین و دولت را پایه گذارى کرد و گستره این دو، در دوران زندگى اش، همسان بود»[219] و به عقیده «ستروتمان»، «اسلام، پدیده اى دینى و سیاسى است ; زیرا بنیان گذار آن، علاوه بر نبوت، حکومت را نیز دردست داشت و به شیوه حکومت دارى، کاملاً آگاه بود»[220]. با وجود این، در سده اخیر، برخى نویسندگان[221] تحت تأثیر آموزه هاى سکولاریسم و جدایى دین از سیاست، الهى بودن حکومت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)را مورد تشکیک قرار داده، با بشرى دانستن آن، ادعا نمودند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، شأن ولایت و زعامت سیاسى را نداشته و از سوى خداوند، مأمور به تشکیل حکومت نبوده است. بنابراین، اگر آن حضرت در زمان خویش اقدام به تشکیل حکومت کرد، بنابر نیاز جامعه بود و نه تکلیفى الهى و دینى! در پاسخ به این شبهه، لازم است تا منطق قرآن درباره نقش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در دولت اسلامى، مورد بررسى و تحلیل قرار بگیرد. الف) رهبرى سیاسى پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرآن کریم، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به عنوان فردى که براى دخالت در زندگى مردم، «اولى» و داراى ولایت است، معرفى مى کند ; (النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ )[222]قرآن پژوهان و مفسّران تصریح کرده اند که این اولویت، اختصاص به مسائل دینى ندارد و همه امور دینى و دنیایى آنان را در بر مى گیرد[223]. مؤید این تفسیر، چند دلیل زیر است: 1. قرآن ; اطلاق آیه بالا، اولویت و ولایت پیامبر را به عرصه خاصى محدود نکرده است و در نتیجه، همه حوزه هاى ولایت پذیر را که در رأس آنها حوزه رهبرى سیاسى و اجتماعى است، را شامل مى شود و پیامبر از سوى خداوند، ولایت همه جانبه بر مردم پیدا مى کند. 2. روایات ; امام باقر(علیه السلام) فرمود: «این آیه، درباره رهبرى و فرماندهى نازل شده است»[224]. 3. شأن نزول ; وقتى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آهنگ جنگ کرد و مردم را به خروج فرمان داد، برخى نزد آن حضرت آمدند تا براى بستگان خویش اذن بگیرند ; آن گاه این آیه نازل شد. از این مسئله، روشن مى شود که فرمان هاى اجتماعى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، متکى به ولایت الهى و دینى است ; نه مبتنى بر خاستگاه بشرى[225]. 4. مفهوم اولویت ; این آیه، نشان مى دهد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از طرف خداوند نسبت به اداره و رهبرى جامعه، مقدم است و با وجود او، نوبت به دیگران نمى رسد. آیات دیگرى نیز گویاى همین مطلب است ; (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ )[226] ; «سرپرست و ولى شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده اند ; همان کسانى که نماز به پا مى دارند و در حال رکوع، زکات مى دهند». بنابراین، از نگاه قرآن، خداوند پیامبر را نسبت به دیگران اولویت بخشیده و ولایت داده است. از این رو، ولایت آن حضرت، تابع ولایت خداوند و در طول آن است ; نه امرى زمینى و بشرى. علامه طباطبایى(رحمه الله) درباره ولایت آن حضرت مى نویسد: «رسول خدا، بر همه شئون امت اسلامى، جهت سوق دادن آنان به سوى خدا و نیز براى حکمرانى و فرمانروایى بر آنها و قضاوت در میانشان، ولایت دارد... البته این ولایت، در طول ولایت خداوند و ناشى از تفویض الهى است»[227]. نکته مهم دیگر این که مفهوم «انّما»، دلالت بر حصر دارد. بنابراین، طبق این آیه، حکومت مشروع، آن حکومتى است که از جانب خداوند، مشروعیت یافته باشد. در نتیجه، با توجه به مجموع آیات قرآن، مى توان فهمید که حضرت رسول، در آن واحد، داراى سه شأن بوده است[228] ; 1. امامت و پیشوایى و مرجعیت دینى[229]. 2. ولایت قضایى[230]. 3. ولایت سیاسى و اجتماعى[231]. ب) مسؤولیت هاى اجتماعى پیامبر(صلى الله علیه وآله) هر یک از شئون سه گانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ پیشوایى دینى، ولایت قضایى و رهبرى اجتماعى ـ مسئولیت هاى خاصى را بر عهده آن حضرت نهاده بود. آیات زیر، نمونه هایى از مأموریت هاى الهى آن حضرت، در ارتباط با «رهبرى جامعه» و «اداره امت» است: 1. (فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِى الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ... )[232] ; «پس اگر در جنگ بر آنان دست یافتى، با ] عقوبت[ آنان، کسانى را که از پى ایشانند، تار و مار کن ; باشد که عبرت گیرند». این آیه، از یک سو بیان گر سیاستى است که امت اسلامى در برابر دشمنان متجاوز و پیمان شکن، باید اتخاذ کند و از سوى دیگر، بیان گر آن است که مسئولیت برنامه ریزى، آماده سازى مقدمات و سرانجام، عینیت بخشیدن به این سیاست، بر عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. 2. (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ )[233] ; «و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود ; سپس او را به مکان امنش برسان». به حکم این آیه، پیامبر(صلى الله علیه وآله)موظف است که براى حفظ امنیت مشرکان ـکه براى شنیدن کلام خداـ مى آیند امنیت و آزادى آنان را تأمین کند[234]. 3. (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ )[235] ; «اى پیامبر! مؤمنان را به جهاد برانگیز». 4. (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ )[236] ; «اى پیامبر! با کافران و منافقان، جهاد کن و بر آنان سخت بگیر». در این جا وظیفه فرماندهى و سازماندهى مسلمانان براى جهاد، بر دوش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نهاده شده است. 5. (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً )[237] ; «از اموال آنان، صدقه اى بگیر». بر اساس این آیه، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مأمور گرفتن زکات (نوعى مالیات بر ثروت ) از مسلمانان بود. بنابراین، از دیدگاه قرآن، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نه تنها مأمور تشکیل حکومت بود، بلکه مسئولیت هاى اجتماعى متعددى را نیز از سوى خداوند بر عهده داشت و بر این اساس، اقدام به تشکیل حکومت کرد. ج) اختیارات مالى پیامبر(صلى الله علیه وآله) اختیارات مالى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نشان دهنده موقعیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زعامت و رهبرى جامعه و نقش آن حضرت در دولت اسلامى است. آیات ذیل، بیان گر این موضوع است: 1. (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ )[238] ; «و بدانید که هر چه به شما غنیمت و فایده رسد، یک پنجم آن براى خدا و رسول و از آن خویشاوندان ] او[ و یتیمان و در راه ماندگان است». 2. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الاَْنْفالِ قُلِ الاْنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ )[239] ; «چون امت از تو حکم انفال را سؤال کنند، جواب ده که انفال، مخصوص خدا و رسول است». 3. (ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاْغْنِیاءِ مِنْکُمْ )[240] ; «و آن چه که خدا از اموال ساکنان آن قریه ها عاید پیامبرش گردانید، از آن خدا و از آن پیامبر ] او[ و متعلق به خویشاوندان نزدیک ] وى[ و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان است ; تا میان توان  گران شما دست به دست نگردد». با کمترین آشنایى با منطق قرآن و فقه اسلامى، مى توان فهمید که این بودجه فراوان، به عنوان منبع هزینه زندگى شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا منبع هزینه تبلیغ احکام از سوى آن حضرت نیست ; بلکه نوعى تأمین اجتماعى و بودجه دولتى است. امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى فرماید: «خداوند با سپردن نیمى از خمس به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، تربیت یتیمان، برآوردن نیازهاى مسلمین، پرداخت بدهکارى آنان و تأمین هزینه حج و جهاد را از او خواسته است»[241]. د) مسئولیت مسلمانان در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بررسى آیات متعدد قرآن، حکایت از آن دارد که در بینش قرآنى، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)صرفاً در جایگاه مسئله گویى و بیان احکام قرار ندارد و حوزه نفوذ و دخالت او، به ابلاغ وحى محدود نمى شود. مسلمانان نیز نباید فقط براى فراگیرى احکام، آن حضرت را مرجع خود بدانند ; بلکه موظفند در عرصه مسائل اجتماعى، از خط  مشى و سیاست ترسیم شده از سوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، پیروى کنند و در برابر امر و فرمان او، گردن نهند. بعضى از این آیات عبارتند از: 1. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ )[242] ; «اى کسانى که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و از پیامبر، اطاعت نمایید». علامه طباطبایى مى نویسد: «بر اساس این آیه، اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در مورد دستوراتى که براى اداره جامعه اسلامى و از موضع ولایت و حکومت صادر مى کند، لازم است»[243]. پس لزوم اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مبین الهى بودن حکومت آن حضرت است وگرنه نیازى به تأکید خداوند، بر اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و آن را در زمره وظایف دینى قرار دادن، نبود. 2. (وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِى الاْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ )[244] ; «و چون خبرى از ایمنى یا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند و اگر آن را به پیامبر و اولیاى امر خود ارجاع کنند، قطعاً از میان آنان کسانى اند که مى توانند درست و نادرست​آن را دریابند». قرآن، مسلمانان را موظف مى داند که اطلاعات و اخبار خود را ـ به ویژه در شرایط حساس جنگ ـ قبل از انتشار در بین مردم، به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ارائه دهند. این آیه نیز صراحت دارد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، صرفاً ابلاغ کننده احکام الهى نیست ; بلکه علاوه بر بیان احکام، مسئولیت کارشناسى و تحلیل موضوعات، حوادث و رخدادهاى سیاسى ـ اجتماعى را نیز بر عهده دارد و همان گونه که مسلمانان براى دریافت احکام به آن حضرت مراجعه مى کنند، براى دریافت تحلیل صحیح مسائل جارى جامعه نیز باید به او مراجعه کنند و از انجام هر عمل خودسرانه بپرهیزند. 3. قرآن کریم از مسلمانان مى خواهد که با دخالت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در امور اجتماعى و پس از اعلام نظر آن حضرت، تردیدى به خود راه ندهند و همگى اطاعت کنند ; (وَ ما کانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً )[245] ; «هیچ مرد و زن مؤمنى را در کارى که خدا و رسول حکم کنند، اراده و اختیارى نیست ] که رأى خلافى اظهار نمایند[ و هر کس نافرمانى خدا و رسول کند، قطعاً دچار گمراهى آشکار گردیده است». در این آیه، مقصود از «قضاى پیامبر»، دخالت آن حضرت در شئون گوناگون زندگى مردم و مسائل مختلف حکومت است. هر چند این مسائل، امور خود مردم است (من امرهم ) و خود مردم حق مشارکت و دخالت دارند، ولى وقتى در همین مسائل، پیامبر خدا ـ به عنوان رهبر دولت اسلامى ـ دخالت کند، جایى براى مداخله دیگران باقى نمى ماند و هیچ کس نباید خود را صاحب اختیار بداند. 4. قرآن مجید پذیرش داورى و حکمرانى پیامبر را در مشاجرات، شرط ایمان دانسته است ; (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً... )[246] ; «به خدایت سوگند! ایمان نمى آورند ; مگر آن که تو را در آن چه بینشان اختلاف آمیز است، داور قرار دهند ; سپس نسبت به آن چه قضاوت کردى، در نفس خود هیچ اعتراضى نداشته و از جان و دل، تسلیم باشند». صراحت این آیه در ارتباط شأن قضاوت و داورى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دین، بسیار صریح است ; زیرا قرآن مجید، آن را شرط ایمان دانسته است ; در حالى که اگر این مسئله مطلبى بشرى و زمینى بود، ارتباط دادن آن با ایمان، معنا نداشت. 5. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ )[247] ; «اى کسانى که ایمان آورده اید! در برابر خدا و پیامبرش ] در هیچ کارى[، پیشى مجویید». 6. (ما کانَ لاِهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الاَْعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ )[248] ; «اهل مدینه و بادیه نشینان اطرافش، نباید هرگز از فرمان پیامبر، تخلف کنند». آیات متعدد دیگرى نیز وجود دارد که نمایان گر شعاع ولایت و رهبرى آن حضرت، بر سراسر زندگى اجتماعى ـ سیاسى است. بنابراین، اگر حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، حکومتى عرفى و غیر الهى بود، دیگر نیازى نبود که خداوند، مسلمانان را موظف به اطاعت از آن حضرت، در امور اجتماعى خویش کند ; بلکه مردم، بر اساس خواست خود، در این زمینه تصمیم مى گرفتند.   رأى مردم در دولت پیامبر پرسش 31 . آیا ولایت و حکومت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر خواست و رأى مردم مبتنى بود و اصولاً مردم و آراى آنان، چه جایگاهى در دولت پیامبر(صلى الله علیه وآله)داشتند؟ یکى از شبهاتى که برخى از نویسندگان معاصر پیرامون منشأ مشروعیت حکومت اسلامى مطرح مى کنند، این است که «ولایت و حکومت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)برخواست و اراده مردم مبتنى بوده است و نه بر اراده و تفویض الهى و به بیان دیگر، مشروعیت ولایت و حکومت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)،​برخواسته از پذیرش و قبول و انتخاب مردم بوده است، و نه انتصاب وتفویض خداوند»[249]. مهم ترین دلیل این ادعا آن است که در چند واقعه تاریخى، برخى از مسلمانان با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بیعت کرده و بدان وسیله، مردم به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ولایت و حق حکومت داده اند. ارزیابى و نقد این شبهه، نیازمند شناخت و بررسى سه موضوع مهم، یعنى» منشأ مشروعیت حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)»، «محتوا و ماهیت بیعت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)» و «جایگاه خواست مردم در حکومت اسلامى» مى باشد: الف) منشأ مشروعیت حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دیدگاه اسلام، منبع ذاتى مشروعیت و حقانیت، اعتبار خداوند متعال است و هیچ شخصى حق حاکمیت بر دیگرى را ندارد ; مگر آن که از جانب حق تعالى به این منصب نایل آید. بررسى آیات متعدد قرآن، بیان گر این است که قرآن کریم وضع قانون و حکمرانى را از اوصاف اختصاصى خداوند متعال مى داند. در آیاتى از قرآن، چنین آمده است: 1. (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ )[250] ; «حکم جز به دست خدا نیست که حق را بیان مى کند و او بهترین داوران است». 2. (لَهُ الْحَمْدُ فِى الاُْولى وَ الاْخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ )[251] ; «در این ] سراى[ نخستین و در آخرت، ستایش از آن اوست و حکم و فرمان، او راست و به سوى او، باز گردانیده مى شود». 3. (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ )[252] ; «حکم جز براى خدا نیست ; دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست ; ولى بیشترین مردم نمى دانند». 4. (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وال )[253] ; «و غیر از او، والى و حمایت گرى براى آنان نخواهد بود». خداوند در این آیات، حق حکمرانى را اختصاص به خود داده و آن را از غیر خود (مانند قیصرها، پادشاهان و...) نفى کرده است ; حکمى که لازمه اش قرار گرفتن قانون گذارى و حکومت دارى در قلمرو دین و شریعت الهى است و هر قانون و نظام حکمرانى بیگانه با خدا را فاقد مشروعیت مى انگارد. در آیات دیگرى نیز علاوه بر الزام به حکمرانى بر اساس دین الهى، از متخلفان با عناوین «کافر»، «ظالم» و «فاسق»، یاد شده است که برخى عبارتند از: 1. (مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ )[254] ; «و کسانى که به موجب آن چه خدا نازل کرده، داورى نکرده اند، آنان خود کافرانند». 