حضرت فاطمه سلام الله علیها و امتحان قبل از خلقت وحدوث جسم /

تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

ممتحنه بودن حضرت زهرا(سلام الله علیها) چگونه با نظر ملاصدرا در ارتباط با جسمانیه الحدوث بودن روح وعدم وجود روح قبل از خلقت ماده انسان سازگار است؟ لطفا کاملا تشریح فرمایید!


ملاصدرا ابداً قائل به جسمانیه الحدوث بودن روح نیست بلکه قائل به جسمانیه الحدوث بودن نفس مى باشد . لذا فرمود : « أن النفس جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء » . نفس همان روح جزئى است که تعلّق به بدن دارد و بدون بدن معنى ندارد . امّا روح کلّى حقیقتى است کاملاً غیر مادّى . وجود نورى حضرت زهرا ( س ) که موجودى است فراتر از عالم جبروت و از نظام ربوبى است ، قبل از خلق موجود بوده است کجا رسد قبل از بدن شریف ایشان . امّا روح جزئى حضرتش که همان نفس مدبّر بدن باشد ، آن هنگام نمودار گشت که بدن شریف حضرتش پدیدار شد . لذا روح کلّى انسان کامل روحانیّه الحدوث و روحانیّه البقاء مى باشد بلکه الهیّه الحدوث و الهیّه البقاء است . لذا او را حقّ حادث و واجب الوجود ظلّى گویند . امّا ارواح جزئى انسانهاى کامل ، که تعلّق به ابدان شریف ایشان دارند ، جسمانیّه الحدوث و روحانیّه البقاء هستند . برخى افراد از ظاهر آیات و روایات چنین فهمیده اند که نفس انسان قبل از جسم او وجود داشته است . لذا آنگاه که جسم او آمادگى لازم را در رحم مادر پیدا مى کند آن نفس به بدن شخص تعلّق مى گیرد . به قول معروف « مرغ باغ ملکوتم نى ام از عالم خاک چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم . » . بر همین اساس خیال کرده اند در عالم ذرّ ، تنها روح مورد خطاب قرار گرفته است . در مقابل ، گروه دیگرى با توجّه به ظاهر آیه ى « وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ . . . » و برخى دیگر از روایات ، چنین فهمیده اند که عالم ذرّ عالمى مادّى بوده که وجود ذرّى انسان در آنجا با وجودى بسیار ریز و ذرّه مانند از پشت حضرت آدم ( ع ) بیرون آورده شده و مورد سوال واقع شده اند و دوباره به صلب آن حضرت باز گشته و تا موعد مقرّر از صلبى به صلب دیگر منتقل شده اند تا در نهایت به صلب پدران خود رسیده در رحم مادر خود قرار گیرند . این دو نظر ظاهراً در مقابل یکدیگر قرار دارند امّا در حقیقت چنین نیست بلکه هر کدام اینها در حقیقت بخشى از حقیقت هستند . از دیدگاه فلسفه ى صدرایى نفس جزئىِ اشخاص انسانى نه قبل از بدن ، بلکه همراه با بدن دنیایى آنها خلق مى شود . و اساساً روح ( نفس ) بدون بدن معنى ندارد . لذا بعد از مرگ نیز روح بدون بدن نبوده داراى بدن برزخى خواهد بود . امّا اینکه در برخى روایات از خلقت روح قبل از بدن سخن گفته شده ، در برخى موارد مراد روح کلّى است که غیر از روح افراد انسانى است در مواردى نیز ، که مراد روح جزئى افراد است ، منظور تقدّم رتبى است نه تقدّم زمانى . یعنى روح با اینکه از حیث زمانى همراه با بدن خلق مى شود ، ولى از آنجا که از بدو خلقت ، موجودى غیر مادّى است رتبه ى وجودى ( شدّت وجودى ) آن بالاتر از رتبه ى وجودى بدن است . لذا گفته مى شود روح در خلقت ، تقدّم وجودى بر بدن دارد . در علوم عقلى هشت قسم تقدّم و تأخّر وجود دارد که تقدّم و تأخّر زمانى یکى از آنهاست . لذا هر جا سخن از تقدّم چیزى بر چیزى بود همواره نمى توان آن را به معنى تقدّم زمانى گرفت . با این بیان اجمالى روشن مى شود که انسان قبل از خلقت دنیایى ، وجود تفکیک شده و فردى نداشته است که خداوند متعال بخواهد از او پرسشى بکند . وجود یافتن انسان همان است و در دنیا بودن او همان . لذا « وارد دنیا شدن انسان » نه از نظر براهین فلسفى توجیه پذیر است نه از متون دینى چنین چیزى به صراحت استفاده مى شود . بلى هم در فلسفه و هم در متون دینى بیان شده که همه ى موجودات و از جمله انسان ، قبل از این عالم در عالم بالاترى ( عالم ملکوت و عالم جبروت ) حضور داشته اند امّا مقصود از این تعابیر این نیست که آن موجودات به وجود فردى خود در عوالم ملکوت و جبروت حضور داشته اند . بلکه منظور این است که حقیقت و کمال وجودى آنها در ضمنِ وجود علّت