تخمین زمان مطالعه: 11 دقیقه

پرسش: آیا پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نسبت به فرشته وحی تردید داشته اند؟


در منابع اهل سنت روایاتی درباره غافلگیر شدن پیامبر و تردید ایشان به هنگام اولین ارتباط با فرشته وحی وجود دارد که مورد بررسی و موشکافی و نقد صاحب نظران و اندیشمندان اسلامی قرار گرفته است. در کتاب «تفسیر حکیم» نوشته «شیخ حسین انصاریان» روایات فوق مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته و ناصواب بودن آنها از جهت سندی و متنی و تاریخی به اثبات رسیده است که به دلیل طولانی بودن مطالب(حدود 60 صفحه) صرفا به ذکر نتیجه بحث ایشان پرداخته و خواننده و پرسشگر محترم را به مراجعه به این کتاب توصیه می کنیم. نگارنده در نتیجه گیری و خلاصه مطالب خویش می نویسد: در روايات مكتب خلفا در مورد نخستين وحى چنين آمده بود: جبرئيل سه بار چنان پيامبر را فشرد كه او احساس مرگ كرد و سپس به او گفت بخوان ... پيامبر پس از پايان اولين وحى از اين كه حوادث به دست جنّيان انجام گرفته باشد سخت بيمناك شد، او احتمال ميداد كه ديوانه يا كاهن يا خيال باف «شاعر» شده باشد لذا تصميم گرفت خود را از بلنديهاى كوه به زير افكند تا نابود گردد و از اين رنج آسوده شود. ولى جبرئيل او را مشغول داشت، و نگذاشت عزم خويش را عملى كند. پيامبر با حالتى دگرگونه به خانه بازگشت، و بيم خود را از ديوانگى و جن زدگى براى همسرش خديجه بازگو كرد، خديجه با صبرى در خور ستايش تمام سخنان همسر بزرگوارش را كه اينك ناراحت و هراسان بود شنيد، او نه تنها خود را نباخت، كه حتى شوهرش را نيز دلدارى داد و از اين كه خداوند او را تنها نخواهد گذاشت مطمئن ساخت. آنگاه براى كسب آگاهى و اطمينان بيشتر به «ورقه» دانشمند نصرانى مراجعه نمود، ورقه پس از استماع اخبارى كه خديجه برايش آورده بود به او در مورد پيامبرى شوهرش اطمينان داد. در ملاقات با پيامبر با او نيز سخن گفت و با سخنان آرام بخش خود وى را از هراس و حيرت باقى مانده بيرون آورد، و ورقه آنچه پيامبر نمي دانست و به آن جاهل بود به او آموخت!! در ارزيابى روايات مزبور به اين نتيجه رسيديم كه همه آنها از كسانى نقل شده است كه در زمان نزول اولين وحى يعنى سال سيزدهم پيش از بعثت به دنيا نيامده بودند تا بتوانند از حادثه به عنوان شاهد عينى گزارش دهند. در هر صورت هيچ يك از روايات مكتب خلفا در مورد نخستين وحى از شاهد عينى نقل نشده بود، بلكه راويان هيچ كدام در عصر حادثه وجود خارجى نداشتند، تنها شاهد عينى اين واقعه امام اميرالمؤمنين است كه اصل و حقيقت آن را در نهج البلاغه در خطبه 234 معروف به خطبه قاصعه از زبان آن صادق مصدق، و آن عارف آگاه، و بصير بي نظير، ملاحظه كرديد. راستى چه شده است كه اسلام شناسان يهودى و مسيحى اروپائى و شاگردان شرقى ايشان كه به همه كتابهاى عالمان تعليم گرفته از مكتب اهل بيت دسترسى داشتند، داستان نزول وحى را از خاندان پيامبر خاندان بينش و معرفت نگرفتند در حالى كه ميدانيم: «اهل البيت ادرى بما فيه»؛ اهل يك خانه با حوادث درون آشناترند. چرا اينان فقط به اخبار شكننده و توهين آميز مكتب خلفا اكتفاء كردند؟ چه شده است شناخت اسلام فقط بر متون و مدارك مكتب خلفاء مبتنى شده است، و به كلى نظريات مكتب امامان اهل بيت به دست فراموشى سپرده شده، و در هيچ جاى از اسلام شناسى غربى مورد توجه قرار نمي گيرد؟ آيا اينها نشان نمي دهد كه اصولا اسلام شناسى اروپايى جز بر اساس دشمنى و اعمال غرض بنا شده است؟! هر انسان عاقل با دقتى كه در حدى از آيات كتاب خدا در رابطه با شخصيت پيامبر چه پيش از بعثت و چه هنگام نزول وحى و چه دوران 23 ساله رسالت او آگاهى داشته باشد، از رواياتى كه دست جعّالان حديث، و خائنان به حقايق، و ستمگران به اسلام و امت، با كمك مالى معاويه و ديگر حاكمان اموى و عباسى ساخته، و در آنها شكستن شخصيت پيامبر، و ضربه زدن به اسلام، و متوقف كردن مردم از حركت به جانب فرهنگ كمال بخش الهى نشانه گرفته شده، بسيار بسيار متاسف، غصه دار، و شگفت زده ميشود، و در بهت و حيرت فرو مي رود. از نظر اينان پيامبر مساوى با شخص بسيار ترسو و نااميدى است كه براى بيرون