2. (مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ )[255] ; «و کسانى که به آن چه خدا نازل کرده، حکم نکنند، آنان خود ستم گرانند». 3. (مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ )[256] ; «و کسانى که به آن چه خدا نازل کرده، حکم نکنند، خود فاسقانند». بنابراین، دو رکن مهم و اساسى حکومت، یعنى «قانون» و «حاکم»، از مواردى است که قرآن تعیین هر دو رکن را از شئون خداوند دانسته است و بر این اساس، منشأ مشروعیت حکومت را تنها اعتبار خداوند متعال مى داند. حال پرسش مهم در اندیشه سیاسى این است که آیا خداوند سبحان این حق را به دیگران واگذار کرده است یا خیر؟ بر اساس دلایل عقلى و نقلى بسیار متعدد[257]، خداوند این اجازه و حق را به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) داده است و ضمن واگذارى مسئولیت ها و شئون اجتماعى و سیاسى متعدد، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین دستور داده است: (فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ )[258] ; «و میان آنان به موجب آن چه خدا نازل کرده، داورى کن» و (فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى )[259] ; «پس میان مردم، به حق داورى کن و هرگز از هواى نفس پیروى نکن...». دو آیه یاد شده و آیات متعدد دیگر، به طور صریح، با خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آن حضرت را مسئول و ناظر مستقیم حکومت معرفى مى کند و به دنبال آن، مبناى رفتارى و قانونى حکومت را مشخص مى سازد ; مبنایى که عبارت از «ما انزل الله» است و اطاعت از حکومت و دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بر مردم واجب مى داند ; (أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ )[260] ; «خدا را فرمان برید و پیامبر و صاحبان امر و فرمانتان را اطاعت کنید». بنابراین، از نظر قرآن، منشأ مشروعیت حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نصب و تفویض الهى است و نه خواست، بیعت و انتخاب مردم. ب) ماهیت بیعت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیعت هایى که در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) انجام شده، زمینه ها و علت هاى مختلفى داشته که برخى عبارتند از: 1. بیعت «عقبه اولى»، در موسم حج، بین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دوازده نفر از انصار به وقوع پیوست. «عبادة بن صامت» بیعت یاد شده را چنین گزارش مى کند: «ما با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)پیش از آن که بر ما جنگ و نبرد واجب شود، بیعت نساء را به جاى آوردیم. مفاد آن بیعت این بود که به خدا شرک نورزیم ; دزدى و زنا نکنیم ; فرزندان خود را نکشیم ; بهتان و افترا نبندیم ; خدا و پیامبر را در امور معروف نافرمانى نکنیم و...»[261]. چنان که ملاحظه مى شود، بیعت در این جا به معناى ایمان به اسلام و اطاعت از احکام اسلامى است. 2. بیعت «عقبه دوم»، بین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و 73 مرد و دو زن به وقوع پیوست. در جریان این بیعت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «از شما بیعت مى گیرم بر این که از هر چه اهل و عیال خویش را محافظت مى کنید، از من نیز صیانت و محافظت کنید»[262]. در این جا بیعت، نوعى اخذ تعهّد و پیمان دفاعى است. 3. بیعت «شجره رضوان»، سومین بیعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است که در سال هفتم هجرت با جمع کثیرى از مردم در حدیبیه بسته شد و بیعت بر جهاد و نبرد و نیز تجدید بیعت دوم بود. ابن عمر مى گوید: «ما با پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیعت بر اطاعت و پیروى کردیم و پیامبر(صلى الله علیه وآله)به دنبال آن فرمود: آن قدر که توانایى دارید»[263]. 4. بیعت دیگرى که قرآن به آن تصریح کرده و موارد مذکور در بیعت را نیز ذکر کرده است، «بیعة النساء» است. این بیعت در هنگام فتح مکه (سال هشتم هجرت ) صورت پذیرفته است ; پس از فتح مکه، مردم آمدند تا با پیامبر اکرم بیعت کرده، اعلام وفادارى نمایند و پس از مردان، نوبت به زنان رسید که آیه 13 سوره ممتحنه نازل گردید. مواردى که در این بیعت آمده است، با آن چه در بیعت عقبه اولى ذکر شده، مشابهت دارد[264]. از موارد فوق و بیعت هاى انفرادى دیگرى که افراد تازه مسلمان با پیامبر گرامى اسلام مى بستند، نتایج زیر به دست مى آید: 1. مفهوم بیعت، لزوماً با انتخابات سیاسى امروز یکسان نیست و در موارد متعددى که بحث از نمایندگى و سیاست نیست نیز بیعت به کار مى رود. بیعت، تعهدى است که با پیشنهاد مقام والایى و در مسئله معینى، از بیعت کنندگان تعهد و وفادارى اخذ مى شود[265]. 2. براى این که بیعت، بر نظریه «وکالت از سوى شهروندان» و مقولاتى نظیر مردم سالارى و قرارداد اجتماعیِ قابل انطباق و مشروعیت ساز باشد، به ناچار باید یک طرف این پیمان، عموم شهروندان و یا اکثریت آنان و طرف دیگرش، زمامدار جامعه باشد ; ولى چنین پیمان مشروعیت دهنده اى، در حکومت نبوى، تحقق نداشته است ; زیرا حتى اگر بیعت رضوان آن گونه که این نظریه پرداز گمان کرده است و فرضاً بیعت هاى دیگر انفرادى را هم مربوط به حکومت و زمامدارى بدانیم، فقط بیعت گروهى از شهروندان جریرة العرب، یعنى مسلمانان اثبات مى شود و شهروندان دیگر، مانند اهل کتاب و مشرکین که اکثریت جامعه را تشکیل مى دادند، در این بیعت، حضور نداشتند ; پس چگونه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)اهل کتاب را به قبول اسلام یا پرداخت جزیه، ملزم مى کرد؟[266] 3. گرچه بیعت عقد است و داراى دو طرف است و همچنان که مردم پیمان مى بندند که بر شریعت استوار بوده، از اطاعت سرباز نزنند، پیامبر یا دیگر کسانى که در طرف بیعت قرار مى گرفتند نیز قول مى دادند که در مقابل از انجام مسئولیت و یا از وعده هاى اخروى که داده اند، تخلف ورزیده نشود ; اما با این همه، در بیعت، جلوه اطاعت و قبول الزام از طرف مردم، قوى تر است[267]. 4. این قبیل بیعت ها به معناى انتخاب و توکیل زعامت و رهبرى سیاسى نیست و هرگز نمى توان آن را مبناى مشروعیت اعلام کرد. آیة الله معرفت در این باره مى نویسد: «بیعت در دوران حضور (عهد رسالت و حضور امامان معصوم )، تنها نقش یک وظیفه و تکلیف شرعى، در رابطه با فراهم ساختن امکانات لازم براى اولیاى امور را ایفا مى کرد و مقام «ولایت و زعامت» سیاسى پیامبر و امامان معصوم، از مقام «نبوت و امامت» آنان نشئت گرفته بود و بر مردم واجب بود تا امکانات لازم را براى آنان فراهم سازند تا آنان بتوانند با نیروى مردمى، مسئولیت اجراى عدالت را به بهترین شکل به انجام رسانند و اگر مردم از این وظیفه سرباز مى زدند، هیچ گونه کاستى در مقام امامت و زعامت سیاسى آنان وارد نمى ساخت و در آن صورت، مردم تمرّد کرده، از اطاعت اولى الامر خویش، تخلف ورزیده بودند»[268]. ج) جایگاه خواست و نظر مردم در حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله) گرچه مشروعیت ولایت و حق حاکمیت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) الهى است و خواست و پذیرش مردم، هیچ تأثیرى در آن ندارد، اما این بدان معنا نیست که اقبال و ادبار، پذیرش و عدم پذیرش و همکارى و عدم همکارى مردم، هیچ تأثیرى در تحقق عینى حاکمیت و حکومت الهى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نداشته است ; بلکه علاوه بر این که مهم ترین هدف حکومت اسلامى خدمت به مردم در جهت هدایت، کرامت و شکوفایى استعداده هاى آنان و تکامل مادى و معنوى انسان است، بررسى هاى تاریخى، بیان گر این واقعیت است که شکل گیرى و تحقق عینى قدرت