داستان ایمان آوردن شخص مرتاض در حضور امام صادق(ع) /

تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه

نقل شده در زمان امام صادق(علیه‌السلام) شخصی مدّعی بود که قادر است از اشیایی که دیگران پنهان کرده اند خبر دهد. مردم به عنوان سرگرمی و تفریح از راههای مختلف وی را امتحان کردند.


حکایت مربوط به مرتاض هندی به چند صورت نقل شده است که در یکی از روایات چنین بیان گردیده است:«وَ مِنْهَا: مَا رَوَى أَبُو اَلْقَاسِمِ بْنُ أَبِی اَلْقَاسِمِ اَلْبَغْدَادِیُّ عَنْ زَرَافَةَ صَاحِبِ اَلْمُتَوَکِّلِ أَنَّهُ قَالَ : وَقَعَ رَجُلٌ مُشَعْبِذٌ مِنْ نَاحِیَةِ اَلْهِنْدِ إِلَى اَلْمُتَوَکِّلِ یَلْعَبُ لَعِبَ اَلْحُقَّةِ وَ لَمْ یُرَ مِثْلُهُ وَ کَانَ اَلْمُتَوَکِّلُ لَعَّاباً فَأَرَادَ أَنْ یُخْجِلَ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لِذَلِکَ اَلرَّجُلِ إِنْ أَنْتَ أَخْجَلْتَهُ أَعْطَیْتُکَ أَلْفَ دِینَارٍ زَکِیَّةٍ . قَالَ تَقَدَّمْ بِأَنْ یُخْبَزَ رِقَاقٌ خِفَافٌ وَ اِجْعَلْهَا عَلَى اَلْمَائِدَةِ وَ أَقْعِدْنِی إِلَى جَنْبِهِ فَفَعَلَ وَ أَحْضَرَ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِلطَّعَامِ وَ جُعِلَتْ لَهُ مِسْوَرَةٌ عَنْ یَسَارِهِ کَانَ عَلَیْهَا صُورَةُ أَسَدٍ وَ جَلَسَ اَللاَّعِبُ إِلَى جَانِبِ اَلْمِسْوَرَةِ . فَمَدَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَدَهُ إِلَى رُقَاقَةٍ فَطَیَّرَهَا ذَلِکَ اَلرَّجُلُ فِی اَلْهَوَاءِ وَ مَدَّ یَدَهُ إِلَى أُخْرَى فَطَیَّرَهَا فَتَضَاحَکَ اَلْجَمِیعُ . فَضَرَبَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَدَهُ إِلَى تِلْکَ اَلصُّورَةِ اَلَّتِی فِی اَلْمِسْوَرَةِ وَ قَالَ خُذْهُ فَوَثَبَتْ تِلْکَ اَلصُّورَةُ مِنَ اَلْمِسْوَرَةِ فَابْتَلَعَتِ اَلرَّجُلَ وَ عَادَتْ فِی اَلْمِسْوَرَةِ کَمَا کَانَتْ. فَتَحَیَّرَ اَلْجَمِیعُ وَ نَهَضَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ اَلْمُتَوَکِّلُ سَأَلْتُکَ إِلاَّ جَلَسْتَ وَ رَدَدْتَهُ فَقَالَ وَ اَللَّهِ لاَ یُرَى بَعْدَهَا أَ تُسَلِّطُ أَعْدَاءَ اَللَّهِ عَلَى أَوْلِیَاءِ اَللَّهِ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ فَلَمْ یُرَ اَلرَّجُلُ بَعْدُ .» (1) ابو القاسم بن ابو القاسم بغدادى از شخص به نا م زراره که دربان متوکل بود نقل می کند؛ شعبده بازى از هندوستان پیش متوکل آمد که حقه بازیهائى میکرد بسیار عجیب و بیسابقه.متوکل نیز مردى علاقمند به این بازیها بود.تصمیم گرفت حضرت امام على النقى را شرمنده کند بهمین شعبده باز گفت:اگر تو او را شرمنده کنى هزار سکه طلاى ناب از من خواهى گرفت. گفت:شما دستور بدهید چند گرده نان نازک بیاورند و در سفره بگذارند مرا نیز پهلوى ایشان قرار بده.متوکل این کار را انجام داد شعبده باز نشست حضرت على بن محمّد را نیز احضار نمود یک پشتى در طرف چپ متوکل قرار داشت که روى آن عکس شیرى کشیده شده بود شعبده باز کنار همان پشتى نشست. امام علیه السّلام دست دراز کرد تا نان بردارد شعبده‌باز کارى کرد که نان بهوا پرید باز دست بجانب گرده دیگرى دراز کرد آنهم بالا رفت مردم خندیدند. حضرت امام على النقى علیه السّلام دست بر روى همان عکس شیر نهاده فرمود بگیر این مرد را.