رفتن از مضيقه روانى، و تحمل نداشتن در برابر حوادث عزم بر خودكشى‏ را جزم ميكند، ولى جبرئيل همچون پزشكى روانشناس به داد او ميرسد، و از خودكشى او جلوگيرى ميكند. از نظر حديث نويسان مكتب خلفا و مدرسه سقيفه پيامبر «نعوذ بالله» آن چنان از خردورزى و تعقل و انديشه در مسائل فاصله داشت، كه از ارزش جان، آن هم جان خودش كه نفيس ترين جانها بود در بي خبرى به سر ميبرد، تا جائى كه پس از شنيدن آيات سوره علق به وسيله امين وحى، چنان عرصه در برابر اين آيات و ابلاغ آن كه جز مسائل خلقت موجودات و خلقت انسان از اسپرم «علق» و مسئله تعليم با قلم، و تعليم علوم به انسان را مطرح نكرده بود بر او تنگ شد، و به ترديد شديد دچار گشت، و به خيال اين كه به جن زدگى دچار شده، نقشه خودكشى خود را مطرح و متوسل به اين وسيله شد كه بر بالاى كوه برود و خود را چنان پرتاب نمايد كه ريشه حياتش قطع گردد!! اما از نگاه اهل بيت و معارفى كه در معتبرترين كتب دانشمندان شيعه نقل شده، آن حضرت پيش از بعثت به وسيله بزرگترين فرشته حق در مسير علم و آگاهى و معرفت و بينائى و بينش و بصيرت، و هدايت به سوى حقايق و كمالات قرار داشت، و به اين معنا حداقل از طريق تعقل و انديشه و خردورزى آگاه بود كه كشتن نفس محترمه، و به قتل رسانيدن انسان بيگناه، و به ويژه خودزنى و خودكشى جرمى بزرگ و گناهى سنگين، و معصيتى كبير، و كارى بسيار ناروا و خلاف وجدان و انصاف است. از نگاه عالمان مكتب خلفا بنا به رواياتى كه در كتابهاى خود مانند صحيح بخارى، تاريخ طبرى، سيره ابن هشام نقل كرده اند، پيامبر در نخستين لحظات نزول وحى به ترديد شديد دچار شد كه احتمالًا به جن زدگى و اختلال روانى‏ دچار شده ام، و اين مسئله را با همسرش خديجه در ميان گذاشت و آن زن بزرگوار او را دلدارى داده به يقين او را دلدارى به يقين رسانيد كه باور كند جن زده نشد است. ولى در ديدگاه قرآن مجيد خطاب به اهل مكه و همه مردم روزگاران آمده است كه: أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ(1) آيا انديشه نكردند كه در همنشين آنان [يعنى پيامبر اسلام‏] هيچ نوع جنونى نيست؛ او فقط بيم دهنده اى آشكار [نسبت به سرانجام شوم بدكاران‏] است. قرآن مجيد نسبت جنون به آن حضرت را نسبتى از جانب مشركان و كافران ميداند، و بر اين اساس هر كتابى گرچه كتاب روايت باشد، و به نظر گروهى آن كتاب صحيح تلقى شود مؤلفش از نظر قرآن مجيد كافر يا مشرك است. وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ(2) و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده! قطعاً تو ديوانه اى! كتاب نويسان و ناقلان روايات و احاديثى كه دست پروردگان مكتب خلفا و مدرسه معاويه و امويان و عباسيان هستند، پيامبر را اينگونه معرفى ميكنند كه با شنيدن اولين آيات نازل شده به خود تهمت جنون و ديوانگى زد!! قرآن درباره پيامبر به اين صورت نظر ميدهد: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ(3) تو به سبب نعمت و رحمت پروردگارت [كه از آغازين لحظه ولادت تو را بدرقه كرده است‏] مجنون نيستى. كتاب نويسان مكتب خلفا و نقل كنندگان حديث هاى جعلى كه با كمك مالى حاكمان فاسد ادامه حيات و كار مي دادند، نوشته اند پيامبر در اولين لحظات تلقّى وحى گمان كرد، با ديدن امين وحى و شنيدن الهى دچار شعر و شاعرى به معناى خيال بافى شده است!! نگاه قرآن مجيد به اين مسئله اينگونه است: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ:(4) و به پيامبر، شعر نياموختيم و [شعرگويى‏] شايسته او نيست. كتاب [او] جز مايه يادآورى و قرآنى روشنگر [حقايق‏] نيست، تهمت شاعرى به او تهمتى است كه از سوى مشركان و كافران به او زده شده است: وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ:(5) و مشركان و كافران [همواره‏] مى گفتند: آيا بايد به خاطر خيال بافى مجنون از معبودان خود دست برداريم؟! آيا كسى كه اين تهمت ناروا را از زبان خود پيامبر بر ضد يا جلب خوشنودى معاويه و دستگاه او يا جلب خوشنودى ديگر حاكمانى كه به ناحق به مسند حكومت تكيه زدند به عنوان روايت و حديث تدوين كرده از كافر كافرتر و از مشرك مشرك تر نيست؟ كتاب نويسان مكتب خلفا و مدرسه سقيقه از قول پيامبر نقل كرده اند كه آن حضرت با تلقى اولين آيات نازل شده دچار شكّ و ترديد شد كه مبادا همچون كاهنان شده باشد، اين تهمتى است كه خداوند از قول مشركان و كافران نقل كرده، و من نميدانم اينگونه حديث نويسان دستگاه اموى، و فرهنگ معاويه اى در دادگاه قيامت چه پاسخى به هنگام محاكمه به خداوند و پيامبر خواهند داشت؟! فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ:(6) پس [مشركان را] هشدار ده كه تو به لطف و رحمت پروردگارت [كه بصيرت و نبوت عطا شده به توست‏] نه كاهنى نه ديوانه؛ قرآن مجيد در مواردى از پيامبر اسلام و شخصيت او و كمالات و عظمتش به اين صورت ياد كرده است: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ:(7) و تو را جز رحمت و كانون مهر و محبت براى جهانيان نفرستاديم. مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ:(8) هر كه از پيامبر اطاعت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده است‏ إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ‏(9) به يقين كسانى كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند. وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ‏(10) شكست ناپذيرى براى خدا و رسول اوست. وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ‏(11) شايسته تر آن است كه مردم در هر امرى خدا و رسولش را خشنود كنند. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ ...(12) اى اهل ايمان چون خدا و پيامبر شما را دعوت كنند اجابت نمائيد. قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ‏(13) بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد. إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً قطعاً ما تو را بر اساس حق و درستى و راستى، به خاطر بشارت دادن به نيكان و بيم دهنده به بدكاران فرستاديم. آرى او را بر اساس حق و درستى و راستى فرستاد، و كسى كه بر پايه حق فرستاده شده هرگز در نبوت خود ترديد نميكند، كه اين اتهامات فقط از سوى مشركان و كافران به او زده شد، و قرآن بر اساس دلايل استوار اين اتهامات را مردود نمود، و تهمت زنندگان را به عذاب دردناك بيم داد. در آيه 105 سوره نساء كه مورد شرح و توضيح است اعلام ميكند: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِ‏ . بر اساس آيه 119 سوره بقره پيامبر بر حق است. و بر اساس آيه 105 سوره نساء وحى الهى كه بر پيامبر به عنوان قرآن هدايتگر نازل شده نيز بر حق است. و عجيب است كه عالمان مكتب خلفا بر ضد قرآن و با توجه به حيات ملكوتى و الهى پيامبر چگونه و چرا حاضر شده اند با گرفتن اندكى پول و متاع ناپايدار دنيا هر باطلى را به پيامبر كه همه وجودش، و ظاهر و باطنش بر پايه قرآن بر اساس حق است نسبت دهيد؟ آيا جز اين است كه خواسته اند با اين گونه روايات شخصيت پيامبر را بشكنند، و او را از عادي ترين و معمولي ترين مردم عادي تر و معمولي تر نشان دهنده تا به تدريج چراغ اسلام و ديندارى در خيمه حيات مردم خاموش شود و ميدان براى معاويه ها از دينداران واقعى خالى بماند و آنان بدون مزاحمت از جانب اهل خدا به حكومت و ستمگرى و غارتگرى و منيت و فرعونيت ادامه دهند، و اين چند روزه محدود زندگى دنيا به هر كيفيتى كه بخواهند خوش باشند. در پايان اين بحث بسيار مهم كه تدوينش بسيار ضرورى و واجب به نظر ميرسيد، نگاهى ديگر از يعسوب دين، امام عارفين، چراغ قلب عاشقين امير المؤمنين را در رابطه با شخصيت پيامبر اسلام بنگريد: «كان رسول الله اخشى الناس لربه، و اتقاهم له، و اعلمهم سبه، و اقواهم فى طاعته، و اصبرهم على عبادته و اكثرهم حبا لمولاه و ازهدهم فيما سواه:» رسول خدا با خشيت ترين مردم نسبت به پروردگارش، و با تقواترين در پيشگاه خداوندش، و آگاه ترين آنان به حضرت ربش، و قويترين همه انسانها در طاعت معبودش، و صابرترين مردم در عبادت خداوندش، و عاشق ترين انسانها نسبت به مولايش، و زاهدترين همه مردم نسبت به غير خدا بود(14). .

كانون گفتگوی قرآنی

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/27



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image