سیاسى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، همواره با رضایت عمومى مسلمین، بلکه اکثر شهروندان و استقبال قبایل آن روزگار، همراه بوده است. سیره آن حضرت گواه است که او به نظر اصحاب خود، ارج فراوان مى نهاد و همیشه آنان را در اجراى امور و نظارت بر کارها دخالت مى داد و حتى در بسیارى اوقات، نظر اکثریت را مقدم مى داشت[269] ; به طورى که گاهى به خاطر اظهارات آنها، از اعمال نظر خود، صرف نظر مى کرد. در جنگ احد، با این که نظر پیامبر و چند تن دیگر این بود که از مدینه بیرون نروند، ولى چون اکثریت آراىِ صحابه بر این بود که از مدینه خارج شوند، حضرت با آنها موافقت کرد ; هر چند بعداً روشن شد که نظر حضرت، کاملاً مطابق با واقع بوده است. همچنین وى در جنگ احزاب، با اکثریت آراىِ صحابه، مبنى عدم پذیرش مصالحه با قریش، موافقت فرمود. پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) با این که در رأس هرم قدرت سیاسى قرار داشت و اختیاراتش را مستقیماً از خدا مى گرفت و با تعیین خاص الهى ـ بدون دخالت مردم و آرائشان ـ دولت مدارى مى کرد، اما در عین حال، در سایر حوزه هاى اجرایى، به رأى مردم توجه داشت ; چنان که براى جمع بین نظام قبیلگى و وحدت سیاسى مدینه، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) از آنان درخواست کرد که دوازده نقیب برگزینند که واسطه بین پیامبر و آنان و راهبر قوم خود باشند[270]. این گروه، توسط خود مردم، انتخاب شدند و سپس پیامبر، با آنان بیعت کرد[271]. همچنین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در سال ششم هجرى، در هر قبیله، افرادى را به عنوان (عریف ) تعیین کرد[272] که مسئولیت گردآورى اطلاعات و آگاهى از وضع مردم را در جهت ارائه به حاکم، به عهده داشتند و بدین طریق، پیامبر اکرم براى نظرخواهى از مردم، به عریف هر قوم مراجعه مى کرد و در مواردى که تصمیم گیرى و یا اجراىِ یک تصمیم، به هماهنگى با مردم و حضور آنان نیاز داشت، این هماهنگى، توسط عریف انجام مى گرفت ; چنان که در جنگ حنین، بعد از نظر سنجى عریف ها از مسلمانان و کسب رضایت آنان، دستور آزادى بخشى از اسرا را دادند[273]. در دولت پیامبر، علاوه بر شور و مشورت[274] جهت اجراى بهتر امور مختلف سیاسى و اجتماعیِ جامعه اسلامى، براى اقتدار مردمىِ نظام اسلامى، از بیعت نیز استفاده مى شده است. در سیره معصومان(علیهم السلام) چنین آمده است: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله)این گونه بودند که با اصحاب خود مشورت مى کردند ; سپس تصمیم به انجام آن چه خدا اراده کرده بود، مى گرفتند»[275]. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در موضوعاتى که به وسیله وحى و نصِّ قرآن، حکم آن معیّن شده بود، اعمّ از عبادت و معاملات ـ چه براى خود و دیگران ـ حقِّ مداخله قائل نبود و این دسته از احکام را بدون چون و چرا، به اجرا در مى آورد ; زیرا تخلّف از آن احکام، کفر به خداست ; (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَاؤُلئِکَ هُمُ الْکافِروُنَ )[276] ; «و کسانى که به آن چه خدا فرو فرستاده، داورى نکرده اند، آنان خود کفر پیشه گانند;»امّا در موضوعات مربوط به کار و زندگى، اگر جنبه فردى داشت و در عین حال یک امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأى و آزادى عمل داشتند ; و کسى حقّ مداخله در کارهاى خصوصى دیگرى را نداشت و هرگاه مربوط به جامعه بود، حقّ اظهار رأى را براى همه محفوظ مى دانست و با این که فکر سیّال و هوش سرشارش در تشخیص مصالح امور، بر همگان برترى داشت، هرگز به تحکّم و استبدادِ رأى رفتار نمى کرد و به افکار مردم، بى اعتنایى نمى کرد. بنابراین، نظام اسلامى، نه مانند حکومت هاى دیکتاتور و جبار است که هیچ ارزشى براى خواست مردم قائل نباشد و نه مانند حکومت هاى به ظاهر مردم سالار است که ادعاى تابعیت بى چون و چرا از خواست و اراده مردمى دارند و هرگز ادعایشان محقق نشده است. حکومت اسلامى، راه سومى است که در آن، خواست مردم، در طول احکام و اراده الهى ـ که تضمین کننده خیر و سعادت دنیوى و اخروى بشر است ـ مورد توجه و احترام است. بر این اساس، مى توان دو نقش و کارکرد مهم زیر را براى مقبولیت و رضایت مردمى در حکومت اسلامى بر شمرد: 1. مشارکت در ایجاد حکومت دینى و زمینه سازى جهت انتقال قدرت به ولى منصوب از سوى خداوند. 2. مشارکت در جهت کارآمد سازى، حفظ و حمایت و پایایى حکومت دینى[277].   حکومتى با ساختار منظم پرسش 32 . آیا حکومت پیامبراعظم(صلى الله علیه وآله)، داراى ساختار خاص و منظمى بود؟ بسیارى اندیشمندان با رویکردى تاریخى معتقدند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، نظام سیاسى و ساختار ادارىِ کامل و پیشرفته اى، متناسب با مقتضیات آن زمان و متفاوت با سایر ساختارهاى سیاسى موجود، پدید آورد[278]. تبیین دقیق این مسئله، علاوه بر کاوش در لا به لاى صفحات تاریخى، نیازمند شناخت مفهوم صحیح ساختار و تطبیق آن با حکومت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و سازوکارى است که وى براى اداره جامعه آن روزگار در نظرگرفتند. الف) مفهوم ساختار ساختار[279] در لغت به معنى  «سازه، ترکیب، سازمان دادن، سازمان، تشکیلات و پى ریزى کردن» است و در فرهنگ علوم سیاسى، «این واژه براى مشخص نمودن طرز به هم پیوستگى یک مجموعه و ناهماهنگى آن با سایر مجموعه هاست و به عبارت دیگر، ساخت یا ساختار، بیان گر نظم و نسق مجموعه اى از اشیا، اجزا و نیروهایى است که به نحوى کنار هم قرار گرفته اند که کلى خاص را تشکیل مى دهند»[280]. چنین موضوعى در واقع، با مفهوم و کارویژه هاى سازمان[281]، مرتبط مى باشد که عبارت است «از وجود هماهنگى معقول در فعالیت هاى گروهى، براى نیل به یک هدف و منظور مشترک، از طریق تقسیم کار و وظایف، از مجراى سلسله مراتب اختیار و مسئولیت قانونى»[282]. در یک جمله کوتاه، مى توان سازماندهى را ایجاد ساختار و سازمان دانست. مهم ترین اصول لازم سازماندهى، عبارتند از اصل تقسیم کار، اصل برقرارى روابط و هماهنگى، اصل اختیارات و مسئولیت، اصل حیطه نظارت و اصل سلسله مراتب[283]. در این میان، تقسیم کار، مهم تر از همه است که داراى دو رکن، یعنى شرح وظایف روشن و معیارهاى گزینشى است[284]. بر این اساس، براى اثبات ساختار، تشکیلات و سازمان حکومتى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، لازم است تا وجود اصول فوق در حکومت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، مورد تحقیق و بررسى تاریخى قرار گیرد. شواهد و اسناد متعدد و معتبر تاریخى، به خوبى بیان گر این موضوع است که اصول فوق، همگى به بهترین نحو، در حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)موجود بوده است ; چنان که جعفر مرتضى عاملى در این زمینه، چنین مى نگارد : «تجربه آشکار حکومتى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، سرشار از سازمان و نظم ادارى و نظامى و امنیتى است ; سازمان هایى که اکثر آنها نزد امت هاى سابق، شناخته شده نبود و حتى امت هاى معاصر نیز هنوز به آنها دست نیافته اند»[285]. مؤلف کتاب الاسلام نظام، چنین معتقد است : «اجماع تاریخ نویسان بر این است که اسلام، دولتى است که از همان سال نخستى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مدینه مستقر شد، به وجود آمد و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، دولتى با تشکیلات و عناصر کامل و داراى ساختار داخلى و خارجى بر پا کرد. وى استاندارانى تعیین کرد تا بین مردم مطابق دستورها و قوانین دولت مرکزى عمل کنند و به مردم تعلیم دهند که اسلام دینى است حاوى عبادت، سیاست و داراى ساختار تشکیلاتى. بعدها دامنه نفوذ این دولت اسلامى، در زمان خلفا، تا شهرهاى دور گسترش پیدا کرد و پس از آن، امویان، عباسیان و عثمانیان، آن را ادامه دادند»[286]. از دیدگاه وى، ساختار ادارى اسلام، بر هفت رکن استوار بوده است ; خلیفه، هیئت دولت (معاونین و