شیر از جاى جست و آن شعبده‌باز را بلعید دو مرتبه بهمان پشتى برگشت مثل اول. تمام مردم متحیر شدند در این موقع امام علیه السّلام از جاى حرکت کرد.متوکل گفت تقاضا دارم بنشینید و آن مرد را دو مرتبه برگردانید.فرمود.بخدا قسم دیگر او را نخواهى دید دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط‍‌ میکنى.از خانه خارج شد دیگر آن مرد را کسى ندید.(2) همانگونه که در متن حدیث بالا دیده می شود این حکایت مربوط به حضرت امام هادی علیه السلام است که متوکل میخواست ایشان را در برابر مرتاض هندی خجالت زده کرده و شکست دهد ولی امام به اراده و اذن الهی و کراماتی که خداوند به ایشان عطا فرموده بود، باعث ایمان آوردن مرتاض هندی شده است.نقل شده در زمان امام صادق(علیه‌السلام) شخصی مدّعی بود که قادر است از اشیایی که دیگران پنهان کرده اند خبر دهد. مردم به عنوان سرگرمی و تفریح از راههای مختلف وی را امتحان کردند.آن فرد برخلاف انتظار حاضرین به خوبی از پس امتحانات برآمد، تا اینکه امام صادق(علیه‌السلام) سر رسید، اوضاع را جویا شد، جریان را شرح دادند. حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسید؛ در دست من چه چیزی است؟ او بعد از لحظاتی تأمل و فکر، با حالت تحیّر و تعجّب به امام خیره شد. امام(علیه‌السلام) پرسید چرا جواب نمی‌دهی؟ گفت جواب را می‌دانم ولی در تعجبم شما از کجا آن را آورده¬اید. آن شخص ادامه داد: در تمام کرة زمین همه چیز مسیر طبیعی خود را می¬گذراند فقط در یک جزیره مرغی دو تا تخم گذاشته که یکی از آنها مفقود شده و آنچه در دست توست باید همان تخم باشد. حضرت تصدیق کردند. امام(علیه‌السلام) از او پرسید چگونه به اینجا رسیدی؟ جواب داد: «با مخالفت با هوای نفس»، هرچه دلم خواست خلافش را انجام دادم. حضرت از او خواست مسلمان شود. جواب داد، دوست ندارم. امام(علیه‌السلام) فرمود؛ مگر قرار نبود با هوای نفست مخالفت کنی؟ طبق عهد خودت الان باید مسلمان شوی، چون دوست نداری مسلمان شوی. زمینه فراهم بود؛ هم به قدرت معنوی امام پی-برد و هم در مقابل استدلال امام پاسخی نداشت. بعد از مسلمان شدن، قدرت غیبی خود را از دست داد. سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم الان که خدا را پذیرفتم قدرتم را از دست داده¬ام! این چه دینی است؟» امام(علیه‌السلام) فرمود: «تاکنون متحمّل زحمتی شده بودی و خداوند در همین عالم مزد زحمت تو را می‌داد و بعد از دریافت مزد، طلبی از خدا نداشتی چون با خدا بیگانه بودی و از الان آنچه عمل می¬کنی خداوند برای آن جایی که به آن نیازمندی ذخیره می‌کند و آنچه که قبلاً داشتی برای نیل به سعادت ابدی، سودی به تو نمی‌رساند».(3) پی نوشت:(1) الخرائج و الجرائح اثر سعید بن هِبة‌ُالله مشهور به قطب الدین راوندی، متوفای ۵۷۳ق ، ج۱ ص۴۰۰، کتاب الثاقب فی المناقب، اثر نصیرالدین بن حمزه طوسی از علمای قرن 6.ق، ج۱ ص 555، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام، اثر اثر عالم شیعه سید هاشم بحرانی از علما ومحدثین شیعی قرن 11.ق ج۷ ص 472، اثبات الهداة ، اثر عالم و محدث بزرگ شیعی شیخ حر عاملی، ج۴ ، ص 435، بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۵۰ ص 146. (2) بحارالأنوار (جلد ۵۰) / ترجمه خسروی، ج 1، ص 127.(3) هر چند این روایت مشهور بوده ولی در منابع معتبر حدیثی یافت نشد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image