ملکوتى یا جبروتى شان وجود داشته است . این تعبیر مثل این است که گفته شود : صور خیالى انسان قبل از پدیدار شدنشان در قوّه ى خیال آدمى حضور داشتند . چون اگر کمال این صور در قوّه ى خیال نبود نمى توانست آنها را پدیدار سازد . رابطه ى مخلوقات نسبت به اراده ى خداوند متعال نیز تقریباً مثل رابطه ى صور خیالى انسان نسبت به اراده ى اوست . یعنى همانگونه که به محض اراده نمودن انسان ، صور خیالى پدیدار مى شوند ، و حقیقتى جز ظهور اراده ندارند ، مخلوقات نیز چیزى جز ظهور اراده ى خدا نیستند . « إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون . امر او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند ، تنها به آن مى‌گوید : « موجود شو ! » آن نیز بى‌درنگ موجود مى‌شود ( یس : 82 ) خداوند متعال حقیقت انسان را نه حقیقت اشخاص را از علم خود به عالم جبروت و از عالم جبروت به عالم ملکوت نازل نمود تا این حقیقت به مرز عالم مادّه نزدیک شد . در این مرحله آن حقیقت انسانى را نفس کلّى انسان مى گویند که نفس هیچ شخص خاصّى نیست . آنگاه خداوند متعال گِل آدم را سرشت تا به حالتى رسید که قابلیّت دریافت نفس در او پدید آمد در این هنگام آن نفس کلّى به جسم آدم ( ع ) تعلّق گرفت و آدم خاکى انسان شد و آن نفس کلّى در عین اینکه در ذات خود به کلّیّتش باقى بود در مقام تعلّق و فعل ، نفس جزئى حضرت آدم ( ع ) نیز شد . توجّه : آن نفس به بدن آدم ( ع ) تعلّق گرفت نه اینکه در آن داخل شد . نفس در چیزى داخل نمى شود . همانگونه که اراده ى انسان به صور خیالى او تعلّق گرفته آنها را پدید مى آورد ولى اراده داخل در آن صور نیست بلکه مدبّر آنهاست در همین هنگام آن نفس کلّى افزون بر تعلّق کلّى به کلّ بدن حضرت آدم ( ع ) ، تعلّقى نیز به تک تک ذرّات وجود او گرفت . در این هنگام به تعداد آن ذرّات ، نوع خاصّى از تعلّق نیز براى نفس کلّى حاصل شد که به سبب آن نوع تعلّق ، به تعداد آن ذرّات ، نفس جزئى حاصل گردید و هر ذرّه ى وجود آن حضرت ، به واسطه ى این تعلّق ، تشخّصى خاصّ پیدا نمود . و همین نفوس جزئى متعلّق به ذرّات بدن آدم ( ع ) بودند که مورد سوال خدا قرار گرفتند . از آن زمان به بعد ، هر نفسى ذرّه ى مربوط به خود را تدبیر مى کند تا بالاخره به صلب معیّنى برسد و در رحم معیّنى قرار گیرد . لذا انسانها قبل از مرحله ى نطفگى نیز وجود مادّى داشته دائماً در مسیر تکاملند تا به مرحله ى نطفگى برسند . خداوند متعال مى فرماید : « مگر نه این است که مدت زمانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود ؟ همانا ما انسان را از نطفه‌اى آمیخته آفریدیم ، که او را خواهیم آزمود ، پس وى را شنوا و بینا گردانیدیم . ما راه را به او نشان دادیم ، یا شاکر باشد یا کفران کننده . » ( الانسان ( الدهر : 1 3 ) شاید در اینجا این سوال پیش آید که چگونه یک نفس ، در عین اینکه یکى است به تعداد ذرّات موجود در صلب حضرت آدم و به تعبیرى به تعداد انسانها تکثّر نیز دارد ؟ ! ! ! در جواب گوییم نسبت این نفس کلّى به تک تک انسانها یا ذرّات موجود در صلب آدم ( ع ) ، مثل نسبت اراده ى انسان است به صور خیالى انسان . وقتى انسان به یک اراده کردن ، چندین موجود خیالى را به یکباره در ذهن خود ایجاد مى کند همه ى آن صور ، ظهور یک اراده اند لذا به محض اینکه اراده برداشته شود همگى نابود مى شوند . در این مثال ، اراده در ذات خود یکى است ولى در مقام ظهور و تعلّق کثرت پیدا مى کند . امّا چرا آن روح کلّى را با مراتبى که دارد روح اهل بیت ( ع ) مى خوانند ؟ چون روح جزئى اهل بیت ( ع ) به محض پیدایش چنان قوى است که با روح کلّى ( روح القدس ) اتّحاد تامّ پیدا مى کند . لذا روح جزئى انسان کامل ، اقدم ظهورات آن روح کلّى و اشرف ظهورات آن بلکه به لحاظى عین آن است اگر چه به لحاظى غیر آن مى باشد . لذا به اعتبار اتّحاد تامّ روح جزئى انسان کامل با آن روح کلّى ، آن روح کلّى را روح انسان کامل گویند . همانگونه که عقل اوّل را به این اعتبار این که عقل جزئى انسان کامل با او اتّحاد تامّ دارد ، عقل انسان کامل گویند . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image