هیئت تنفیذیه )، استانداران، نیروى نظامى، تشکیلات و سازمان ادارى، مجلس شوراى اسلامى و دستگاه قضایى[287]. ابن ادریس کتّانى، نویسنده کتاب نفیس تراتیب الاداریه، ضمن پرداختن به تقسیم کار در حکومت نبوى، نظام و ساختار ادارى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را پیشرفته و کامل دانسته و معتقد است که همه وظایف ادارى که بعدها متداول شدند، در آن زمان وجود داشته اند و حتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، دبیرخانه، رئیس دفتر، محافظ، خادم مخصوص، مستوفى، مصدق، موزع (تقسیم کننده بیت المال )، خارص (قیمت گذار )، کاتب صدقات، دیپلمات، مسئول تبلیغات نظامى و حفاظت اطلاعات داشته است. احمد حسن یعقوب، در پاسخ به على عبدالرازق ـ که منکر وجود دولت پیامبر است ـ نشانه هایى از دولت و ساختار حکومتى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) را چنین بیان مى کند : «از جمله مظاهر وجود دولت اولیّه اسلام، عبارتند از: 1. رئیس این دولت، شخص نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) است که خداوند او را به عنوان نبى انتخاب کرده است و او را «ولى » نامیده است که کلامش نافذ و اوامرش مطاع است و اختیاراتش عبارتند از: نصب و یا عزل والى براى مناطق، فرماندهى لشکر و یا تعیین فرماندهان، رفع منازعات و خصومات و نصب جانشین براى خود در پایتخت و حکومت. 2. قانون و شریعت و برنامه براى این دولت. 3. قواى مجریّه و مقنّنه. 4. ارتش و تحرکات مختلف نظامى و منظّم (تعیین و هدایت امیران، افسران). 5. تنظیم عهدنامه ها (مثل معاهده صلح حدیبیه و معاهده اهل مقنا ). 6. مکاتبات دیپلماتیک (مثل مکاتبه با قیصر که دحیه کلبى واسطه بود ). 7. تعیین پایتخت دولت. 8. تبلیغات دولت (که عبارت بودند از شعرا و خطبا، مانند حسان بن ثابت، کعب بن مالک و عبداللّه بن رواحه ). 9. اجرا کنندگان احکام (مانند على بن ابى طالب، زبیر، مقداد، عاصم بن ثابت و ضحاک بن ابى سفیان ). 10. کابینه و هیئت دولت (بزرگان اصحاب و عترت طاهره که در عین حال، مجلس شورا هم محسوب مى شدند ). 11. ولایت عهد (على بن ابى طالب(علیه السلام)بود ). 12. محافظین رئیس دولت. 13. شهردارى (که حسبه نام دارد و مسئول آن در مکّه، سعیدبن سعد بن العاص و در مدینه، عمر بن خطّاب ). امورى که شمرده شد، نشانه هاى دولت اولیه اسلام بود و به جز از عهده یک دولت، بر نمى آید و علائمى است که جز بر یک دولت حقیقى، دلالت نمى کند»[288]. استاد جعفر سبحانى نیز مى نویسد : «این حکومت، هر چند از نظر سازمان و تشکیلات ادارى، همانند حکومت هاى جهان امروز نبود، ولى با یک ترکیب ابتدایى که به چهار رکن والى، عامل خراج، قاضى و اطاعت از مرکز حکومت استوار بود، در حقیقت، نمونه یک حکومت کاملى بود ; البته سرعت تشکیل حکومت اسلامى به وسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ضرورت این کار را در جوامع اسلامى در اولین فرصت نشان مى دهد. پس جامعه مسلمانان باید در نخستین فرصت، نظام سیاسى مستقل خود را متناسب با هر عصرى تأسیس کنند. همه اینها با مطالعه کتاب هایى در زمینه سیره و تاریخ زندگانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) (سیره ابن هشام، تاریخ طبرى، تاریخ ابن اثیر، ارشاد مفید، کشف الغمه) و نیز تاریخ سیاسى اسلام از دکتر حسن ابراهیم حسن و دیگر کتاب هاى تاریخى، به دست مى آید»[289]. ب) اصول ساختار حکومتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) شهر مدینه را «ستاد» و شهرهاى دیگر را «صف» قرار داده بود. صفوف، اختیار کافى در تصمیم گیرى و اجرا داشتند. سیاست هاى کلى، از مدینه ابلاغ مى شد. برخى از سیاست ها هنگام اعزام، به شکل شفاهى یا کتبى و برخى در حین مأموریت و به وسیله پیک ها بیان مى شد. جدایى صف از ستاد، به گونه اى نبود که مانع نظارت و کنترل باشد. اطلاعات و گزارش ها از راه هاى گوناگون، به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى رسید و آن حضرت، پس از تفحص و اطمینان، اقدام لازم را براى تشویق، تنبیه و یا عزل، اعمال مى کرد[290]. در ستاد مدینه، با توجه به بساطت سازمانى، خود آن حضرت، وظایف صف و ستاد را انجام مى داد ; یعنى هم برنامه ریزى، نظارت و پشتیبانى را که وظایفى ستادى است، انجام مى داد و هم آنها را اجرا و فرماندهى مى کرد. به طور کلى، ساختارى که آن حضرت در اداره حکومت خویش بنا نهاد و آن را متمایز از نظام هاى بعدى مدیریتى و نظام هاى علمى ادارى کرد، مبتنى بر یکسرى اصول تأسیسى و اختصاصى برجسته و ممتاز و هماهنگ با بافت و ساخت جامعه اسلامى و برخاسته از مکتب اسلام بود. اجزاى این ساختار، عبارت بودند از: 1. مرکزیت مسجد براى حکومت مسجد، یگانه مقر عمومى دولت اسلامى بود. پیامبر(صلى الله علیه وآله)در سال هاى اقامت در مدینه، امور حکومتى و ادارى را در جایى جز مسجد انجام نمى داد. به استثناى مسجدالنبى، نُه مسجد در مدینه، در دوران حیات رسول الله(صلى الله علیه وآله)، ساخته شد. همه آن مساجد، مرکز عبادت، آموزش و انجام امور مملکتى، ادارى و غیره بودند. از میان این مسجدها، مسجد النبى در مدینه، مقر مرکزى حکومت اسلامى شد و در آن جا، پیامبر نمایندگان را به حضور مى پذیرفت وسفیران را از سوى خود به مأموریت هاى ادارى، سیاسى، و نظامى روانه مى ساخت[291]. 2. اتحاد امارت و امامت در حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، بیشتر استانداران و فرمانداران، موظف به اقامه نماز جمعه و جماعت و اداره ولایت خویش بودند و به شکل غالب، دو شأن موازى یا طولى امارت و امامت، به شکل جدا از هم وجود نداشته است. در برخى آیات قرآن دلالت دارند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به طور همزمان، هم امیر و فرمانده نظامى بود و هم امام جماعت ; یعنى این آیات، بر اتحاد امامت و امارت، در شخص رسول خدا دلالت دارند[292]. 3. تقسیمات کشورى بر اساس ولایات حدوداً خودمختار بر اساس دستورالعمل ها و شرح وظایف هاى کتبى و شفاهى و سایر منابع و اسناد معتبر تاریخى، در حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، هر والى و حاکم اعزامى، به مثابه یک رئیس دولت محلى خودمختار، تحت نظارت حکومت مرکزى عمل مى کرد[293]. 4. سلسله مراتب ولایى هر سازمانى طبعاً شکل و ترتیب معیّنى دارد که به وسیله آن، روابط مشاغل بر پایه سلسله مراتب ادارى نشان داده مى شود. شبکه روابط نامبرده، ترکیب سازمان را نشان مى دهد که معمولاً به شکل هرم یا مثلث است ; زیرا تعداد مشاغل در رده هاى بالاتر، کمتر از رده هاى پایین است. در رأس هرم سازمان، رئیس و یکى از معاونان او قرار دارند[294] و به ترتیب سلسله مراتب قدرت، شاهد نزول قدرت هستیم که بنا به اصل حاکم در سلسله مراتب، زیر دست، باید از زبردست ـ در ساختار ـ فرمان ببرد. هرم قدرت در ساختار نظام سیاسى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از خداوند متعال شروع و با رسول او ادامه یافته، به اولى الامر و کارگزاران مى رسد ; (أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْمْرِ مِنْکُمْ )[295] و اصل اطاعت از ما فوق، بر آن حاکم مى باشد ; چنان که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «مَن أطاعنى فقد أطاع الله و مَن عصانى فقد عصى اللهَ و مَن أطاع أمیرى فقد أطاعنى و مَن عصى أمیرى فقدْ عصانى[296] هر کس مرا اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است و هر کس از من نافرمانى کند، از خدا نافرمانى کرده است و هر کس از فرمان منصوب من اطاعت کند، از من اطاعت کرده است و هر کس از فرمان منصوب من نافرمانى کند، از من نافرمانى کرده است». در سلسله مراتب ولایى، اطاعت از مافوق، کورکورانه نیست ; بلکه به دلیل «دانایى و تخصص» بالا دست و ولى امر است و البته فرمان مافوق، باید در چارچوب شرع ومبتنى بر اصول شناخته شده اسلام باشد ; «لا طاعةَ لمخلوق فى معصیة الخالق». 5. وحدت دین و سیاست ساختار حکومتى پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)، بر پایه آمیختگى و وحدت دین و سیاست استوار بود که در واقع از راهبردهاى چهارگانه پیشین نشئت مى گرفت و بیان گر توانایى و ظرفیت دین اسلام و قرآن کریم، براى اداره دنیا و دین مردم بوده است. در حکومت دینى، امور سیاسى، برخاسته از متن دین هستند و بخش بزرگى از فقه و احکام اسلام، مربوط به مسائل سیاسى و اجتماعى است. ادوارد گیبون در این باره مى نویسد: «قرآن، دستور عمومى و قانون اساسى مسلمین است که شامل مجموعه قوانین دینى، اجتماعى، مدنى، تجارى، نظامى، قضایى، جنایى و جزایى است. همین مجموعه قوانین، از تکالیف زند گى روزانه گرفته تا تشریفات دینى، از تزکیه نفس تا حفظ بدن و بهداشت، از حقوق عمومى تا حقوق فردى، از منابع فردى تا منافع عمومى، از اخلاقیات تا جنایات و از عذاب مکافات این جهان تا عذاب و مکافات جهان آینده، همه را در بر دارد»[297]. 6. انعطاف پذیرى و مقتضیات زمان انعطاف پذیرى و استفاده از تجربیات و روش هاى مفید و کارآمد، جهت پاسخ گویى به مقتضیات زمان و مکان، یکى دیگر از ویژگى هاى ساختار حکومتى پیامبر(صلى الله علیه وآله)است. وى به اخذ علوم از دیار کفار دستور مى داد و بعضى از امورى را که سودمند بود، به کار مى گرفت ; مثل کندن خندق و روشنایى مسجد با آتش[298]. وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواست به هرقل، امپراتور روم نامه بنویسد، گفتند: عجمان، نامه بدون مُهر نمى پذیرد ; از این جهت، براى پیامبر مُهرى از نقره ساختند که نقش آن، «محمد رسول الله» بود[299]. مسلمانان، نظام ادارى خود را از ایران اقتباس کردند. دفاتر و دیوان هاى دستگاه خلافت آنها، به سبک دفاتر و دیوان هاى قدیمى ایران تنظیم مى شد[300]. و حتى کارشناسان آنها استخدام مى شدند ; یا افرادى را براى کسب تجربیات ادارى به ایران مى فرستادند[301]. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى فرمود: «اطلبو العلم ولو بالصین». بدیهى است که منظور حضرت، معارف الهى نبود ; بلکه علوم تجربى و تکنیکى بود[302]. پیامبر(صلى الله علیه وآله)، حتى نسبت به سنت هاى موجود در جزیرة العرب و قریش روحیه انعطافى داشت ; اگر سنت ها را خوب و مفید تشخیص مى داد، آنها را زنده نگه مى داشت و به آنها احترام مى گذاشت ; اما اگر لازم مى دید، آنها را نفى مى کرد[303]. در هر صورت، بررسى اصول فوق و سایر متون و نصوص تاریخى معتبر، اثبات کننده و مبین وجود ساختار خاص و متمایز حکومت رسول خدا مى باشد[304] و بر این اساس، تفکرى که معتقد است با اوضاع صدر اسلام، نمى توان تشکیلاتى را تصور کرد و در نتیجه، بر طبل جدایى دین از سیاست مى کوبد، با چالش و بطلان مواجه مى شود[305].   مطالب مرتبط :   پیامبر اعظم (سیره و تاریخ) - قسمت دوم   پی نوشت : [1]. اربلى، کشف الغمه، ج1، ص 15 . [2]. جعفر مرتضى عاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله)، ج2، ص 63 . [3]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 457 . [4]. محمد ابراهیم آیتى، تاریخ پیامبر اسلام، ص 44 . [5]. ابى واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 242 . [6]. تاریخ پیامبر اسلام، ص 45 . [7]. على بن برهان الدین الحلبى، السیرة الحلبیه، ج1، ص 38 . [8]. الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج 2، ص 54 . [9]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 55 . [10]. ابوالفضل بیهقى، دلایل النبوه، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 1، ص 99 . [11]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج 1، ص 30 . [12]. تاریخ یعقوبى(ترجمه )، ج1، ص 520  ; تاریخ پیامبر اسلام، ص 52 و 53 . [13]. دیوان حکیم سنائى غزنوى . [14]. دلائل النبوه، ج 2، ص 35 . [15]. سبل الهدى و الرشاد، ج2، ص 200 . [16]. سیره ابن اسحاق، ص 78  ; ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 183 . [17]. حج (22 ) آیه 78 . [18]. ر.ک: رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 253 . [19]. نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 234 . [20]. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 271 . [21]. میرزاى قمى، قوانین الاصول، ج1، ص 255 (چاپ سنگى قدیمى ) . [22]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 207 . [23]. الصحیح، ج2، ص 197 . [24]. ابن سعد بصرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص 101 . [25]. مقریزى، امتاع الاسماع، ج1، ص 9 . [26]. الطبقات الکبرى، ج 1، ص 100 . [27]. مثنوى معنوى . [28]. الطبقات الکبرى، ج1، ص 101 . [29]. السیرة الحلبیه، ج 1، ص 147 . [30]. مسند احمد، ج 4، ص 132 . [31]. اعراف (7 )، آیه 157 . [32]. ج 4، ص 207 . [33]. فخررازى، تفسیر کبیر، ذیل آیه 157 سوره اعراف . [34]. ر.ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص229 ـ 232 . [35]. نظامى گنجوى . [36]. انفال (8 )، آیه 29 . [37]. بحارالانوار، ج 53، ص 326 . [38]. جمعه (62 )، آیه 2 . [39]. حافظ شیرازى . [40]. علامه حلى، کشف المراد، ص 377 . [41]. فیّاض لاهیجى، گوهر مراد، تصحیح زین العابدین قربانى، ص385 . [42]. پیامبر اسلام به جز معجزه قرآن، داراى معجزات فراوانى همانند سلام کردن سنگ بر او، تسبیح کردن سنگ ریزه در کف دست او، جوشیدن آب از دستان او و سیر کردن عده زیادى از مردم با غذایى اندک و... بوده است ; ر.ک: کشف المراد، ص 380 ; گوهر مراد، ص388 . [43]. سیره رسول خدا، ج 1، ص140 . [44]. قلم (68 )، آیه1 . [45]. عنکبوت (29 )، آیه 48 . [46]. طباطبایى، المیزان، ج 16، ص144 . [47]. ر.ک: مجموعه آثار، ج 3، ص205 و 206 . [48]. در زمینه شاهکارهاى ادبى قرآن، کتاب هاى زیادى به زبان هاى عربى، فارسى و... نگاشته شده است; ر.ک: مصطفى صادق رافعى، اعجاز القرآن ; عبدالحسین ابن الدین، بلاغت محمد،  ; سید محمدحسین طباطبایى، قرآن در اسلام ; سیدابوالقاسم حسینى، مبانى هنرى قصه هاى قرآن . [49]. نهج البلاغه، خطبه 18 . [50]. مجموعه آثار، ج 2، ص215 . [51]. مجموعه آثار، ج 2، ص 218 ـ 220 ; براى تفصیل بیشتر ر.ک: به همین منبع و نیز به ج 4، ص 531 ـ 614 . [52]. بحارالانوار، ج 16، ص 19 . [53]. الصحیح من سیرة النبى(صلى الله علیه وآله)، ج 2، ص 115 و 116 . [54]. ابن اثیر، اسدالغابة، ج 5، ص 434 . [55]. المناقب، ج 1، ص 41 . [56]. مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، ص 119 . [57]. نساء النبى(صلى الله علیه وآله)، ص 54 ; به نقل از مرگلیوث . [58]. همان ; به نقل از مویر . [59]. بحارالانوار، ج 16، ص 14 . [60]. همان . [61]. «خرجت تلتمس رسول الله(صلى الله علیه وآله) باعلى مکة و معها غذاوه»; ابن حجر، الاصابة، ج 8، ص 99 . [62]. همان، ج 8، ص 102 . [63]. همان . [64]. الاصابة، ج 8، ص 99 . [65]. اسدالغابة، ج 5، ص 434 ; الاصابة، ج 8، ص 99 . [66]. ر.ک: الصحیح من سیرة النبى(صلى الله علیه وآله)، ج 2، صص 134 ـ 121 ; جعفر مرتضى عاملى، بنات النبى(صلى الله علیه وآله) ام ربائیه . [67]. الاصابه، ج 8، ص 99 . [68]. اسد الغابة، ج 5، ص 434 . [69]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص 19 . [70]. همان، ص 22 . [71]. حاکم نیشابورى، مستدرک على الصحیحین، کتاب معرفت، ص 22 ; ر.ک: تفسیر قرطبى، ج5، ص 3075 . [72]. قرطبى، الاستیعاب، ج2، ص 457 ; ر.ک: امینى، الغدیر، ج2، ص 237 . [73]. الغدیر، ج 3، ص 237 . [74]. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 57 . [75]. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 17 . [76]. نهج البلاغه، خطبه 1925 (قاصعه ) . [77]. ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج1، ص 66 . [78]. السیرة النبویه، ج 1، ص 262 . [79]. الغدیر، ج 3، ص 236 ; به نقل از عقدالفرید، ج 3، ص 43 ; احمد رحمانى همدانى، امام على(علیه السلام)، ص 359 ; شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 199 . [80]. الغدیر، ج 3، ص 236 ـ 237 . [81]. مریم (19 )، آیه 12 . [82]. همان، آیه 30 . [83]. تاریخ یعقوبى، ج 1 ص 334 . [84]. بحارالانوار، ج 18 ; السیرة النبویه، ج 1، ص 272 . [85]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص 76 . [86]. الکامل فى التاریخ، ج2، ص 21 . [87]. بحارالانوار، ج 15، ص 111 ; محمدبن محسن بن مرتضى کاشانى، معادن الحکمه، ج 2، ص 176 ; محمدرضا طبسى، منیة الراغب فى ایمان ابى طالب، ص 45 ; به نقل از کراچکى، کنزالفوائد . [88]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص 69 . [89]. ابن منظور، لسان العرب، ج3، ص 319 . [90]. در طول تاریخ، کتاب هاى بسیارى در دفاع از ابوطالب و پاسخ گویى به شبهات وارده، نوشته شده است. براى آگاهى از منابع، ر.ک: ناصرالدین انصارى، مجله آینه پژوهش، شماره 21، مقاله کتاب شناسى حضرت ابوطالب، ص 89 ـ 96 . [91]. شعراء (26 )، آیه 214 . [92]. انبیاء (21 )، آیه 107 . [93]. سیره رسول خدا، ص 596 . [94]. ر.ک: على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول . [95]. تکویر (81 )، آیه 27 . [96]. سبأ (34)، آیه 28 . [97]. انبیاء (21 )، آیه 105 . [98]. اعراف (7 )، آیه 158 . [99]. انعام (6 )، آیه 89 . [100]. ر.ک: جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 8، ص 85 ـ 64 . [101]. اسراء (17 )، آیه 1 . [102]. سبأ (34 )، آیه 12 . [103]. قمر (54 )، آیه 1 . [104]. مکارم شیرازى و جمعى از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 23، ص 9 . [105]. قمر (54 )، آیه 2. [106]. طه (20 )، آیه 77. [107]. اعراف (7 )، آیه 160 . [108]. نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه ) ; ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج 13، ص214 . [109]. قاضى عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج 1، ص 298 . [110]. نمل (27 )، آیه 20 . [111]. بقره (2 )، آیه 260 . [112]. جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 6، ص 178 . [113]. اسراء (17 )، آیه 1 . [114]. منشور جاوید، ج 6، ص 178 . [115]. ر.ک: بحارالانوار، ج 18، ص284 . [116]. المناقب، ج 1، ص 176 . [117]. بحارالانوار، ج 18، ص 284 . [118]. محمد بن جریر طبرى، تفسیر طبرى، ج 15، ص 16 . [119]. صافات (37 )، آیه 102 . [120]. اسراء (17 )، آیه 60 . [121]. المیزان، ج 13، ص 32 . [122]. همان، ص 29 . [123]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 15 . [124]. المناقب، ج 1، ص 176 . [125]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 15 . [126]. المیزان، ج 13، ص 24 . [127]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 171 . [128]. المیزان، ج 13، ص 137 . [129]. بحارالانوار، ج 18، ص 288 . [130]. المیزان، ج 13، ص 32 . [131]. آلبرت انیشتاین، فیزیک و واقعیت، ترجمه محمد رضا خواجه پور، ص34 . [132]. همان، ص47 . [133]. ماکس پلانک، فلسفه فیزیک، ترجمه محمد عترتى خسروشاهى، ص55 . [134]. نحل (16 )، آیه40 . [135]. ر.ک: جى . اچ جینز، فیزیک و فلسفه، ترجمه علیقلى بیانى . [136]. جعفر سبحانى، الهیات و معارف اسلامى، ص 135 . [137]. انعام (6 )، آیه 104 . [138]. نجم (53 )، آیات 12 و13 . [139]. منشور جاوید، ج 6، ص 184 . [140]. بحارالانوار، ج 18، ص 373 ; به نقل از تفسیر قمى . [141]. احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ص 48 . [142]. شیخ صدوق، التوحید، ص 117 . [143]. ر.ک: محسن ادیب بهروز، معراج از دیدگاه قرآن و روایات ; ابوعلى سینا، معراج نامه ; سید عبدالحسین دستغیب، معراج  . [144]. ق (50 )، آیه 16 . [145]. ر.ک: المیزان، ج13، ص 28 ; ر.ک: نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، 36 ـ 187 . [146]. الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 519 . [147]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 239 . [148]. انساب الاشراف، ج1، ص 251 ; برخى معتقدند که 73 مرد و دو زن بودند ; السیرة النبویه، ج 2، ص 441 . [149]. السیرة الحلبیه، ج 2، ص 25 و 26 . [150]. انفال (8 )، آیه 30 . [151]. ر.ک: تفسیر قرطبى، ج 7، ص 397 . [152]. جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ج 1، ص 45 ـ 57 . [153]. ر.ک: طبرسى، مجمع البیان، ج 2، ص301 ; بحارالانوار، ج 19، ص 78 ; غزالى، احیاءالعلوم، ج 3، ص 378 ; ابن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 35 ; حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 123 ; الغدیر، ج 2، ص 47 ـ 49 . [154]. بقره (2 )، آیه 207 . [155]. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص4 . [156]. السیرة النبویه، ج2، ص138 . [157]. المقدسى، البدء و التاریخ، ج 4، ص 175 . [158]. السیرة النبویه، ج 2، ص 143 . [159]. حشر (59 )، آیه 9 . [160]. انساب الاشراف، ج 1، ص 270 . [161]. نحل (16 )، آیه 125 . [162]. انفال (8 )، آیه 24 . [163]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ص 241 . [164]. حج (22 )، آیه 39 . [165]. بقره (2 )، آیه 193 . [166]. توبه (9 )، آیه 12 و 13 . [167]. انساب الاشراف، ج 1، ص 287 . [168]. السیرة النبویه، ج 1، ص 595 . [169]. الصحیح، ج 4، ص 324 . [170]. انساب الاشراف، ج 1، ص 286 . [171]. الصحیح، ج 4، ص 348 . [172]. ر.ک: سید ابراهیم حسینى، اصل منع توسل به زور و موارد استثناى آن در اسلام و حقوق بین الملل معاصر، ص60 . [173]. الطبقات الکبرى، ج 2، ص8 . [174]. واقدى، المغازى، ج 1، ص39 . [175]. المغازى، ج 1، ص21 . [176]. طبقات الکبرى، ج 2، ص 15 ; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 45 و46 . [177]. سیره رسول خدا، ص 435 . [178]. المغازى، ج 1، ص 77 . [179]. براى اطلاع از مفاد و تفسیر بعضى از آیات ر.ک: سیره رسول خدا، ص 442 ـ 447 . [180]. شیخ مفید، الارشاد، ص 66 ; بحارالانوار، ج 19، ص279 . [181]. الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 531 و 621 . [182]. المیزان، ج 9، ص 38 . [183]. الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 527 ; المغازى، ج 1، ص 24 ; طبقات الکبرى، ج 2، ص 118 . [184]. طبقات الکبرى، ج 2، ص 21 . [185]. المغازى، ج 1، ص53 . [186]. همان، ج 1، ص53 . [187]. همان . [188]. المغازى، ج 2، ص61 . [189]. همان، ج 2، ص65 . [190]. طبقات الکبرى، ج 2، ص22 . [191]. الارشاد، ج 2، ص 64 و 65. [192]. طبقات الکبرى، ج 2، ص20 . [193]. السیرة النبویه، ج 2، ص629 . [194]. الکامل فى التاریخ، ج 1، ص536 . [195]. نهج البلاغه، نامه 9 . [196]. طبقات الکبرى، ج 2، ص 19 و23 . [197]. ر.ک: حشر (59 )، آیه 11 و 12 . [198]. السیرة النبویه، ج 3، ص 191 ; المغازى، ج 1، ص 377 . [199]. حشر (59 )، آیه 4 . [200]. همان، آیه 2 . [201]. السیرة الحلبیه، ج2، ص 647 . [202]. همان، ج2، ص 636 . [203]. الطبقات الکبرى، ج 2، ص 74 ـ 78  ; السیرة النبویه، ج 3، ص 256 . [204]. احزاب (33 )، آیه 26 و 27 . [205]. سیره رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، ص 569 . [206]. المغازى، ج 2، ص 512 . [207]. ر.ک: مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، ص 260 . [208]. سید جعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص 73 . [209]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 42 . [210]. السیرة النبویة، ج 3، ص 211 ; تاریخ پیامبر اسلام، ص 501 . [211]. ایام محاصره را بین 10 و 15 و 21 روز نوشته اند . [212]. صحیح بخارى، ج 5، ص 177 . [213]. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) بشارت دادند که خدا و رسولش از تو راضى هستند ; تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 415 . [214]. نام این دژها، ناعم، قموص، کتیبه، نطاط، شق، طیح و سلالم بود . [215]. فتح (48 )، آیات 20 21 . [216]. مطالب این فصل توسط آقاى علیرضا محمدى پاسخ داده شده است. [217]. ر.ک: محمد جواد باهنر و اکبر هاشمى رفسنجانى، جهان در عصر بعثت ; سیره رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، ص 73 ـ 100 ; ر.ک: گوستاو لوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص 96 . [218]. محمد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامى، قم : انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، 1378، ص 192 . [219]. محمد یوسف موسى، نظام الحکم فى الاسلام، ص 14 . [220]. همان . [221]. براى آگاهى بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید: الف. عبدالرزاق، على، الاسلام و اصول الحکم، الموسسة العربیة للدراسات و النشر، ص 159 ; ب. عادل ظاهر، الاسس الفلسفیه للعلمانیه ; ج. مهدى بازرگان، پادشاهى خدا، ص 51 ـ 52 ; د.نشریه کیان، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ش 28، ص83ـ82 ; هـ. مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، ص 140 . [222]. احزاب (33)، آیه 6 . [223]. ر.ک : تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 15، ص 46 و 347 ; شیخ طوسى، تبیان، ج 8، ص 317 ; زمخشرى، کشاف، ج 3، ص 523 و محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 16، ص 276 . [224]. مجمع البحرین، ص 92 . [225]. ر.ک: طبرسى، مجمع البیان، ج 4، ص 338 . [226]. مائده (5 )، آیه 55 . [227]. علامه محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 6، ص 14 . [228]. براى تفصیل بیشتر درباره مناصب حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) ر.ک: مرتضى مطهّرى، امامت و رهبرى و ولاءها و ولایت ها  ; مهدى معین زاده، وجه انسان مدار، رویکرد شیعى، نقد و نظر، سال هفتم، ش 27 و 28، (تابستان و پاییز 1380 )، ص 446 ـ 471 . [229]. حشر (59 )، آیه 7 . [230]. نساء (4 )، آیه 65 . [231]. مائده (5 )، آیه 55 ; احزاب (33 )، آیه 6 . [232]. انفال (8 )، آیه 57 . [233]. توبه (9 )، آیه 6 . [234]. المیزان، ج 9، ص 155 و 156 . [235]. انفال (8 )، آیه 65 . [236]. توبه (9 )، آیه 73 . [237]. همان، آیه 103 . [238]. انفال (8 )، آیه 41 . [239]. همان، آیه 1 . [240]. حشر (59 )، آیه 7 . [241]. بحارالانوار، ج 96، ص 198 . [242]. محمد (47 )، آیه 33 . [243]. المیزان، ج 18، ص 248 . [244]. نساء (4 )، آیه 83 . [245]. احزاب (33 )، آیه 36 . [246]. نساء (4 )، آیه 65 . [247]. حجرات (49 )، آیه 1 . [248]. توبه (9 )، آیه 120 . [249]. ر.ک: محسن کدیور، نظریه هاى دولت در فقه شیعه، تهران : نشر نى، 1377، ص 175 ـ 186 ; محمد مهدى آصفى، بیعت از منظر فقه تطبیقى، کیهان اندیشه، شماره62، ص77 . [250]. انعام (6 )، آیه 57 . [251]. قصص (28 )، آیه 70 . [252]. یوسف (12 )، آیه 40 . [253]. رعد (13 )، آیه 11 . [254]. مائده (5 )، آیه 44 . [255]. همان، آیه 45 . [256]. همان، آیه 47 . [257]. ر.ک : محمد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص 422 . [258]. مائده (5 )، آیه 48 . [259]. ص (38 )، آیه 26 . [260]. نساء (4 )، آیه 59 . [261]. معالم المدرستین، ج 1، ص 154 چاپ دوم ; سیره ابن هشام، ج 2، ص 40 . [262]. معالم المدرسین، ج 1، ص 155 ; سیره ابن هشام، ج 2، ص 47 . [263]. صحیح بخارى، (کتاب الاحکام )، باب البیعه، ج 5 ; صحیح مسلم، (کتاب الامارة، باب البیعه على السمع و الطاعة فى ما استطاع )، ص 90 ; سنن نسائى، (کتاب البیعه، باب البیعة فى ما یستطیع الانسان ) ; به نقل از معالم المدرستین، ج 2، ص 156 . [264]. شرک نورزیدن، ترک دزدى، زنا، قتل فرزندان، نسبت ندادن فرزندان دیگران به شوهران و عصیان نکردن پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در نیکى ها . [265]. ر.ک: محمد هادى معرفت، ولایت فقیه، ص 82 ـ 92 . [266]. ر.ک: سید کاظم حائرى، مقاله «مغزى البیعه مع المعصومین»، مجله رساله الثقلین، ش 12 . [267]. کاظم قاضى زاده، منشأ مشروعیت ولایت معصومین، فصلنامه حکومت اسلامى، مهر 1375، ص 96 ـ 134 . [268]. محمدهادى معرفت، ولایت فقیه، ص 91 . [269]. ر.ک : سید محمد ثقفى، ساختار اجتماعى و سیاسى نخستین حکومت اسلامى در مدینه، قم: انتشارات هجرت، 1376، ص 159 . [270]. سید محمد مرتضى حسینى زبیدى، تاج العروس، بیروت: دارالهدایة، ج4، ص297 . [271]. بحارالانوار، ج 19، ص 13 و 26 ; ر.ک : دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص 203 . [272]. علامه حلى، تذکرة الفقها، ج 1، ص 437 . [273]. ر.ک : المغازى، 952 . [274]. شورى (42 )، آیه 38ـ39 ; آل عمران (3 )، آیه 159 . [275]. المحاسن، برقى، ص 601 . [276]. مائده (5)، آیه 44 . [277]. حمیدرضا شاکرین، حکومت دینى، قم: نشر معارف، 1382، ص 106 . [278]. ر.ک : ابن ادریس کتّانى، تراتیب الاداریه، ج1، ص 14 ; ر.ک : المحامى احمد حسین یعقوب، النظام السیاسى فى الاسلام، ج 1، ص 6 ; به نقل از سیدصمصام الدین قوامى، ساختار حکومت اسلامى، دیدگاه ها و نظریه ها، فصلنامه حکومت اسلامى، سال چهارم، ش اول، ص 19 . [279]. Structure. [280]. ر.ک: على آقا بخشى، مینو افشارى، فرهنگ علوم سیاسى، تهران: چاپار، 1383، ص 662 . [281]. Organization. [282]. سیدرضا تقوى دامغانى، نگرشى بر مدیریت اسلامى، ص 84 ; نظریه جدید سازمان مدیریت و علم مدیریت، ص 67 . [283]. آشنایى با برنامه هاى آموزش کوتاه مدت مدیریت، مرکز آموزش مدیریت دولتى، ص 84 . [284]. ر.ک : سیدصمصام الدین قوامى، ساختار حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، فصلنامه حکومت اسلامى، شماره 23 . [285]. موسوعة الاستخبارات الامن، ج2، ص8 . [286]. سمیح عاطف الزین، الاسلام نظام، ج1، ص11 . [287]. همان . [288]. النظام السیاسى فى الاسلام، ج 1، ص 6 . [289]. جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ج 1، ص 2221 . [290]. سیدصمصام الدین قوامى، مدیریت از منظر کتاب و سنت، قم : دبیرخانه مجلس خبرگان، 1383، ص 376 . [291]. در منابع متعدد مساجد دوران حیات پیامبر را بیست باب ذکر کرده اند; ر.ک : التراتیب الاداریه، ج 1، ص 349 ـ 350 . [292]. جمعه (62 )، آیه 9 ـ 11 ; نساء (4 )، آیه 101 ; بقره (2 )، آیه 142 ـ 150 . [293]. ر.ک : مدیریت از منظر کتاب و سنت، ص 383 . [294]. على محمد اقتدارى، سازمان و مدیریت، ج 1، ص 106 . [295]. نساء (4 )، آیه 59 ; ر.ک: آیات 80 و 83 همین سوره . [296]. تقى الدین النبهانى، نظام الحکم فى الاسلام، ص 237 . [297]. دیون پورت جان، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله علیه وآله) و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى، قم: دارالتبلیغ اسلامى، صص 98ـ99 . [298]. تراتیب الاداریه، ج 1، ص 13 . [299]. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 464 . [300]. مرتضى مطهرى، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 383 . [301]. تراتیب الإداریة . [302]. منصورى لاریجانى، مدیریت اسلامى، ج 1، ص 28 . [303]. خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 383 . [304]. جهت آشنایى بیشتر و توضیحات کامل در این زمینه ر.ک: سیدصمصام الدین قوامى، ساختار حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، فصلنامه حکومت اسلامى، شماره 23 و 24 ; ساختار حکومت اسلامى، دیدگاه ها و نظریه ها، شماره 11 . [305]. ر.ک : حمید رضا شاکرین، سکولاریسم، تهران : کانون اندیشه جوان، 1384، ج 2، صص72ـ79 .  

دلیل نامناسب بودن محتوا

پاسخ شما برای پاسخ به این سوال باید وارد حساب‌کاربری خود شوید.
سوال خود را بپرسید

سوالات مشابه

موردی یافت نشد!

پرسش ‌های مرتبط

    بنر تبلیغاتی شما
    بنر تبلیغاتی شما

    تمامی حقوق این وبسایت متعلق به موسسه هوش مصنوعی و تمدن اسلامی (همتا) است.